اسکار فیلم

تحلیل و فروش فیلم های هنری وبرندگان جشنواره های بین المللی

اسکار فیلم

تحلیل و فروش فیلم های هنری وبرندگان جشنواره های بین المللی

نقد و بررسی فیلم Les Misérables (بینوایان)


نقد و بررسی فیلم Les Misérables (بینوایان)


منتقد: جیمز براردینلی (امتیاز 9 از10)


«بینوایان/Les Miserables» که به عقیده ی عده ای بهترین رمان نوشته شده به زبان فرانسه است، تا به حال تقریباً به هر شکل قابل تصور مورد اقتباس قرار گرفته است. این اقتباس ها شامل چندین فیلم سینمایی، سریال های تلویزیونی کوتاه به زبان فرانسه و انگلیسی، اقتباس های آزاد با همین تم و موضوع، و چند کمیک بوک می شود. اما رمان تاریخی ویکتور هوگو احتمالاً شهرت خود را بیش از هر چیز مدیون تئاتر موزیکالی است که در سال 1985 در منطقه ی وست اِند روی صحنه رفت و دو سال بعد در براودوی به کار خود پایان داد. از اوایل دهه ی 1990، تلاش های فراوانی صورت گرفته است تا از روی این تئاتر پرتجمل یک فیلم سینمایی تولید شود. زمانی که این پروژه در مرحله ی پیش تولید اسیر بود، حداقل سه نسخه ی اقتباسی غیر موزیکال از رمان «بینوایان» ساخته شدند: نسخه ی به یادماندنی Claude Lelouch محصول 1995، یک فیلم مهم انگلیسی زبان محصول سال 1998 ساخته ی بیلی آگوست و با هنرنمایی لیام نیسون و جفری راش، و یک سریال تلویزیونی کوتاه محصول سال 2000 با بازی ژرارد دپاردیو و جان مالکوویچ. نسخه ی موزیکال سینمایی سرانجام در سال 2011، پس از آنکه تام هوپر/ Tom Hooper کارگردان فیلم «سخنرانی پادشاه/The King's Speech» مسئولیت ساخت آن را برعهده گرفت، وارد مرحله ی تولید شد. اکنون، بیست سال پس از تلاش های اولیه برای ساخت آن، این فیلم سرانجام روی پرده رفته است.




طرفداران نسخه ی تئاتری با دیدن این فیلم ناامید نخواهند شد. هوپر، در عین اینکه با موفقیت تمام در نسخه ی موزیکال خود محدودیت های یک اجرای تئاتری را پشت سر می گذارد، درونمایه و حال و هوای آن را حفظ می کند. از بسیاری جهات، این فیلم بیش از آنکه موزیکال باشد، یک اُپرا به شمار می رود. رقص و گفتگوی چندانی در کار نیست. بیشتر صحبت ها به سبک تک خوانی بیان می شوند و موقع اجرا دوربین روی نمای نزدیک چهره ی خواننده تمرکز می کند. قابل درک است که در فیلم «بینوایان» بعضی از قطعات موسیقی نسخه ی تئاتری حذف شده اند، اما تمامی سرودهای مهم اثر دقیقاً و با کیفیتی فوق العاده اجرا می شوند. یک ترانه ی جدید هم در این فیلم وجود دارد که به احتمال زیاد بیشتر برای این در فیلم گنجانده شده تا آن را شایسته ی دریافت جایزه ی اُسکار گرداند.




«بینوایان» از نظر جلوه های بصری اثر بی نظیری ست و طراحی صحنه و لباس آن، حتی با وجود رقیب جدی ای مانند فیلم «لینکلن/Lincoln» در میان فیلم های سال 2012 همتایی ندارد. هوپر در خلق مجدد فضای فرانسه ی قرن 19 میلادی عالی عمل می کند و از همین لحاظ است که فیلم تفاوت خود را نسبت به نسخه ی زنده نشان می دهد. ارتباط نزدیک میان خواننده هایی که مستقیماً رو به تماشاگر در حال اجرا هستند در فیلم وجود ندارد اما به جنبه های سینمایی آن این کمبود را جبران می کنند.




زمانی که تئاتر «بینوایان» در سال 1985 برای اولین بار در وست اِند بر روی صحنه رفت، بسیاری از طرفداران وسواسی ویکتور هوگو وحشت زده شده بودند. از روی اجبار، داستان خلاصه و کوتاه شده بود. این اتفاق در فیلم هم افتاده و تا مرزی پیش می رود که میتوان آن را نقیصه ی فیلم دانست. ریتم فیلم نیز یکدست نیست. دو سوم اول فیلم (تا آن نقطه ای از داستان که اگر اجرا به صورت تئاتر بود، آنتراکتی اعلام می شد) از لحاظ احساسی در مقایسه با یک سوم پایانی، درگیر کننده تر است. سکانس نبرد در پشت سنگر ها جالب توجه ترین بخش فیلم «بینوایان» نیست.




داستان فیلم در سال 1815 در فرانسه آغاز می شود. ژان والژان (هیو جکمن/ Hugh Jackman) بعد از طی محکومیت 19 ساله ی خود به دلیل دزدیدن یک قرص نان، از زندان آزاد می شود. او پس از آنکه شرایط اجباری آزادی مشروط خود را زیر پا می گذارد و تصمیم می گیرد زندگی شرافتمندانه ای را آغاز کند، نام خود را تغییر می دهد تا از تعقیب سرسختانه ی بازپرس ژاور (راسل کرو/ Russell Crowe) که به شدت علاقه دارد والژان را به چنگال عدالت برگرداند، در امان بماند. هشت سال بعد، او کارخانه داری ثروتمند و شهردار شهر «مونت فرمی» شده است. در آنجا، والژان فاحشه ای به نام فانتین (آنه هاتاوی/ Anne Hathaway) را از دستگیری نجات می دهد و به این شکل خود را در معرض خطر شناخته شدن توسط ژاور قرار می دهد. فانتین به بیماری مهلکی دچار است، با این حال پیش از آنکه بمیرد، والژان موافقت می کند تا از دختر کوچک او کوزت (ایزابل آلن/ Isabelle Allen) نگهداری کند. وقتی چیزی نمانده تا بازرس ژاور، والژان را شناسایی کند، او مجبور است مجدداً خود را گم کند، و این بار کوزت هم به عنوان دخترخوانده اش همراه اوست. نزدیک به یک دهه بعد، کوزت که حالا بزرگ شده (آماندا سیفراید/ Amanda Seyfried) عاشق یک جوان انقلابی به نام ماریوس (ادی ردماین/Eddie Redmayne) می شود. اما سه عنصر اساسی هستند که احتمال خوشبخت شدن آنها را به چالش می کشند: دخالت های اپونین (سامانتا بارکس/ Samantha Barks)، زن جوانی که عشق یک طرفه ی بیمارگونه ای نسبت به ماریوس دارد، خیزش مردمی در سراسر شهر که به شکلی بی رحمانه توسط نظامیان سرکوب می شود، و ترس خود والژان از اینکه با ازدواج کوزت، او را از دست بدهد.




نقش آفرینی های فیلم همانقدر خوب هستند که در تبلیغات گفته شده است، و حتی ضعیف ترین خوانندگان یعنی «ساشا بارن کوئن/Sacha Baron Cohen» و «هلنا بنهام کارتر/Helena Bonham Carter» بهتر از آنچه توقع می رود ظاهر شده اند. هر کسی نوشته های مربوط به خودش را آواز می خواند و هوپر روشی غیرمعمول در پیش گرفته و ترانه ها را به صورت زنده و سرصحنه ضبط کرده است (به جای آنکه آنها را از پیش ضبط کند و از بازیگران بخواهد سر صحنه ی فیلمبرداری لب خوانی کنند). با توجه به مقدار کم دیالوگ هایی که به صورت صحبت بیان می شوند، به کار گرفتن این روش منطقی به نظر می رسد. به این شکل به هیچ یک از بازیگران نمی شود و صدایشان تحت الشعاع صدای بازیگران موفق تر قرار نمی گیرد. لزومی نداشته که برای موفقیت کار از حضور هنرمندان به نام عرصه ی اُپرا و آواز مانند مارنی نیکسون/ Marni Nixon بهره جسته شود.




دو مورد از نقش آفرینی های فیلم قابلیت این را دارند که مورد توجه اعضای آکادمی اُسکار قرار بگیرند. اجرای هیو جکمن در نقش ژان والژان، انسان خوبی که کارهای بدی انجام داده و در جستجوی رستگاری ست، متنوع و جالب توجه است. او باموفقیت تمام شخصیت والژان را در قالب زندانی لاغر اندام و خشنی که در صحنه ی ابتدایی می بینیم، و همچنین سنین بالاتر به نمایش می گذارد. حنجره اش برای آوازها مناسب است. آنه هاتاوی نیز شانس زیادی دارد تا به خاطر بازی خود در نقش فانتین در رشته ی بهترین بازیگر نقش مکمل زن که امسال رقبای چندانی هم برای آن دیده نمی شوند، برنده ی جایزه شود. او نه تنها بهتر از آنچه انتظار می رود آواز می خواند، بلکه این نقش بهترین نقش آفرینی او تا به امروز است. این از آن دست مواردی ست که یک بازیگر خود را آنقدر بالا می کشد تا بتواند نیازهای یک نقش را برآورده کند.



راسل کرو در نقش ژاور به صورت عجیبی دست کم گرفته شده است. آواز خواندن او استادانه است اما احتمال اینکه مورد تشویق زیادی قرار بگیرد کم است. آماندا سیفراید و ادی ردماین (نقش اول مرد در فیلم «هفته ی من با مریلین/My Week with Marilyn») هم خوب ظاهر شده اند، هر چند هر دوی آنها حداقل تا جایی که در این فیلم دیده می شود در آواز خواندن موفق تر از بازیگری عمل می کنند. دو نقطه ضعف فیلم، کوئن و کارتر هستند که در نقش خانم و آقای تناردیه بازی می کنند. صدای آنها به خوبی صدای باقی بازیگران نیست. و با وجود اینکه هر دوی آنها در به نمایش گذاشتن حس نفرت انگیز بودن عالی عمل می کنند، تصویر بیش از حد متفاوتی که از شخصیت ها ارائه می دهند کمی بیجا و نامتناسب به نظر می رسد. چنین کاری بر روی صحنه ی تئاتر بهتر از پرده ی سینما جواب می دهد.



سازندگان فیلم نهایت سعی خود را کرده اند تا نسبت به تئاتر «بینوایان» ادای دین کنند. کلم ویلکینسون/ Colm Wilkinson بازیگر نقش ژان والژان در آن نمایش، در نقش نه چندان غیر مهم شخصیت اسقف داین ظاهر می شود. یکی دیگر از بازیگران آن تئاتر، فرانسیس روفل/ Frances Ruffelle در نقش یک فاحشه حضور افتخاری کوتاهی در فیلم دارد. سامانتا بارکس، که در نسخه ی تئاتری اجرای لندن این نمایش هم نقش اپونین را بازی کرده بود (همچنین در کنسرت یادبود سالگرد 25 سالگی این نمایش)، اینجا هم در همان نقش حاضر می شود. علاوه بر آن، نقش بسیاری از شخصیت های جزئی فیلم توسط افرادی ایفا شده که زمانی در اجرای تئاتری این اثر شرکت داشته اند.



هوپر آنچه لازمه ی حفظ لحن جدی داستان است را انجام می دهد و سعی نمی کند از لحاظ جلوه های نمایشی از فیلم های موزیکال مهم سالهای اخیر مانند «شیکاگو/Chicago»، «دختران رؤیایی/Dreamgirls» و «نه/Nine» پیشی بگیرد. به جای آن، او از منبع اصلی داستان هم به اندازه ی نسخه ی موزیکال آن الهام می گیرد. نتیجه ی کار، اثر مجذوب کننده ای ست که بدون شک تماشاگران را شیفته ی خود کرده و به یکی از آثار موفق از لحاظ تجاری در فصل تعطیلات بدل خواهد شد. شاید 20 سال انتظار برای این فیلم زمان زیادی باشد، اما با چنین نتیجه ای، چه کسی می تواند بگوید که فیلم ارزش این انتظار را نداشت؟


مترجم: الهام بای



"منبع: سایت نقد فارسی"





برای خرید اینجا کلیک کنید 


برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد آثار فوق لیست کامل را دانلود کنید


لیست کامل فیلم ها  را می توانید از اینجا  یا اینجا  دانلود  کنید


 

فروش مجموعه فیلم های برنده فستیوال کن Cannes Film Festival 


فروش 250 فیلم برتر تاریخ سینما به نظر سایت250 Top movei Imdb


فروش 100 فیلم برتر تاریخ سینما AFI's 100 Years, 100 Movies: American Film Instit


فروش مجموعه فیلم های برنده جایزه اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان


فروش فیلم های اقتباسی 2  

 

فروش فیلم های اقتباسی 3 

نقد فیلم «مثل یک عاشق»اثری از عباس کیارستمی Like Someone in Love



نقد فیلم «مثل یک عاشق»اثری از عباس کیارستمی Like Someone in Love



قصه فیلم برخلاف اکثر آثار کیارستمی در ظاهر دارای گره و اوج و فرود های مشخص است اما وقتی فیلم را مشاهده می کنیم متوجه هیچ گره و اوج و فرودی نمی شویم چرا که فضاسازی فیلم همانند سایر آثار کیارستمی بسیار نزدیک به واقعیت شکل گرفته است.

فیلم شروعی ساده دارد و اولین صحنه فیلم در مکانی نامعلوم که شبیه به کافه است با میزانسن ی شلوغ می باشد که سوژه اصلی دوربین مشخص نیست و با گذشت چند ثانیه سوژه اصلی مشخص شده ...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جدیدترین اثر سینمایی عباس کیارستمی مثل همیشه دارای نکاتی خاص و حائز اهمیت است و تقریباً با همه فیلم هایی که تا به حال دیده ایم تفاوت دارد و تا حدودی حتی با فیلم های کیارستمی نیز دارای تفاوت هایی است که این تفاوت ها بیشتر شامل فیلمنامه است و این فیلم با همه مشکلاتی که دارد نسبت به سایر آثار کیارستمی به «سینما» نزدیک تر است. در عین حال که نمی توان گفت که کاملاً از سینمای او دور است.

مثل یک عاشق روایت گر دو روز از زندگی دختری جوان در شهر توکیو است که در یک فاحشه خانه مشغول به کار است.

اگر طرح قصه را کنار بگذاریم و همه چیز را به صورت مشخص تعریف کنیم خلاصه داستان شکل ساده تری به خود می گیرد:

دختر جوان که نامش آکیکو است با توجه به شغلی که دارد، شک دوست پسرش نوریاکی را برانگیخته و این اتفاق برای رابطه آن دو مشکل ساز شده است. نوریاکی از همان ابتدا شک های خود را آغاز می کند و مدام می خواهد که از کار آکیکو سر در آورد و از همان ابتدای فیلم با زیرکی موفق می شود که به آکیکو ثابت کند به او دروغ می گوید. این مسأله باعث به هم ریختن ذهن آکیکو می شود، در همین لحظه مردی که صاحب کار او محسوب می شود، در حالی که آکیکو راضی به انجام کار نیست او را برای انجام کارش نزد پیرمردی سالخورده به نام واتانابی تاکاشی می فرستد. آکیکو در راه پیغام های مادربزرگ اش را که روی موبایل او ضبط شده اند چک می کند و حرف های مادربزرگ نشان از این است که او از راهی دور برای دیدن نوه اش آمده و در حال حاضر تقریباً چهارده ساعت است که در خیابان ها منتظر وی می باشد. آکیکو که شرایط مناسبی ندارد به دیدن مادربزرگ نرفته و توسط یک تاکسی به منزل واتانابی برده می شود.

هیچ اتفاقی در آن شب بین آکیکو و واتانابی رخ نمی دهد و فردا واتانابی که یک معلم است آکیکو را به مدرسه می برد و آن جا منتظر می شود تا او برگردد. در این زمان نوریاکی نزد واتانابی آمده و گمان می کند که او پدربزرگ آکیکو است، واتانابی نیز به دروغ خود را پدربزرگ آکیکو معرفی می کند و این در حالی است که واتانابی هیچ فرزندی ندارد. آکیکو پس از چند لحظه به آن ها پیوسته و هر سه برای تعمیر ماشین واتانابی به تعمیرگاه نوریاکی می روند. در آن جا به طور تصادفی یکی از شاگردهای واتانابی نیز حضور می یابد که از قضا رابطه ای دوستانه نیز با نوریاکی دارد، شاگرد، واتانابی را می شناسد و با او احوالپرسی می کند، پس از رفتن واتانابی و آکیکو مطمئناً شاگرد واتانابی به نوریاکی توضیح می دهد که واتانابی هیچ فرزندی ندارد و همین توضیح باعث می شود که نوریاکی شکاک از حقیقت ماجرا مطلع شده و به سراغ آکیکو و پیرمرد آید. نوریاکی آکیکو را زخمی کرده و پیرمرد نیز نزد آکیکو رفته و او را دوباره به خانه اش می آورد اما نوریاکی خانه پیرمرد را نیز پیدا کرده و به آنجا حمله می کند و شیشه خانه پیرمرد را از عصبانیت با پرتاب شیئی می شکند.

قصه فیلم برخلاف اکثر آثار کیارستمی در ظاهر دارای گره و اوج و فرود های مشخص است اما وقتی فیلم را مشاهده می کنیم متوجه هیچ گره و اوج و فرودی نمی شویم چرا که فضاسازی فیلم همانند سایر آثار کیارستمی بسیار نزدیک به واقعیت شکل گرفته است.

فیلم شروعی ساده دارد و اولین صحنه فیلم در مکانی نامعلوم که شبیه به کافه است با میزانسن ی شلوغ می باشد که سوژه اصلی دوربین مشخص نیست و با گذشت چند ثانیه سوژه اصلی مشخص شده و بیننده با آن همراه می شود. آکیکو شروع فیلم را پیش می برد و فیلم با او جلو می رود اما وقتی نزد پیرمرد به خواب فرو می رود پیش برنده قصه فیلم واتانابی می شود که فردا با نوریاکی نیز صحبت می کند و پس از درگیری نوریاکی و آکیکو نزد آکیکو رفته و او را به خانه می آورد و فیلم با هر دوی آن ها به پایان می رسد.

با توجه به تغییر کردن شخصیت اصلی در فیلم می توان پیش برنده قصه را کارگردان فیلم دانست که به جای بیننده قرار گرفته و هر مکان و شخصیتی را که بخواهد دنبال می کند.

فیلمنامه نویس بیش از هر چیز قصد دارد شخصیت های اصلی را بسیار واقعی و منفعل نشان دهد، در نتیجه دیالوگ های فیلم بیش از حد زیاد به نظر می رسند. که همین منفعل بودن شخصیت ها یکی از دلایل یکنواخت بودن فیلم است که هیچ گره و کشمکشی برای بیننده در فیلم احساس نمی شود چرا که برخی مواقع خود شخصیت ها نیز نمی دانند در چه شرایطی قرار دارند و اگر هم متوجه شرایط شان باشند عکس العمل و یا دیالوگی مشخص از شرایط خود ندارند که آن شرایط را بیننده نیز به راحتی متوجه شود به همین دلیل هنگامی که نوریاکی به آکیکو آسیب می رساند بیننده دچار شوک می شود و شوک اصلی در ثانیه های پایانی فیلم رخ می دهد که نوریاکی به خانه پیرمرد نیز حمله ور می شود و هر چند این عکس العمل در شخصیت نوریاکی کاملاً منطقی می باشد اما برای بیننده در وهله اول شوک برانگیز است و برای فهمیدن دلیل رفتارهای شخصیت ها نیاز به کمی فکر و توجه دارد که داشتن فکر و توجه در هنگام مشاهده فیلم مثل یک عاشق کاری بسیار سخت و دشوار است چرا که ریتم کند فیلم و قصه نامشخص آن می تواند حوصله هر بیننده ای را سر ببرد و باعث خواب آلودگی او شود.

اگر بخواهیم مثل یک عاشق را با سینمای کیارستمی مقایسه کنیم و با این سینما آن را مورد نقد و بررسی قرار دهیم، جدیدترین اثر کیارستمی با توجه به اینکه وی همیشه قصد داشته به واقعیت وفادار بماند و همه چیز در واقعی ترین شکل ممکن روایت شود در این مسأله ناموفق بوده و از این نظر آن را می توان شکست خورده و تا حد کمی جدا از سینمای کیارستمی دانست.

یکی از اصلی ترین دلایل آن این است که فیلم برخلاف اکثر آثار برجسته این کارگردان با یک شخصیت روایت نمی شود و شخصیت اصلی فیلم که آن را می توان آکیکو دانست در اواسط فیلم رها شده و بار پیش بردن قصه به دوش واتانابی می افتد و همین مسأله مثل یک عاشق را بیشتر شبیه به فیلم می کند تا واقعیت که البته از طرفی می توان آن را حسنی برای فیلم دانست و می توان چنین برداشتی از آن داشت که این فیلم کیارستمی را به سینمای عامه پسند، رایج و اصیل نزدیک تر کرده است.

مسأله دیگری که در فیلمنامه وجود دارد و از هر جهت به آن لطمه زده است استفاده از عنصر تصادف است که در تغییر مسیر فیلم تأثیر بسیاری دارد. به طور مثال می توان به خراب بودن ماشین واتانابی اشاره کرد که باعث می شود آن ها به تعمیرگاه نوریاکی بروند و به طور تصادفی در آن جا واتانابی یکی از شاگردهای قدیمی اش را ببیند و شاگرد نیز از قضا رابطه ای نسبتاً دوستانه با نوریاکی داشته باشد که همین شخصیت اضافه شده می تواند به نوریاکی بگوید که واتانابی هیچ فرزندی ندارد و مسیر کلی فیلم را تغییر دهد.

از طرفی مثل یک عاشق را می توان فیلمی دانست که قصه اش بر پایه شخصیت ها پیش می رود و از همین جهت شخصیت پردازی در آن مسأله ای بسیار مهم است.

آکیکو به عنوان دختری که آن را بتوان به عنوان یک فاحشه پذیرفت چندان قابل قبول نیست که البته هدف فیلمساز نیز متفاوت جلوه دادن شخصیت اصلی بوده، چرا که این تفاوت ها را می توان در موارد مختلفی از جمله سلام کردنش با واتانابی، خجالت کشیدن اش در گفتن یک لطیفه رکیک به واتانابی، و یا اینکه آکیکو نکته بامزه لطیفه ای که دوست اش برایش تعریف کرده را که مسأله ای جنسیتی است در عین سادگی متوجه نمی شود و اصلاً برایش خنده دار نیست پیدا کرد.

آکیکو به وضوح با دوستش نگیسا که با هم همکار نیز هستند متفاوت است، او حتی در تعریف کردن لطیفه ای که از نگیسا شنیده تفاوت های بسیاری نشان می دهد و دلیل این تفاوت ها را می توان در این دید که او عاشق است و بیشتر از هر چیز به عشقش فکر می کند. درگیری آکیکو با پسر مورد علاقه اش به قدری روی او تأثیر می گذارد که حالش بد می شود و حتی به دیدن مادربزرگش نیز نمی رود، در واقع آکیکو به یک اندازه گرفتار زندگی و به یک اندازه گرفتار عشقش شده است.

از طرفی شخصیت واتانابی تاکاشی که به نظر انسانی بی بند و بار باید باشد این چنین به نظر نمی رسد، او در خانه اش کتاب های بسیاری دارد که همه آن ها را خوانده و حتی معلم نیز می باشد.

واتانابی دختری جوان را به خانه آورده و مقصودش نیز کاملاً مشخص است اما به شکلی غیرطبیعی به مقصودش عمل نمی کند و حتی سعی می کند به دختر کمک کند که به همین دلیل در درد سر بزرگی نیز می افتد. در شخصیت واتانابی نمی توان انسانی بی بند و بار دید و هیچ گاه دلیل برقرار کردن رابطه اش با یک دختر مشخص نمی شود و کمک کردن او به آکیکو نیز بسیار بی دلیل و غیرطبیعی جلوه می کند.

از طرفی با حرف هایی که همسایه واتانابی در سکانس های پایانی فیلم به شکلی احمقانه به آکیکو می زند می توان به این نتیجه رسید که دخترهای زیادی در سن و سال آکیکو به آن خانه آمده اند. رفتارهای ضد و نقیض واتانابی نه تنها از او شخصیتی پیچیده نساخته بلکه شخصیت او را به شدت غیر واقعی کرده است که البته این غیر واقعی بودن شخصیت با تزریق روحیه و فکری مدرن به واتانابی کمی از بین رفته است. از نکات شخصیتی واتانابی که بسیار مدرن به نظر می رسد می توان به نظرش در مورد ازدواج و زندگی دو نفره اشاره کرد که در اتومبیلش به نوریاکی می گوید.  

در بین سه شخصیت اصلی فیلم شخصیت سوم که نوریاکی است کامل ترین و بهترین شخصیت است. او از همان ابتدا با ظاهر و رفتاری که مناسب با شخصیت اش است وارد فیلم می شود، سیگار می کشد و از صحبت کردن با هیچکس نمی ترسد. هرچند که نوریاکی شخصیت اصلی فیلم نیست اما بر خلاف دو شخصیت دیگر بیشتر شخصیتی فعال دارد تا منفعل و به همین دلیل است که فیلمنامه نویس برای به پایان رساندن فیلم تنها از او کمک می گیرد. فیلم چندان وارد شخصیت وی نمی شود و همین معرفی کم و کوتاه باعث می شود تا بیننده او را به خوبی بشناسد و کاری که در پایان فیلم انجام می دهد را با شخصیت او کاملاً همسان و درست بداند.

در فیلم هایی که دارای درام می باشند، نقطه اوج، قبل و بعد از گره افکنی می باشد که به گره افکنی فیلم نزدیک است و در نهایت فیلم با گره گشایی به پایان می رسد.

در مثل یک عاشق به شکلی خاص نقطه اوج فیلم با گره افکنی آن تنها چند دقیقه فاصله دارد و فیلم با گره افکنی به پایان می رسد. در واقع زمانی که نوریاکی از دروغ واتانابی با خبر می شود و آکیکو را زخمی می کند نقطه اوج فیلم است و زمانی که واتانابی و آکیکو در خانه گرفتار می شوند و نمی دانند چه کنند فیلم دارای گره می شود، در واقع در این زمان است که بیننده درگیر قصه می شود اما به یکباره پس از شکستن شیشه خانه واتانابی فیلم به پایان می رسد اما با توجه به فضاسازی و شخصیت پردازی فیلم ادامه قصه چندان مهم به نظر نمی رسد.

صحنه های فیلم از لحاظ زیبایی شناسی بیشتر مناسب با فضای فیلم انتخاب شده اند. انعکاس نور در شیشه ماشین هر چند زیبا به نظر می رسند اما تا حدی فضای دلگیر شهر در شب را تداعی می کند که با نورهای رنگارنگ و مصنوعی نه تنها جلوه ای شاد به خود نگرفته بلکه بیشتر شبیه به زندانی رنگارنگ شده است.

طراحی فضاهای داخلی اکثراً به هم ریخته و شلوغ است و در فضاهای داخلی که بیننده شاهد آن است از جمله صحنه اول فیلم و خانه پیرمرد نظم نسبتاً کمی به چشم می خورد و این طراحی صحنه ها با تکرار و گذر زمان فضایی کسالت بار به فیلم اضافه می کند که بیننده را نیز همانند کاراکترهای فیلم دلتنگ فضایی خارجی می کند اما کمترین فضایی که در فیلم وجود دارد فضای خارجی است چرا که اکثر صحنه های خارجی در اتومبیل گرفته شده اند که تآکید فیلمساز به فضای بسته اتومبیل نیز ابتدا کاراکترها و سپس بیننده را مورد آزار قرار می دهد و احوال کاراکترها را گرفته و در بند تداعی می کند که گویا به زحمت حرف می زنند اما در این بین نوریاکی از همه شخصیت ها رها تر است.

اکثر نماها بسته و دوربین نزدیک به شخصیت است که همین امر نیز تأکید بر گرفتاری شخصیت ها در زندگی پر مشغله شان است و در اکثر صحنه هایی که شخصیت ها در اتومبیل قرار دارند دوربین به ندرت از اتومبیل خارج می شود و در صورت خروج نیز اکثراً به اتومبیل نزدیک است.

مردم ژاپن را می توان از مدرن ترین انسان های دنیا دانست، مثل یک عاشق نیز خطاب اش به انسان های مدرن و امروزی است که گرفتار زندگی مادی خود شده اند و در کنار مادیات توجه بسیاری به لذایذ مخرب خود دارند که عاشق شدنشان نیز برای طرف مقابل مخرب است. آکیکو دختری مدرن در شهری مدرن است که طبق گفته خودش نمی داند چرا نوریاکی را دوست دارد و نوریاکی که کمتر از آکیکو گرفتار دنیای مدرن شده است از رفتارهای او به ستوه آمده و اذیت می شود. او تفاوت های بسیاری با آکیکو دارد، رتیه «دان سه» در کاراته دارد و تعمیرکار ماشین است اما آکیکو در رشته جامعه شناسی درس می خواند و درآمدش از کاری کثیف و غیر انسانی است هر چند که مشخص است خود او نیز کارش را دوست ندارد و ذاتاً انسانی ساده و ترسو است و نوریاکی برخلاف آکیکو عشقی هدفمند دارد و می خواهد با او ازدواج کرده تا از او مراقبت کند. نوریاکی کمتر از آکیکو گرفتار دنیای مدرن انسان های امروزی شده است و به همین دلیل است که راحت تر قابل شناسایی است و نسبت به سایر شخصیت ها او را به راحتی می توان شناخت.

در کنار این عشق همسایه واتانابی نیز عاشق او است که سن و سالی از او گذشته و پیرزنی است که از بیرون گریزان و گرفتار خانه اش شده و از عشقی که دارد تنها به دیدن معشوقش راضی شده است. صحبت های پیرزن با آکیکو هرجند بی دلیل و احمقانه آغاز می شود اما می تواند صحبت یک نسل با نسلی دیگر باشد که در لفافه و غیرمستقیم زده می شود.

پس از دیدن مثل یک عاشق حسی از خستگی و دل گرفتگی به انسان دست می دهد که دلیل اصلی اش به فضای حاکم به فیلم برمی گردد. در فیلم همه شخصیت ها شبیه به انسان های امروزی هستند. به این معنی که مثبت یا منفی بودن آن ها مطلق و مشخص نیست و به اصطلاح شخصیت های فیلم همگی «خاکستری» هستند. خاکستری بودن شخصیت ها را نیز می توان دلیلی بر القای چنین حسی دانست. بیننده از همان ابتدا با دو شخصیت آکیکو و واتانابی همراه می شود، نوریاکی پس از آن دو به عنوان شخصیتی فرعی وارد قصه شده و در واقع بیننده با دو شخصیت اول همراه است. شخصیت هایی که مشکل بزرگی برای نوریاکی به وجود آورده و خود را گناهکار نمی دانند. هر چند که فیلمساز هیچ قضاوتی در فیلم اعمال نکرده اما هر بیننده ای می تواند به نوریاکی حق بدهد چرا که او گرفتار انسان هایی به اصطلاح مدرن و روشنفکر شده که زندگی اش را دچار اختلال کرده اند، اتفاقی که برای هر انسانی امروز می تواند بیفتد.

مثل یک عاشق فیلمی است برای نشان دادن انسان هایی که امروزه به دلیل زندگی های پرتنش کمتر توجهی به عشق دارند و عاشق شدنشان نیز تنها آن ها را مثل یک عاشق می کند وگرنه نشانی از عاشق شدن واقعی در آن ها دیده نمی شود.

 

منبع:پرده سینما

نویسنده:علی ناصری