اسکار فیلم

تحلیل و فروش فیلم های هنری وبرندگان جشنواره های بین المللی

اسکار فیلم

تحلیل و فروش فیلم های هنری وبرندگان جشنواره های بین المللی

نقد فیلم: بزرگراه گمشده (Lost Highway) دیوید لینچ David Lynch

 http://www.note4piano.com/img/art/couvertures/hl00306929.jpg

 

 نقد فیلم: بزرگراه گمشده (Lost Highway) 

 دیوید لینچ David Lynch 

 

دیوید لینچ کارگردان بی‌رحمی است. او عادت دارد مخاطبش را در دریایی از ابهام و سؤال غرق کند، او می‌پسندد که بیننده فیلمش هر تاویلی که دوست دارد از فیلم داشته باشد و این شگرد اوست. بزرگراه گم‌شده یک سوررئال ناب سینمایی است، دیوید لینچ هم یک سوررئالیست تمام‌عیار است و از این نظر خیلی از سینماگران بعد از خود را تحت تاثیر قرار داده است. او از طرح معما ابایی ندارد و همواره سوال را بدون پاسخ مطرح می‌کند، پاسخی که تنها می‌بایست در ذهن سیال بیننده فیلمش نقش ببندد و او به اندازه بضاعتش از خوشه تحلیل و تفسیر فیلم میوه برچیند. فیلم در ابتدا نیاز به تحلیلی روشن دارد، ارتباطهای آدمها اگر روشن بشوند به خودی خود پاسخها آشکار خواهند شد. او معمولاً عمق فلسفی فیلم خود را در لباس ابهام و معما کم و زیاد می‌کند و به خصوص بزرگراه گمشده؛ که استعاره‌ایست برای مسیری که می‌بایست بین طرح سؤال و جواب سؤال طی شود سرشار از کنایه و ایهام به ظاهر فلسفی اما در باطن روانکاوانه است. اگر بصورت عادت و با نگاه کلیشه‌ای به تحلیل فیلم بپردازیم، می بایست ابتدا دست روی دغدغه فیلمساز بگذاریم. دغدغه لینچ چه بوده که باعث تولید این فیلم شده است؟ آن چیزی نیست مگر نقطه ضعفی در شخصیت، که صاحبش آن را می‌داند و در صدد نابودی آن است. هر فردی وقتی در تقابل با این ضعف روانی قرار می‌گیرد ابتدا بیرونیها و نزدیکترین دلایل خارجی را سرزنش می‌کند و سرزنش خود آخرین راهکار است. از نظر روانشناسی این موضوع طبیعی نیست هرچند شیوع زیادی دارد. همانطور که ذکر شد ضعف شخصیتی و علم به داشتن آن و درگیری مذبوحانه با خود چیزی است که داستان فیلم بر آن سوار است. در بخش ابتدایی و سکانسهای اولیه فیلم رابطه سرد فرد و رنه و زندگی آنها را در یک خانه بزرگ اما بی‌روح و زندگی مشاهده می‌کنیم. آنها نسبت به هم بی‌تفاوتند و در گره‌افکنی ابتدایی هماغوشی آن دو را می‌بینیم و مشخص می‌شود که فرد در ارضای همسرش ناتوان است؛ این همان آغاز کننده تعلیق کلاسیک داستان است. فرد زنش را دوست دارد اما او را خائن می‌پندارد. او نوازنده ساکسیفون است؛ یک هنرمند. کسی که به زعم دیوید لینچ راههای گریز زیاد برای تخلیه روانی خود دارد و اثرش آنچنان است که شهوت و سکس را تحت‌الشعاع قرار داده است. فرد ناتوان جنسی است و دوست دارد که دلیل ناتوانی او بیرونی باشد هر چند که می‌داند اینچنین نیست و از سرزنش کردن خود بیم دارد. میل به هنر می‌توانست دلیل بیرونی آن باشد اما فرد آن را گم کرده است. فرد همسرش را به دلیل مذکور می‌کشد و او را تکه‌تکه می‌کند و از اینجا وارد دنیای خیالات او می‌شویم. دنیایی که فرد دوست دارد برای زنها جذاب باشد و هیچ دلیل روانشناسانه و درونی برای سرکوب امیال غریزی‌اش وجود نداشته باشد. او دوست دارد «پیت» باشد و می‌پسندد زنهایی که از نظر غریزی و سکس جذاب هستند گرفتار او شوند حتی اگر تعلق مادی به مردی چون «ادی» یا همان دیک لورانت داشته باشند. او خود را پیت می‌انگارد و دوست دارد کسی همچون آلیس میهمان ضیافتهای سکسی او باشد. نیمه بیشتر فیلم به رویای چنینی فرد می‌گذرد. زندان و دادگاه و رانندگی در کوره‌راه تاریک و کلبه‌ای که می‌سوزد همه توهمات و خیالات فرد هستند. در دنیای خیالی او، این یک مرد متول است که مانع رسیدن او به آلیس می‌شود و نه ضعف جنسی او و این نهایت خرسندی فرد از چنین رویایی است. دیک لورانت ضعف جنسی فرد در قالبی بیرونی است. یکی از معماهای فیلم حضور مرد مرموزی است که در میهمانی اندی با فرد ملاقات می‌کند. او نماد غریزه است. البته باید اذعان کنم در این زمینه چندان مطمئن نیستم اما با توجه به اینکه اوست که در کلبه تنها افتاده در صحرا سعی در تحریک فرد برای کشتن دیک لورانت انتزاعی و سمبلیک می‌کند و حتی به فرد گوشزد می‌کند که آلیس نام دیگری برای رنه است می‌تواند کنایه‌ای از افکار نشات گرفته از غریزه باشد. نقطه عطف و کلید معمای فیلم آنجایی است که آلیس در گوش پیت (یا فرد) نجوا می‌کند که هیچ‌وقت از آن او نخواهد بود. این در واقع عدم دستیابی فرد به خواسته واقعی یا خیالی او برای دستیابی به جنس زن است. بعد از این ماجرا دوباره وارد دنیای واقعی می‌شویم، جایی که فرد دیک لورانت را کشته است و آن را به خود بازگو می‌کند، منظور آنجایی است که فرد در آیفون خبر مرگ دیک لورانت را می‌دهد که این ابتدای فیلم است. این پایان راه بزرگراه گمشده است و فرد از سوال ابتدایی به جواب انتهایی دست می‌یابد. بی‌شک بزرگراه گمشده و بلوار مالهالند از آثار برجسته سوررئالیستی در دو دهه اخیر هستند. بزرگراه گمشده از سویی، نظر به مسائل حاد انسانی دارد. مسائلی که برای تمام انسانها دغدغه هستند اما آدمی از رویارویی با آنها ابا دارد. بزرگراه گمشده نوعی روانشناسی است بر خلاف تصوراتی که این فیلم را فلسفی می‌پندارند.

آشنایی با مکتب هنری سوررئالیسم:

این‌ مکتب‌ هنری‌، جنبشی‌ بود که‌ در فرانسهِ  دهه ِ۱۹۲۰ شکوفا شد. نظریه‌پرداز و سخنگوی‌ این‌ مکتب آندره‌ برتون بود که بیانیهِ سوررئالیسم‌ را در سال ‌۱۹۲۴ نوشت‌. چکیدهِ این‌ بیانیه‌ که‌ مبتنی‌ بر روان ‌شناسی‌ ناخودآگاه‌ فردی‌ در هنر است‌، متوجه رفتار غیر عقلایی‌ و ناخودآگاه‌ هنرمند بر پایهِ ادراکات‌ ذهنی‌ و روانی‌ او از محیط‌، تداعی‌ معانی‌ و روِیاست‌. تخیل‌ و روِیا درآثار هنری‌ سوررئالیستی‌ از جمله‌ فیلم‌ به‌ صورت‌ یک‌سلسله‌ تصاویر آشفته‌ و درهم‌ و برهم‌ از خود آزاری‌ و دگرآزاری‌ بروز می‌کند که‌ رفتارهای‌ عصبی‌، و اعمال‌ خشونت‌آمیز نتیجهِ آن‌ است‌. میل‌ به‌ خودکشی‌ و توجه‌ به‌ مرگ‌، جنایت‌ و امیال‌ سرکوب شده‌ و از جمله‌ بینش‌ فرویدی‌ پایهِ مضامین‌ و موضوعات‌ تصاویر سوررئالیستی‌ است‌. شعار سوررئالیست‌ها «عشق جنون‌آمیز»بود. معروف‌ترین‌ آثار سینمایی‌ سوررئالیستی‌ جنبش‌ آوانگارد عبارت‌ است ‌ از «سگ‌ اندلسی‌» (۱۹۲۸) و«عصرطلایی‌» (۱۹۲۹) که‌ توسط‌ دو هنرمند اسپانیایی‌ «لوئیس‌ بونوئل‌» و «سالوادور دالی‌» (نقاش‌ سوررئالیست‌) ساخته‌ شده است‌. بر نحوهِ رفتار شخصیت‌های‌ فیلم‌ «سگ‌ اندلسی‌» منطق‌ روِیا حکم‌فرماست‌ و هیچ‌ عملی‌ عقلایی‌ نیست‌، ناخودآگاه‌ و اتوماتیسم‌ در واکنش‌ یعنی‌ همان‌ چیزی‌ که‌ آندره‌ برتون‌ در بیانیهِ سوررئالیسم‌ آورده‌، اساس‌ بازی‌ و تدوین‌ در «سگ‌ اندلسی‌» قرار گرفته‌ است‌. سوررئالیست‌ها به‌ نظم‌ تثبیت‌ شدهِ جامعه‌، سنت‌های‌ مورد احترام‌، نظام‌ حاکم‌، خانواده‌، کلیسا، پلیس‌ و ارتش‌ به‌ دیدهِ هجو می‌نگریستند، این‌ جنبه‌ از نگرش‌ اجتماعی‌ آنها در صحنه‌های‌ متعددی‌ از فیلم ‌ «عصر طلایی‌» به‌ چشم‌ می‌خورد.

به قلم احمد ضابطی در فصلنامه هنر 

 

فروش مجموعه کامل فیلم های دیوید لینچ David Lynch 

 

بیوگرافی دیوید لینچ David Lynch 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد