با اینکه سینمای ایران با اقتباس از آثار ادبی آغاز شد اما فیلم های شاخصی که در این سینما بر مبنای رمان ها و داستان های فارسی ساخته شده اند، بسیار معدود است.
اکران عمومی نسخۀ مرمت شدۀ فیلم گاو ساختۀ داریوش مهرجویی که بر اساس داستانی از غلامحسین ساعدی ساخته شده، بعد از ۴۵ سال در سینماهای گروه هنر و تجربه در تهران و شهرستان ها، عاملی شد که در اینجا نگاهی داشته باشیم به برخی از مهمترین اقتباس های سینمایی از آثار داستانی فارسی در سینمای ایران.
نویسنده: علی محمد افغانی
کارگردان: داود ملاپور
شوهر آهو خانم رمانی واقعگرایانه دربارۀ وضعیت اسفبار زنان ایران در سال های دهه بیست و حکومت رضاشاه است. سبک توصیفی و رئالیستی رمان، ملاپور را برانگیخت تا آن را به فیلم برگرداند. فیلمی که در واقع نخستین اقتباس جدی از رمان های معاصر فارسی در سینمای ایران بود.
اقتباس ملاپور از این رمان، اقتباسی ساده و وفادار به رمان افغانی بود و او خلاقیت چندانی در تبدیل آن به سینما از خود نشان نداد. او فضا و شخصیت های اصلی رمان را خوب ساخت اما در پرورش شخصیت های فرعی، نمایش بستر اجتماعی رویدادهای قصه و تحول شخصیت ها خوب عمل نکرده است.
با این حال، شوهر آهوخانم، به عنوان اثری متفاوت در فضای سینمای عامه پسند فارسی مطرح شد و راه را برای اقتباس های جدی تر و خلاقانه تر از ادبیات مدرن فارسی در دهه چهل هموار کرد.
نویسنده: غلامحسین ساعدی
کارگردان: داریوش مهرجویی
عزاداران بَیَل، مجموعه ای از هشت داستان به هم پیوسته است که در روستایی پرت، مهجور و بلازده به نام بَیَل اتفاق می افتند اما مهرجویی به کمک ساعدی، داستان چهارم این مجموعه را برای فیلم گاو انتخاب کرده و برخی شخصیت های داستان های دیگر را نیز وارد آن کرده اند.
گاو، داستان مردی از روستای بَیَل به نام مش حسن است که رابطۀ عاطفی شدیدی با گاوش دارد و بعد از مرگ ناگهانی این گاو دچار جنون شده و خود را گاو می پندارد.
مهرجویی، فضای شوم و وهمناک قصۀ ساعدی را به بهترین شکلی به تصویر کشیده است. گاو، مسیر تازه ای را به سینماگران ایرانی نشان داد، اینکه آنها می توانند به داستان ها و رمان های معاصر فارسی، به عنوان دستمایه ای برای سینما نگاه کنند.
بعد از گاو بود که جریان اقتباس ادبی در سینمای ایران، به مفهوم واقعی و خلاقۀ آن در دهۀ چهل شکل گرفت. همکاری مهرجویی با ساعدی، چند سال بعد نیز در فیلم دایره مینا تکرار شد که بر اساس داستان آشغالدونی از مجموعه داستان های واهمه های بی نام و نشان ساعدی ساخته شد و نقد تند و گزنده ای بر نظام پزشکی فاسد ایران در زمان شاه بود و به همین خاطر توقیف شد.
نویسنده: غلامحسین ساعدی
کارگردان: ناصر تقوایی
آرامش در حضور دیگران، اولین فیلم بلند ناصر تقوایی است که بر اساس داستانی از غلامحسین ساعدی به همین نام ساخته شد. فیلم، روایت زندگی یک سرهنگ بازنشستۀ ارتش( با بازی درخشان اکبر مشکین) است که از نظر روحی و جسمی فروریخته و شاهد فروپاشی اخلاقی و سقوط افراد خانواده اش است.
داستان ساعدی شامل ۲۶ فصل است که تقوایی در تبدیل آن به سینما، ۱۳ فصل آن را حذف کرده است که بیشتر مربوط به رویدادهای فرعی در زندگی سرهنگ و دختران بی بند و بار اوست. با این حال تقوایی به روح و تم اثر ساعدی وفادار مانده و فضای سرد و دلمردۀ داستان و شخصیت های به بن بست رسیدۀ آن را به خوبی به سینما برگردانده است. قطعاً همکاری ساعدی به عنوان مشاورفیلمنامه با تقوایی، در برگردان موفق سینمایی داستان او موثر بوده است. آرامش در حضور دیگران به خاطر نگاه تند انتقادی تقوایی به جامعه ای در حال سقوط و نمایش زندگی پوچ یک افسر عالیرتبه ارتش شاه، توقیف شد و تا سال ۱۳۵۲ به نمایش درنیامد.
نویسنده: محمود دولت آبادی
کارگردان: مسعود کیمیایی
کیمیایی فیلم خاک را بر اساس داستان آوسنه باباسبحان ساخت، فیلمی که اعتراض دولت آبادی را برانگیخت و او این اعتراض را همان زمان در قالب کتابی با عنوان "ضمیمه فیلم خاک" منتشر کرد.
کیمیایی در اقتباس از داستان دولت آبادی، شخصیت های اصلی را حفظ کرده اما با تغییر شخصیت های فرعی مثل جایگزین کردن ارباب زن فرنگی به جای عادله خانم (بیوه مالک ده) و یا تغییر مناسبات میان شخصیت ها، خواسته جنبه دراماتیک تری به داستان دولت آبادی بدهد اما این کار با اعتراض نویسنده مواجه شد.
به اعتقاد دولت آبادی، کیمیایی نه تنها در ترسیم هویت و انگیزه های واقعی شخصیت های داستان از جمله غلام موفق نبوده بلکه روح ضدفئودالی رمان او را در نیافته و به آداب و رسوم مردم روستایی قصه و اصالت بومی آنها بی اعتنا بوده و در نتیجه به داستان او لطمه زده است.
اما کیمیایی در واکنش به اعتراض دولت آبادی می گوید: "من حق اقتباس آزاد داشتم. یعنی هر نوع اقتباسی می توانستم بکنم... این عادت نویسنده ها هست که اعتراض کنند. نویسنده ها دوست دارند اثرشان فیلم بشود اما بعد از اینکه این اتفاق افتاد حالا می گردند عفب اینکه چه چیزی اشتباه شده. یعنی عقب اعتراض می گردند."
نویسنده: هوشنگ گلشیری
کارگردان: بهمن فرمان آرا
بسیاری از منتقدان، شازده احتجاب را بهترین اقتباس سینمایی از یک رمان مدرن ایرانی می دانند. فرمان آرا در شازده احتجاب، به کمک نویسندۀ داستان سعی کرد با تمهیدات سادۀ سینمایی مثل فلاش بک، فضای پیچیدۀ ذهنی و ساختار روایتی تو در تو و چند لایۀ رمان را که شرح زوال اشرافیت قجری و نقد استبداد موروثی است، به سینما برگرداند.
رمان گلشیری، رمانی سیال ذهن و چند صدایی است و از زاویۀ دید راوی های مختلف روایت می شود در حالی که جنبه های ذهنی رمان در فیلم به حداقل رسیده و در آن تنها یک راوی وجود دارد و همه چیز از دید شازده روایت می شود. از این نظر، سبک و ساختار فیلم در مقایسه با فرم رادیکال رمان، بسیار کلاسیک و محافظه کارانه است.
با این حال، فرمان آرا در ترسیم فضای تاریخی فیلم، شخصیت های محکم و پرقدرت آن و ریتم زندگی یکنواخت و ملال آور شازده و تنهایی او بسیار موفق است.
نویسنده: صادق هدایت
کارگردان: مسعود کیمیایی
داش آکل اقتباسی از داستان کوتاه به همین نام از مجموعه سه قطره خون و تصویری تراژیک و غم انگیز از زندگی پهلوانی جوانمرد و عاشق از دورانی سپری شده است.
درونمایه های اصلی داستان هدایت مثل عشق، جوانمردی و انتقام، به دنیای ذهنی کیمیایی و فیلم های او نزدیک بود اما این قصۀ کوتاه، مصالح داستانی اندکی برای یک فیلم بلند سینمائی داشت و کیمیایی ناچار شد که به بسط و گسترش آن پرداخته و الزاماً تغییراتی در آن انجام دهد.
افزودن برخی شخصیت های فرعی مثل اقدس (رقاصه) و یا کشته شدن کاکارستم به دست داش آکل در پایان فیلم، از تفاوت های فیلم کیمیایی و قصه هدایت است.
کیمیایی در بارۀ تغییراتی که در تبدیل داستان هدایت به فیلم انجام داد، به من گفت: "من طرح خودم را از طرح آدم ها در جامعه می سازم. آنجور که نگاه می کنم می سازم. این که همه این انطباقات با هم انجام بشه، اینطور نبود. بعضی جاها این انطباق میان دیدگاه من و دیدگاه هدایت در داش آکل صورت نمی گیرد."
نویسنده: صادق چوبک
کارگردان: امیر نادری
رمان حماسی تنگسیر به خاطر داشتن شخصیت ها و جنبه های دراماتیک قدرتمندش، مصالح لازم را برای تبدیل به سینما داشت. به علاوه فضای داستان که جنوب ایران بود و درونمایۀ ضد ظلم آن برای فیلمسازی جنوبی و عدالت خواه مثل امیر نادری، آنقدر جذاب بود که بخواهد آن را به فیلم برگرداند.
نادری به چارچوب داستان، شخصیت ها و رویدادهای اصلی رمان وفادار ماند و تغییرات و حذف های او در مجموع بسیار اندک بود. رمان چوبک از دید قهرمان داستان یعنی زار ممد روایت می شود در حالی که زاویۀ دید در فیلم نادری دانای کل است.
پایان فیلم نیز با کتاب فرق دارد. در کتاب، زار ممد با تفنگچی ها درگیر می شود و بعد از خلع سلاح آنها با خانواده اش سوار بر بلم، در دریا گم می شود اما در فیلم، زار ممد بعد از کشتن ابول گنده رجب، از دست تفنگچی ها می گریزد و در تاریکی شب تنها به دریا می زند.
از سوی دیگر، داستان تنگسیر در جنوب ایران و در جوی ضد انگلیسی می گذرد و درونمایۀ ضد استعماری دارد اما نادری با حذف انگلیسی ها، کشمکش اصلی رمان را به طغیان فردیِ مردی ستمدیده علیه ظلم عده ای رباخوار تقلیل داده است.
نویسنده: بهرام صادقی
کارگردان: خسرو هریتاش
رمان ملکوت، تنها رمان صادقی و یکی از مهمترین رمان های مدرن فارسی است و بسیاری از منتقدان ادبی به خاطر فضاهای تیره و وهمناک و کیفیت ذهنی اش، آن را با بوف کور هدایت مقایسه کرده اند. در سال ۱۳۵۵ از روی این رمان فیلمی ساخت که متاسفانه جز در پنجمین جشنواره فیلم تهران، هرگز در جای دیگر به نمایش درنیامد و کمتر کسی آن را دیده است.
ملکوت، داستانی مدرن است که به شیوه سیال ذهن نوشته شده و با حلول جن در وجود آقای مودت (شخصیت اصلی داستان) شروع میشود اما هریتاش در فیلم، حلول جن را به مسمومیت تغییر داده و با این کار، رمز و راز اصلی رمان صادقی را از بین برده است.
به اعتقاد اغلب منتقدان، هریتاش نتوانسته فضای وهمناک، رمزآلود و ذهنی داستان صادقی را به زبانی سینمایی تبدیل کند. به اعتقاد عباس بهارلو (مورخ و پژوهشگر سینمای ایران)، هریتاش با دنیای ذهنی صادقی بیگانه نبود اما فیلم ملکوت، اقتباس مناسب و وفادارانهای از رمان صادقی نیست.
نویسنده: جعفر مدرس صادقی
کارگردان: بهروز افخمی
گاوخونی، داستان جوانی است که با کابوس ها و خواب های مربوط به پدر مرده اش، عشق نافرجام و زادگاهش اصفهان درگیر است و این یادآوری ها او را به مرز پریشانی و جنون میرساند.
داستان سیال ذهن مدرس صادقی، بین واقعیت و خیال، خواب و بیداری، گذشته و حال و مکان های مختلف حرکت می کند و همین تبدیل آن را به سینما دشوار کرده است.
افخمی برای فیلم کردن این رمان ذهنی و پیچیده، رویکرد غیرمتعارفی اتخاذ می کند که در سینمای ایران بی سابقه است. او از شگردهای روایی مختلف، از جمله صدای راوی و فید اوت و فید این برای بیان روایت ذهنی استفاده کرده است.
تصویر، گاهی عینا همان چیزی را که راوی بیان می کند، نشان می دهد و گاه در تضاد با آن قرار می گیرد. گاوخونی، تلاشی جسورانه برای به تصویر درآوردن یک متن داستانی ذهنی و غیرخطی به سینماست.
نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی
کارگردان: کیومرث پوراحمد
بسیاری از داستان های مرادی کرمانی به خاطر داشتن جنبه های روایی و ظرفیت های سینمایی، دستمایۀ اقتباس سینماگران ایرانی از پوراحمد گرفته تا ابراهیم فروزش و داریوش مهرجویی قرار گرفته است.
از میان این اقتباس ها، قصههای مجید، شهرت بیشتری دارد. پوراحمد، بر اساس این قصه ها یک مجموعه تلویزیونی و چهار فیلم بلند سینمایی به نام صبح روز بعد، نان و شعر، سفرنامه شیراز و شرم ساخته است.
قصه های مجید، حول شخصیت نوجوان باهوش، خوش زبان و فقیر اصفهانی که با مادربزرگش بی بی زندگی می کند، شکل گرفته و به خاطر روایت جذاب و هیجان انگیز از زندگی این شخصیت و نیز بازی های صمیمانه و تاثیرگذار نابازیگران آن (پرویندخت یزدانیان و مهدی باقربیگی) به یکی از سریال های محبوب دهۀ هفتاد تبدیل شد.
پوراحمد برای سهولت کار و نیز معاصرتر کردن و جذاب تر کردن داستان ها، برخی از قصه ها را در هم ادغام کرده و زمان وقوع آنها را نیز بیست سال جلوتر کشیده و مکان را هم از کرمان به اصفهان منتقل کرده است.
فیلم های دیگر
اقتباس های سینمایی از آثار ادبی فارسی البته محدود به این ده فیلم نیست و لازم است که به فیلم هایی مثل شب قوزی فرخ غفاری (بر اساس داستانی از هزار و یکشب)، درخت گلابی ساخته داریوش مهرجویی (بر اساس داستان گلی ترقی)، سایه های بلند باد ساخته بهمن فرمان آرا (بر اساس داستان معصوم اول گلشیری)، دایره مینا ساخته مهرجویی (بر اساس داستان آشغالدونی ساعدی)، بوف کور ساخته کیومرث درمبخش ( بر اساس داستان صادق هدایت)، خمره ساخته ابراهیم فروزش (بر اساس داستانی از مرادی کرمانی)، مهمان مامان ساخته داریوش مهرجویی (بر اساس داستانی از مرادی کرمانی) و نیز مجموعه تلویزیونی دایی جان ناپلئون ساخته ناصر تقوایی (بر اساس رمان ایرج پزشکزاد) نیز اشاره کرد.
برای دانلود لیست آثار موجود و سفارش اینجا کلیک کنید
کانال تلگرام اسکار فیلم Telegram.Me/oscarfilm1
شاهکارهای سینمای لهستان از نگاه مارتین اسکورسیزی
در آن روزهای دور، قبل از این که مارتین اسکورسیزی یکی از مهمترین کارگردانان سینمای آمریکا و خالق آثاری مثل راننده تاکسی، گاو خشمگین و گرگ وال استریت شود، یکی از منابع الهامش که تأثیری ژرف روی او گذاشت سینمای لهستان بود. دههها بعد، در سال ۲۰۱۱، وقتی اسکورسیزی به دعوت آندری وایدا، کارگردان شهیر لهستانی به مدرسه فیلم لهستان در ووچ (که در متنهای فارسی عموما لودز نوشته شده است) رفت، این خاطرات قدیمی از سینمای لهستان زنده شد.
اسکورسیزی که در دهه ۱۹۶۰ در دانشگاه نیویورک سینما خوانده بود، بنیاد فیلمی را راهاندازی کرد که کارش مرمت و معرفی دوباره آثار تاریخ سینمای آمریکا و بقیه جهان بود. همین تشکیلات بود که در سال ۲۰۱۴ تصمیم به معرفی مجموعهای از فیلمهای تاریخ سینمای لهستان گرفت که به شکل دیجیتال مرمت شده و با انتخاب اسکورسیزی در سینماهای آمریکای شمالی نمایش داده شوند.
چنین بود که نمایش ۲۴ تا از "شاهکارهای سینمای لهستان" از مرکز فرهنگی لینکلن در نیویورک آغاز شده و با موفقیت در بقیه ایالتهای آمریکا و شهرهای مهم کانادا ادامه پیدا کرد و حالا این تور سینمایی به بریتانیا رسیده و قرار است در شهرهای مختلف این کشور به نمایش دربیاید.
فهرست زیر، ده فیلم از بین ۲۴ اثر مورد علاقه مارتین اسکورسیزی از تاریخ سینمای لهستان را معرفی میکند.
سینمای لهستان مثل ققنوسی بود که دوباره از خاکستر برخاست. جنگ تمام تسهیلات سینمایی لهستان را نابود کرده بود و دهه ۱۹۵۰ دهه از صفر آغاز کردن بود. بنابراین عجیب نبود که مضمون رایج سینمای تازه پاگرفته لهستان خود جنگ باشد که با نگاهی تیز و برنده در این شاهکار وایدا بررسی شده است.
فیلم، با بازی زبینگیف سیبولسکی، معروف به جیمز دین سینمای لهستان، درباره یک عضو نهضت مقاومت است که بعد از جنگ دست به قتل کمونیستها میزند.
وایدا که از دهه ۱۹۵۰ تا امروز همچنان مشغول به کار است و موفقترین کارگردان تاریخ سینمای لهستان محسوب میشود، به نوعی مورخ تاریخ معاصر لهستان است. او وقایع تلخ یا تراژیک معاصر لهستان را با نگاهی تجدیدنظرطلبانه و انتقادی روایت میکند و فیلمهایش مملو از لحظاتی شاعرانه و انسانیاند که از دل تاریخی سبوعانه سر برآوردهاند.
اسکورسیزی که فیلم را "یکی از بزرگترین آثار تاریخ سینما، لهستانی یا غیر لهستانی" میداند میگوید: "اولین باری که فیلم را دیدی تأثیر ژرفی رویم گذاشت: کارگردانی استادانه، داستان قدرتمند، تصویرپردازی کوبنده و بازی تکان دهنده زبینگیف سیبولسکی. فیلم آنقدر رویم تأثیر گذاشت که تصمیم گرفتم یک عینک مشابه عینک قهرمان این فیلم برای شخصیت چارلی [هاروی کایتل] در فیلم پایین شهر انتخاب کنم."
یکی از متفاوتترین فیلمهای تاریخ سینما که فقط دو شخصیت دارد: یک مرد و یک زن در جزیرهای متروک. با وجود جداافتادگی محیط، دوباره این خاطرات دوران جنگ است که رنگ و بویی تلخ و دردناک به رابطه عاطفی بین و مرد و زن میدهد.
کارگردان فیلم، کونویکی، در آن زمان در لهستان نویسندهای شناخته شده بود و در استودیوی فیلمسازی مشهور کادر (جایی که خیلی از شاهکارهای سینمای لهستان ساخته شدهاند) بر فیلمنامهها نظارت میکرد. این اثر که اولین فیلمش بود با بودجهای خیلی اندک ساخته شد، اما استقبال از آن کونویکی را تشویق به ساخت فیلمهای دیگری کرد که از بینشان پرش (۱۹۶۵) هم توسط اسکورسیزی برای نمایش دوباره انتخاب شده است.
یک کمدی در دو اپیزود درباره شکست ارتش لهستان در جنگ جهانی دوم که در زمان خودش بسیار جنجالی بود. در بخش اول یک آدم بیکفایت ناخواسته تبدیل به یک قهرمان نیروی مقاومت میشود و در بخش دوم نشان میدهد که چرا و چطور زندانیان جنگی لهستانی هر فکری در سر داشتند به جز فرار از زندان.
مونک، کارگردان فیلم، که یکی از برجستهترین استعدادهای سینمای اروپا محسوب میشود وزنهای مهم در سینمای لهستان بود، اما مرگ زودهنگامش در چهل سالگی بر اثر تصادف شوک بزرگی به این سینما وارد کرد.
اسکورسیزی میگوید: "این سینما، سینمای جهانبینیهای شخصی، حس مسئولیت اجتماعی و تعلق خاطر شاعرانه است که از آن درسهای بسیار گرفتهام. این فیلمها استاندارد بالایی را تعریف کردهاند که با هر فیلمم سعی میکنم به آن نزدیکتر شوم."
پرخرجترین فیلم تاریخ سینمای لهستان تا آن زمان. فیلم بر اساس رمان محبوب شوالیههای توتونیک نوشته هنریک شِنکِویچ ساخته شده که داستانش در قرن پانزدهم میگذرد و به تنش بین لهستانیها و لیتوانیاییها با همسایههای توتونیکشان میپردازد. نقطه عطف فیلم نبرد مشهور گرونوالد در سال ۱۴۱۰ میلادی است که با حضور هزاران سیاهی لشگر بازسازی شده است.
الکساندر فورد اولین مدیر "فیلم پولسکی" (بنیاد سینمایی ملی شده لهستان بعد از جنگ جهانی دوم) و استاد سینمای آندری وایدا و رومن پولانسکی در مدرسه سینمایی ووچ بود.
با این وجود به خاطر دیدگاههای سیاسیاش خیلی زود از چشم نظام کمونیستی افتاد و با سانسور مشکلات عمدهای پیدا کرد. او بالاخره لهستان را به مقصد اسرائیل و بعدها آمریکا ترک کرد. چند فیلم بینالمللی نه چندان موفق ساخت تا این که در ۱۹۸۰ در هتلی در فلوریدای آمریکا خودکشی کرد.
این اولین فیلم بلند رومن پولانسکی موفقیتی خیرهکننده به دنبال داشت و اولین نامزدی اسکار سینمای لهستان را رقم زد. داستان فیلم حول محور زوج و رابطه آنها با یک جوان غریبه میچرخد که همه در قایقی با هم همراهی میشود. مثل فیلمهای بعدی پولانسکی، فضا مملو از تنش جنسی، روانشناسی شخصیتها و چرخشهای ناگهانی در داستان و روابط است.
این فیلم همین طور برای موسیقی متن کریشتف کومِدا اهمیت دارد، یکی از اولین آثار سینمای نوین لهستان که از موسیقی جاز استفاده کرد.
یک فیلم تاریخی در قاب عریض که بر اساس داستانهای مشهور کنت یان پتکی ساخته شده که مثل هزارتویی از روایت در دل روایت هستند.
اسکورسیزی میگوید: "مضمون برخورد و مواجهه فرهنگی و هویت فرهنگی که در این فیلمها میبینیم مضمونی جهانی است و لازم نیست کسی تاریخ لهستان را بداند که بتواند از آن لذت ببرد."
و همین فیلم آنقدر مورد علاقه جری گارسیا (گیتاریست گروه راک Grateful Dead)، فرانسیس فورد کاپولا (کارگردان پدرخوانده) و اسکورسیزی بود که آنها در دهه ۱۹۹۰ شخصاً هزینههای مرمت و نمایش نسخه کامل فیلم را پرداخت کنند.
فیلم داستان یک بوکسور، روابط خصوصی او، شکست نهاییاش و آسایشی است که در این شکست پیدا میکند. (مضمونی که احتمالاً بر گاو خشمگین مارتین اسکورسیزی که آن هم درباره بوکس و شکست است تأثیر گذاشته.)
اولین فیلم بلند داستانی اسکولیموفسکی که جایگاه او را به عنوان یکی از پیشگامان موج نوی سینمای لهستان تثبیت کرد به نوعی درباره خود اوست که زمانی بوکسوری آماتور بود. فیلم که بیشتر ملهم از از موسیقی و شعر است تا شکلهای قراردادی قصهگویی در سینما، در کنار آثار پولانسکی، تولد یک سینمای نوین در لهستان را نوید داد.
کاولاروویچ سه سال صرف ساخت این فیلم حماسی کرد که رکورد هزینههای شوالیههای صلیب سیاه را شکست. داستان فیلم درباره تنش بین رامسس سیزدهم و کاهنان بزرگ مصر باستان است که با نمونههای هالیوودی مثل سرزمین فراعنه و ده فرمان تفاوتی اساسی دارد.
این که مضامین سیاسی در لابلای آثار تاریخی طرح شوند، یکی از برجستهترین ویژگیهای سینمای لهستان است و بر همین اساس است که تادوش کنویکی، یکی از فیلمنامهنویسان اثر، این فیلم را تلاشی برای تحلیل دقیق سیستم قدرت و فرعونهای معاصر خوانده است.
این فیلم که دومین نامزدی اسکار سینمای لهستان را به ارمغان آورد تا امروز در خارج از لهستان در نسخههای کوتاه شده به نمایش درآمده و مارتین اسکورسیزی آن را برای اولین بار به شکل کامل ارائه میکند.
این برنده یوزپلنگ طلایی بهترین کارگردانی از فستیوال فیلم لوکارنو شاید غیرمتعارفترین فیلم این مجموعه باشد.
در زمان ساخته شدن فیلم هنوز اصطلاح مناسبی برای توصیف این نوع از سینما و علاقه زانوسی به استفاده از سینما به عنوان وسیلهای برای پرداختن به مسائل علمی وجود نداشت، اما امروز شاید بشود آن را یکی از نمونههای معدود و موفق "فیلم مقاله" در سینمای داستانی خواند.
فیلم درباره تلاشهای یک دانشمند جوان است که تلاش میکند با رجوع به علوم مختلف معنای زندگی را پیدا کند. او هر کدام از این علوم را که نمیتوانند به پرسشهای فلسفی او پاسخ دهند رها میکند و چنین است که از فیزیک به بیولوژی میرسد. دانشمندان و فیلسوفان واقعی در بخشهای مختلف فیلم ظاهر میشوند.
زانوسی، که خودش درس فلسفه و فیزیک خوانده، تنها کارگردانی است که برای نمایش فیلمهایش در این برنامه مرور بر سینمای لهستان به بریتانیا سفر کرده است.
این برنده جایزه ویژه هیئت داوران کن، که شاید مشهورترین اثر سینمای داستانی درباره مجازات اعدام باشد، نشان میدهد که چطور سینمای لهستان از مضامین عمومی و تاریخی به مضامینی شخصی و درونی نزدیک شد و حتی رنگ و بویی مذهبی به خود گرفت.
کیشلوفسکی که مشهورترین کارگردان سینمای لهستان در آخرین سالهای حکومت کمونیستی بود و شهرتش در دهه ۱۹۹۰ با ساخت سه گانه رنگها (سفید، آبی و قرمز) به اوج رسید، تقریباً تمام فیلم را با فیلترهای زردِ تیره ساخته و به همین خاطر شهر ورشو مثل دوزخی زمینی به نظر میرسد.
اسکورسیزی میگوید این آثار به سینمایی "بزرگ، جامع، انسانی و شخصی و ژرف تعلق دارد که حالا که آدم فکر میکند میبیند چه دوران طلایی برای سینمای بینالمللی بوده است."
آستریا (یرژی کاوالروویچ)
شانس کور (کریشتف کیشلوفسکی)
استتار (کریشتف زانوسی)
عامل ثابت (زانوسی)
ساعت شنی (وویچیخ یرژی هاس)
جادوگران معصوم (آندری وایدا)
پرش (تادائوش کونویکی)
مرد آهنین (وایدا)
مادر جونِ فرشتگان (کاوالروویچ)
قطار شبانه (کاوالروویچ)
سرزمین موعود (وایدا)
بازیگران شهرستانی (آگنیشکا هولانت)
برای کشتن این عشق (یانوش مورگنسترن)
عروسی (وایدا)
برای دانلود لیست آثار موجود و سفارش اینجا کلیک کنید
منتقد: جیمز براردینلی (امتیاز 9 از10)
«بینوایان/Les Miserables» که به عقیده ی عده ای بهترین رمان نوشته شده به زبان فرانسه است، تا به حال تقریباً به هر شکل قابل تصور مورد اقتباس قرار گرفته است. این اقتباس ها شامل چندین فیلم سینمایی، سریال های تلویزیونی کوتاه به زبان فرانسه و انگلیسی، اقتباس های آزاد با همین تم و موضوع، و چند کمیک بوک می شود. اما رمان تاریخی ویکتور هوگو احتمالاً شهرت خود را بیش از هر چیز مدیون تئاتر موزیکالی است که در سال 1985 در منطقه ی وست اِند روی صحنه رفت و دو سال بعد در براودوی به کار خود پایان داد. از اوایل دهه ی 1990، تلاش های فراوانی صورت گرفته است تا از روی این تئاتر پرتجمل یک فیلم سینمایی تولید شود. زمانی که این پروژه در مرحله ی پیش تولید اسیر بود، حداقل سه نسخه ی اقتباسی غیر موزیکال از رمان «بینوایان» ساخته شدند: نسخه ی به یادماندنی Claude Lelouch محصول 1995، یک فیلم مهم انگلیسی زبان محصول سال 1998 ساخته ی بیلی آگوست و با هنرنمایی لیام نیسون و جفری راش، و یک سریال تلویزیونی کوتاه محصول سال 2000 با بازی ژرارد دپاردیو و جان مالکوویچ. نسخه ی موزیکال سینمایی سرانجام در سال 2011، پس از آنکه تام هوپر/ Tom Hooper کارگردان فیلم «سخنرانی پادشاه/The King's Speech» مسئولیت ساخت آن را برعهده گرفت، وارد مرحله ی تولید شد. اکنون، بیست سال پس از تلاش های اولیه برای ساخت آن، این فیلم سرانجام روی پرده رفته است.
طرفداران نسخه ی تئاتری با دیدن این فیلم ناامید نخواهند شد. هوپر، در عین اینکه با موفقیت تمام در نسخه ی موزیکال خود محدودیت های یک اجرای تئاتری را پشت سر می گذارد، درونمایه و حال و هوای آن را حفظ می کند. از بسیاری جهات، این فیلم بیش از آنکه موزیکال باشد، یک اُپرا به شمار می رود. رقص و گفتگوی چندانی در کار نیست. بیشتر صحبت ها به سبک تک خوانی بیان می شوند و موقع اجرا دوربین روی نمای نزدیک چهره ی خواننده تمرکز می کند. قابل درک است که در فیلم «بینوایان» بعضی از قطعات موسیقی نسخه ی تئاتری حذف شده اند، اما تمامی سرودهای مهم اثر دقیقاً و با کیفیتی فوق العاده اجرا می شوند. یک ترانه ی جدید هم در این فیلم وجود دارد که به احتمال زیاد بیشتر برای این در فیلم گنجانده شده تا آن را شایسته ی دریافت جایزه ی اُسکار گرداند.
«بینوایان» از نظر جلوه های بصری اثر بی نظیری ست و طراحی صحنه و لباس آن، حتی با وجود رقیب جدی ای مانند فیلم «لینکلن/Lincoln» در میان فیلم های سال 2012 همتایی ندارد. هوپر در خلق مجدد فضای فرانسه ی قرن 19 میلادی عالی عمل می کند و از همین لحاظ است که فیلم تفاوت خود را نسبت به نسخه ی زنده نشان می دهد. ارتباط نزدیک میان خواننده هایی که مستقیماً رو به تماشاگر در حال اجرا هستند در فیلم وجود ندارد اما به جنبه های سینمایی آن این کمبود را جبران می کنند.
زمانی که تئاتر «بینوایان» در سال 1985 برای اولین بار در وست اِند بر روی صحنه رفت، بسیاری از طرفداران وسواسی ویکتور هوگو وحشت زده شده بودند. از روی اجبار، داستان خلاصه و کوتاه شده بود. این اتفاق در فیلم هم افتاده و تا مرزی پیش می رود که میتوان آن را نقیصه ی فیلم دانست. ریتم فیلم نیز یکدست نیست. دو سوم اول فیلم (تا آن نقطه ای از داستان که اگر اجرا به صورت تئاتر بود، آنتراکتی اعلام می شد) از لحاظ احساسی در مقایسه با یک سوم پایانی، درگیر کننده تر است. سکانس نبرد در پشت سنگر ها جالب توجه ترین بخش فیلم «بینوایان» نیست.
داستان فیلم در سال 1815 در فرانسه آغاز می شود. ژان والژان (هیو جکمن/ Hugh Jackman) بعد از طی محکومیت 19 ساله ی خود به دلیل دزدیدن یک قرص نان، از زندان آزاد می شود. او پس از آنکه شرایط اجباری آزادی مشروط خود را زیر پا می گذارد و تصمیم می گیرد زندگی شرافتمندانه ای را آغاز کند، نام خود را تغییر می دهد تا از تعقیب سرسختانه ی بازپرس ژاور (راسل کرو/ Russell Crowe) که به شدت علاقه دارد والژان را به چنگال عدالت برگرداند، در امان بماند. هشت سال بعد، او کارخانه داری ثروتمند و شهردار شهر «مونت فرمی» شده است. در آنجا، والژان فاحشه ای به نام فانتین (آنه هاتاوی/ Anne Hathaway) را از دستگیری نجات می دهد و به این شکل خود را در معرض خطر شناخته شدن توسط ژاور قرار می دهد. فانتین به بیماری مهلکی دچار است، با این حال پیش از آنکه بمیرد، والژان موافقت می کند تا از دختر کوچک او کوزت (ایزابل آلن/ Isabelle Allen) نگهداری کند. وقتی چیزی نمانده تا بازرس ژاور، والژان را شناسایی کند، او مجبور است مجدداً خود را گم کند، و این بار کوزت هم به عنوان دخترخوانده اش همراه اوست. نزدیک به یک دهه بعد، کوزت که حالا بزرگ شده (آماندا سیفراید/ Amanda Seyfried) عاشق یک جوان انقلابی به نام ماریوس (ادی ردماین/Eddie Redmayne) می شود. اما سه عنصر اساسی هستند که احتمال خوشبخت شدن آنها را به چالش می کشند: دخالت های اپونین (سامانتا بارکس/ Samantha Barks)، زن جوانی که عشق یک طرفه ی بیمارگونه ای نسبت به ماریوس دارد، خیزش مردمی در سراسر شهر که به شکلی بی رحمانه توسط نظامیان سرکوب می شود، و ترس خود والژان از اینکه با ازدواج کوزت، او را از دست بدهد.
نقش آفرینی های فیلم همانقدر خوب هستند که در تبلیغات گفته شده است، و حتی ضعیف ترین خوانندگان یعنی «ساشا بارن کوئن/Sacha Baron Cohen» و «هلنا بنهام کارتر/Helena Bonham Carter» بهتر از آنچه توقع می رود ظاهر شده اند. هر کسی نوشته های مربوط به خودش را آواز می خواند و هوپر روشی غیرمعمول در پیش گرفته و ترانه ها را به صورت زنده و سرصحنه ضبط کرده است (به جای آنکه آنها را از پیش ضبط کند و از بازیگران بخواهد سر صحنه ی فیلمبرداری لب خوانی کنند). با توجه به مقدار کم دیالوگ هایی که به صورت صحبت بیان می شوند، به کار گرفتن این روش منطقی به نظر می رسد. به این شکل به هیچ یک از بازیگران نمی شود و صدایشان تحت الشعاع صدای بازیگران موفق تر قرار نمی گیرد. لزومی نداشته که برای موفقیت کار از حضور هنرمندان به نام عرصه ی اُپرا و آواز مانند مارنی نیکسون/ Marni Nixon بهره جسته شود.
دو مورد از نقش آفرینی های فیلم قابلیت این را دارند که مورد توجه اعضای آکادمی اُسکار قرار بگیرند. اجرای هیو جکمن در نقش ژان والژان، انسان خوبی که کارهای بدی انجام داده و در جستجوی رستگاری ست، متنوع و جالب توجه است. او باموفقیت تمام شخصیت والژان را در قالب زندانی لاغر اندام و خشنی که در صحنه ی ابتدایی می بینیم، و همچنین سنین بالاتر به نمایش می گذارد. حنجره اش برای آوازها مناسب است. آنه هاتاوی نیز شانس زیادی دارد تا به خاطر بازی خود در نقش فانتین در رشته ی بهترین بازیگر نقش مکمل زن که امسال رقبای چندانی هم برای آن دیده نمی شوند، برنده ی جایزه شود. او نه تنها بهتر از آنچه انتظار می رود آواز می خواند، بلکه این نقش بهترین نقش آفرینی او تا به امروز است. این از آن دست مواردی ست که یک بازیگر خود را آنقدر بالا می کشد تا بتواند نیازهای یک نقش را برآورده کند.
راسل کرو در نقش ژاور به صورت عجیبی دست کم گرفته شده است. آواز خواندن او استادانه است اما احتمال اینکه مورد تشویق زیادی قرار بگیرد کم است. آماندا سیفراید و ادی ردماین (نقش اول مرد در فیلم «هفته ی من با مریلین/My Week with Marilyn») هم خوب ظاهر شده اند، هر چند هر دوی آنها حداقل تا جایی که در این فیلم دیده می شود در آواز خواندن موفق تر از بازیگری عمل می کنند. دو نقطه ضعف فیلم، کوئن و کارتر هستند که در نقش خانم و آقای تناردیه بازی می کنند. صدای آنها به خوبی صدای باقی بازیگران نیست. و با وجود اینکه هر دوی آنها در به نمایش گذاشتن حس نفرت انگیز بودن عالی عمل می کنند، تصویر بیش از حد متفاوتی که از شخصیت ها ارائه می دهند کمی بیجا و نامتناسب به نظر می رسد. چنین کاری بر روی صحنه ی تئاتر بهتر از پرده ی سینما جواب می دهد.
سازندگان فیلم نهایت سعی خود را کرده اند تا نسبت به تئاتر «بینوایان» ادای دین کنند. کلم ویلکینسون/ Colm Wilkinson بازیگر نقش ژان والژان در آن نمایش، در نقش نه چندان غیر مهم شخصیت اسقف داین ظاهر می شود. یکی دیگر از بازیگران آن تئاتر، فرانسیس روفل/ Frances Ruffelle در نقش یک فاحشه حضور افتخاری کوتاهی در فیلم دارد. سامانتا بارکس، که در نسخه ی تئاتری اجرای لندن این نمایش هم نقش اپونین را بازی کرده بود (همچنین در کنسرت یادبود سالگرد 25 سالگی این نمایش)، اینجا هم در همان نقش حاضر می شود. علاوه بر آن، نقش بسیاری از شخصیت های جزئی فیلم توسط افرادی ایفا شده که زمانی در اجرای تئاتری این اثر شرکت داشته اند.
هوپر آنچه لازمه ی حفظ لحن جدی داستان است را انجام می دهد و سعی نمی کند از لحاظ جلوه های نمایشی از فیلم های موزیکال مهم سالهای اخیر مانند «شیکاگو/Chicago»، «دختران رؤیایی/Dreamgirls» و «نه/Nine» پیشی بگیرد. به جای آن، او از منبع اصلی داستان هم به اندازه ی نسخه ی موزیکال آن الهام می گیرد. نتیجه ی کار، اثر مجذوب کننده ای ست که بدون شک تماشاگران را شیفته ی خود کرده و به یکی از آثار موفق از لحاظ تجاری در فصل تعطیلات بدل خواهد شد. شاید 20 سال انتظار برای این فیلم زمان زیادی باشد، اما با چنین نتیجه ای، چه کسی می تواند بگوید که فیلم ارزش این انتظار را نداشت؟
مترجم: الهام بای
"منبع: سایت نقد فارسی"
برای خرید اینجا کلیک کنید
برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد آثار فوق لیست کامل را دانلود کنید
لیست کامل فیلم ها را می توانید از اینجا یا اینجا دانلود کنید
فروش 250 فیلم برتر تاریخ سینما به نظر سایت250 Top movei Imdb
فروش 100 فیلم برتر تاریخ سینما AFI's 100 Years, 100 Movies: American Film Instit
فروش مجموعه فیلم های برنده جایزه اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان
نقد فیلم «مثل یک عاشق»اثری از عباس کیارستمی Like Someone in Love
قصه فیلم برخلاف اکثر آثار کیارستمی در ظاهر دارای گره و اوج و فرود های مشخص است اما وقتی فیلم را مشاهده می کنیم متوجه هیچ گره و اوج و فرودی نمی شویم چرا که فضاسازی فیلم همانند سایر آثار کیارستمی بسیار نزدیک به واقعیت شکل گرفته است.
فیلم شروعی ساده دارد و اولین صحنه فیلم در مکانی نامعلوم که شبیه به کافه است با میزانسن ی شلوغ می باشد که سوژه اصلی دوربین مشخص نیست و با گذشت چند ثانیه سوژه اصلی مشخص شده ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جدیدترین اثر سینمایی عباس کیارستمی مثل همیشه دارای نکاتی خاص و حائز اهمیت است و تقریباً با همه فیلم هایی که تا به حال دیده ایم تفاوت دارد و تا حدودی حتی با فیلم های کیارستمی نیز دارای تفاوت هایی است که این تفاوت ها بیشتر شامل فیلمنامه است و این فیلم با همه مشکلاتی که دارد نسبت به سایر آثار کیارستمی به «سینما» نزدیک تر است. در عین حال که نمی توان گفت که کاملاً از سینمای او دور است.
مثل یک عاشق روایت گر دو روز از زندگی دختری جوان در شهر توکیو است که در یک فاحشه خانه مشغول به کار است.
اگر طرح قصه را کنار بگذاریم و همه چیز را به صورت مشخص تعریف کنیم خلاصه داستان شکل ساده تری به خود می گیرد:
دختر جوان که نامش آکیکو است با توجه به شغلی که دارد، شک دوست پسرش نوریاکی را برانگیخته و این اتفاق برای رابطه آن دو مشکل ساز شده است. نوریاکی از همان ابتدا شک های خود را آغاز می کند و مدام می خواهد که از کار آکیکو سر در آورد و از همان ابتدای فیلم با زیرکی موفق می شود که به آکیکو ثابت کند به او دروغ می گوید. این مسأله باعث به هم ریختن ذهن آکیکو می شود، در همین لحظه مردی که صاحب کار او محسوب می شود، در حالی که آکیکو راضی به انجام کار نیست او را برای انجام کارش نزد پیرمردی سالخورده به نام واتانابی تاکاشی می فرستد. آکیکو در راه پیغام های مادربزرگ اش را که روی موبایل او ضبط شده اند چک می کند و حرف های مادربزرگ نشان از این است که او از راهی دور برای دیدن نوه اش آمده و در حال حاضر تقریباً چهارده ساعت است که در خیابان ها منتظر وی می باشد. آکیکو که شرایط مناسبی ندارد به دیدن مادربزرگ نرفته و توسط یک تاکسی به منزل واتانابی برده می شود.
هیچ اتفاقی در آن شب بین آکیکو و واتانابی رخ نمی دهد و فردا واتانابی که یک معلم است آکیکو را به مدرسه می برد و آن جا منتظر می شود تا او برگردد. در این زمان نوریاکی نزد واتانابی آمده و گمان می کند که او پدربزرگ آکیکو است، واتانابی نیز به دروغ خود را پدربزرگ آکیکو معرفی می کند و این در حالی است که واتانابی هیچ فرزندی ندارد. آکیکو پس از چند لحظه به آن ها پیوسته و هر سه برای تعمیر ماشین واتانابی به تعمیرگاه نوریاکی می روند. در آن جا به طور تصادفی یکی از شاگردهای واتانابی نیز حضور می یابد که از قضا رابطه ای دوستانه نیز با نوریاکی دارد، شاگرد، واتانابی را می شناسد و با او احوالپرسی می کند، پس از رفتن واتانابی و آکیکو مطمئناً شاگرد واتانابی به نوریاکی توضیح می دهد که واتانابی هیچ فرزندی ندارد و همین توضیح باعث می شود که نوریاکی شکاک از حقیقت ماجرا مطلع شده و به سراغ آکیکو و پیرمرد آید. نوریاکی آکیکو را زخمی کرده و پیرمرد نیز نزد آکیکو رفته و او را دوباره به خانه اش می آورد اما نوریاکی خانه پیرمرد را نیز پیدا کرده و به آنجا حمله می کند و شیشه خانه پیرمرد را از عصبانیت با پرتاب شیئی می شکند.
قصه فیلم برخلاف اکثر آثار کیارستمی در ظاهر دارای گره و اوج و فرود های مشخص است اما وقتی فیلم را مشاهده می کنیم متوجه هیچ گره و اوج و فرودی نمی شویم چرا که فضاسازی فیلم همانند سایر آثار کیارستمی بسیار نزدیک به واقعیت شکل گرفته است.
فیلم شروعی ساده دارد و اولین صحنه فیلم در مکانی نامعلوم که شبیه به کافه است با میزانسن ی شلوغ می باشد که سوژه اصلی دوربین مشخص نیست و با گذشت چند ثانیه سوژه اصلی مشخص شده و بیننده با آن همراه می شود. آکیکو شروع فیلم را پیش می برد و فیلم با او جلو می رود اما وقتی نزد پیرمرد به خواب فرو می رود پیش برنده قصه فیلم واتانابی می شود که فردا با نوریاکی نیز صحبت می کند و پس از درگیری نوریاکی و آکیکو نزد آکیکو رفته و او را به خانه می آورد و فیلم با هر دوی آن ها به پایان می رسد.
با توجه به تغییر کردن شخصیت اصلی در فیلم می توان پیش برنده قصه را کارگردان فیلم دانست که به جای بیننده قرار گرفته و هر مکان و شخصیتی را که بخواهد دنبال می کند.
فیلمنامه نویس بیش از هر چیز قصد دارد شخصیت های اصلی را بسیار واقعی و منفعل نشان دهد، در نتیجه دیالوگ های فیلم بیش از حد زیاد به نظر می رسند. که همین منفعل بودن شخصیت ها یکی از دلایل یکنواخت بودن فیلم است که هیچ گره و کشمکشی برای بیننده در فیلم احساس نمی شود چرا که برخی مواقع خود شخصیت ها نیز نمی دانند در چه شرایطی قرار دارند و اگر هم متوجه شرایط شان باشند عکس العمل و یا دیالوگی مشخص از شرایط خود ندارند که آن شرایط را بیننده نیز به راحتی متوجه شود به همین دلیل هنگامی که نوریاکی به آکیکو آسیب می رساند بیننده دچار شوک می شود و شوک اصلی در ثانیه های پایانی فیلم رخ می دهد که نوریاکی به خانه پیرمرد نیز حمله ور می شود و هر چند این عکس العمل در شخصیت نوریاکی کاملاً منطقی می باشد اما برای بیننده در وهله اول شوک برانگیز است و برای فهمیدن دلیل رفتارهای شخصیت ها نیاز به کمی فکر و توجه دارد که داشتن فکر و توجه در هنگام مشاهده فیلم مثل یک عاشق کاری بسیار سخت و دشوار است چرا که ریتم کند فیلم و قصه نامشخص آن می تواند حوصله هر بیننده ای را سر ببرد و باعث خواب آلودگی او شود.
اگر بخواهیم مثل یک عاشق را با سینمای کیارستمی مقایسه کنیم و با این سینما آن را مورد نقد و بررسی قرار دهیم، جدیدترین اثر کیارستمی با توجه به اینکه وی همیشه قصد داشته به واقعیت وفادار بماند و همه چیز در واقعی ترین شکل ممکن روایت شود در این مسأله ناموفق بوده و از این نظر آن را می توان شکست خورده و تا حد کمی جدا از سینمای کیارستمی دانست.
یکی از اصلی ترین دلایل آن این است که فیلم برخلاف اکثر آثار برجسته این کارگردان با یک شخصیت روایت نمی شود و شخصیت اصلی فیلم که آن را می توان آکیکو دانست در اواسط فیلم رها شده و بار پیش بردن قصه به دوش واتانابی می افتد و همین مسأله مثل یک عاشق را بیشتر شبیه به فیلم می کند تا واقعیت که البته از طرفی می توان آن را حسنی برای فیلم دانست و می توان چنین برداشتی از آن داشت که این فیلم کیارستمی را به سینمای عامه پسند، رایج و اصیل نزدیک تر کرده است.
مسأله دیگری که در فیلمنامه وجود دارد و از هر جهت به آن لطمه زده است استفاده از عنصر تصادف است که در تغییر مسیر فیلم تأثیر بسیاری دارد. به طور مثال می توان به خراب بودن ماشین واتانابی اشاره کرد که باعث می شود آن ها به تعمیرگاه نوریاکی بروند و به طور تصادفی در آن جا واتانابی یکی از شاگردهای قدیمی اش را ببیند و شاگرد نیز از قضا رابطه ای نسبتاً دوستانه با نوریاکی داشته باشد که همین شخصیت اضافه شده می تواند به نوریاکی بگوید که واتانابی هیچ فرزندی ندارد و مسیر کلی فیلم را تغییر دهد.
از طرفی مثل یک عاشق را می توان فیلمی دانست که قصه اش بر پایه شخصیت ها پیش می رود و از همین جهت شخصیت پردازی در آن مسأله ای بسیار مهم است.
آکیکو به عنوان دختری که آن را بتوان به عنوان یک فاحشه پذیرفت چندان قابل قبول نیست که البته هدف فیلمساز نیز متفاوت جلوه دادن شخصیت اصلی بوده، چرا که این تفاوت ها را می توان در موارد مختلفی از جمله سلام کردنش با واتانابی، خجالت کشیدن اش در گفتن یک لطیفه رکیک به واتانابی، و یا اینکه آکیکو نکته بامزه لطیفه ای که دوست اش برایش تعریف کرده را که مسأله ای جنسیتی است در عین سادگی متوجه نمی شود و اصلاً برایش خنده دار نیست پیدا کرد.
آکیکو به وضوح با دوستش نگیسا که با هم همکار نیز هستند متفاوت است، او حتی در تعریف کردن لطیفه ای که از نگیسا شنیده تفاوت های بسیاری نشان می دهد و دلیل این تفاوت ها را می توان در این دید که او عاشق است و بیشتر از هر چیز به عشقش فکر می کند. درگیری آکیکو با پسر مورد علاقه اش به قدری روی او تأثیر می گذارد که حالش بد می شود و حتی به دیدن مادربزرگش نیز نمی رود، در واقع آکیکو به یک اندازه گرفتار زندگی و به یک اندازه گرفتار عشقش شده است.
از طرفی شخصیت واتانابی تاکاشی که به نظر انسانی بی بند و بار باید باشد این چنین به نظر نمی رسد، او در خانه اش کتاب های بسیاری دارد که همه آن ها را خوانده و حتی معلم نیز می باشد.
واتانابی دختری جوان را به خانه آورده و مقصودش نیز کاملاً مشخص است اما به شکلی غیرطبیعی به مقصودش عمل نمی کند و حتی سعی می کند به دختر کمک کند که به همین دلیل در درد سر بزرگی نیز می افتد. در شخصیت واتانابی نمی توان انسانی بی بند و بار دید و هیچ گاه دلیل برقرار کردن رابطه اش با یک دختر مشخص نمی شود و کمک کردن او به آکیکو نیز بسیار بی دلیل و غیرطبیعی جلوه می کند.
از طرفی با حرف هایی که همسایه واتانابی در سکانس های پایانی فیلم به شکلی احمقانه به آکیکو می زند می توان به این نتیجه رسید که دخترهای زیادی در سن و سال آکیکو به آن خانه آمده اند. رفتارهای ضد و نقیض واتانابی نه تنها از او شخصیتی پیچیده نساخته بلکه شخصیت او را به شدت غیر واقعی کرده است که البته این غیر واقعی بودن شخصیت با تزریق روحیه و فکری مدرن به واتانابی کمی از بین رفته است. از نکات شخصیتی واتانابی که بسیار مدرن به نظر می رسد می توان به نظرش در مورد ازدواج و زندگی دو نفره اشاره کرد که در اتومبیلش به نوریاکی می گوید.
در بین سه شخصیت اصلی فیلم شخصیت سوم که نوریاکی است کامل ترین و بهترین شخصیت است. او از همان ابتدا با ظاهر و رفتاری که مناسب با شخصیت اش است وارد فیلم می شود، سیگار می کشد و از صحبت کردن با هیچکس نمی ترسد. هرچند که نوریاکی شخصیت اصلی فیلم نیست اما بر خلاف دو شخصیت دیگر بیشتر شخصیتی فعال دارد تا منفعل و به همین دلیل است که فیلمنامه نویس برای به پایان رساندن فیلم تنها از او کمک می گیرد. فیلم چندان وارد شخصیت وی نمی شود و همین معرفی کم و کوتاه باعث می شود تا بیننده او را به خوبی بشناسد و کاری که در پایان فیلم انجام می دهد را با شخصیت او کاملاً همسان و درست بداند.
در فیلم هایی که دارای درام می باشند، نقطه اوج، قبل و بعد از گره افکنی می باشد که به گره افکنی فیلم نزدیک است و در نهایت فیلم با گره گشایی به پایان می رسد.
در مثل یک عاشق به شکلی خاص نقطه اوج فیلم با گره افکنی آن تنها چند دقیقه فاصله دارد و فیلم با گره افکنی به پایان می رسد. در واقع زمانی که نوریاکی از دروغ واتانابی با خبر می شود و آکیکو را زخمی می کند نقطه اوج فیلم است و زمانی که واتانابی و آکیکو در خانه گرفتار می شوند و نمی دانند چه کنند فیلم دارای گره می شود، در واقع در این زمان است که بیننده درگیر قصه می شود اما به یکباره پس از شکستن شیشه خانه واتانابی فیلم به پایان می رسد اما با توجه به فضاسازی و شخصیت پردازی فیلم ادامه قصه چندان مهم به نظر نمی رسد.
صحنه های فیلم از لحاظ زیبایی شناسی بیشتر مناسب با فضای فیلم انتخاب شده اند. انعکاس نور در شیشه ماشین هر چند زیبا به نظر می رسند اما تا حدی فضای دلگیر شهر در شب را تداعی می کند که با نورهای رنگارنگ و مصنوعی نه تنها جلوه ای شاد به خود نگرفته بلکه بیشتر شبیه به زندانی رنگارنگ شده است.
طراحی فضاهای داخلی اکثراً به هم ریخته و شلوغ است و در فضاهای داخلی که بیننده شاهد آن است از جمله صحنه اول فیلم و خانه پیرمرد نظم نسبتاً کمی به چشم می خورد و این طراحی صحنه ها با تکرار و گذر زمان فضایی کسالت بار به فیلم اضافه می کند که بیننده را نیز همانند کاراکترهای فیلم دلتنگ فضایی خارجی می کند اما کمترین فضایی که در فیلم وجود دارد فضای خارجی است چرا که اکثر صحنه های خارجی در اتومبیل گرفته شده اند که تآکید فیلمساز به فضای بسته اتومبیل نیز ابتدا کاراکترها و سپس بیننده را مورد آزار قرار می دهد و احوال کاراکترها را گرفته و در بند تداعی می کند که گویا به زحمت حرف می زنند اما در این بین نوریاکی از همه شخصیت ها رها تر است.
اکثر نماها بسته و دوربین نزدیک به شخصیت است که همین امر نیز تأکید بر گرفتاری شخصیت ها در زندگی پر مشغله شان است و در اکثر صحنه هایی که شخصیت ها در اتومبیل قرار دارند دوربین به ندرت از اتومبیل خارج می شود و در صورت خروج نیز اکثراً به اتومبیل نزدیک است.
مردم ژاپن را می توان از مدرن ترین انسان های دنیا دانست، مثل یک عاشق نیز خطاب اش به انسان های مدرن و امروزی است که گرفتار زندگی مادی خود شده اند و در کنار مادیات توجه بسیاری به لذایذ مخرب خود دارند که عاشق شدنشان نیز برای طرف مقابل مخرب است. آکیکو دختری مدرن در شهری مدرن است که طبق گفته خودش نمی داند چرا نوریاکی را دوست دارد و نوریاکی که کمتر از آکیکو گرفتار دنیای مدرن شده است از رفتارهای او به ستوه آمده و اذیت می شود. او تفاوت های بسیاری با آکیکو دارد، رتیه «دان سه» در کاراته دارد و تعمیرکار ماشین است اما آکیکو در رشته جامعه شناسی درس می خواند و درآمدش از کاری کثیف و غیر انسانی است هر چند که مشخص است خود او نیز کارش را دوست ندارد و ذاتاً انسانی ساده و ترسو است و نوریاکی برخلاف آکیکو عشقی هدفمند دارد و می خواهد با او ازدواج کرده تا از او مراقبت کند. نوریاکی کمتر از آکیکو گرفتار دنیای مدرن انسان های امروزی شده است و به همین دلیل است که راحت تر قابل شناسایی است و نسبت به سایر شخصیت ها او را به راحتی می توان شناخت.
در کنار این عشق همسایه واتانابی نیز عاشق او است که سن و سالی از او گذشته و پیرزنی است که از بیرون گریزان و گرفتار خانه اش شده و از عشقی که دارد تنها به دیدن معشوقش راضی شده است. صحبت های پیرزن با آکیکو هرجند بی دلیل و احمقانه آغاز می شود اما می تواند صحبت یک نسل با نسلی دیگر باشد که در لفافه و غیرمستقیم زده می شود.
پس از دیدن مثل یک عاشق حسی از خستگی و دل گرفتگی به انسان دست می دهد که دلیل اصلی اش به فضای حاکم به فیلم برمی گردد. در فیلم همه شخصیت ها شبیه به انسان های امروزی هستند. به این معنی که مثبت یا منفی بودن آن ها مطلق و مشخص نیست و به اصطلاح شخصیت های فیلم همگی «خاکستری» هستند. خاکستری بودن شخصیت ها را نیز می توان دلیلی بر القای چنین حسی دانست. بیننده از همان ابتدا با دو شخصیت آکیکو و واتانابی همراه می شود، نوریاکی پس از آن دو به عنوان شخصیتی فرعی وارد قصه شده و در واقع بیننده با دو شخصیت اول همراه است. شخصیت هایی که مشکل بزرگی برای نوریاکی به وجود آورده و خود را گناهکار نمی دانند. هر چند که فیلمساز هیچ قضاوتی در فیلم اعمال نکرده اما هر بیننده ای می تواند به نوریاکی حق بدهد چرا که او گرفتار انسان هایی به اصطلاح مدرن و روشنفکر شده که زندگی اش را دچار اختلال کرده اند، اتفاقی که برای هر انسانی امروز می تواند بیفتد.
مثل یک عاشق فیلمی است برای نشان دادن انسان هایی که امروزه به دلیل زندگی های پرتنش کمتر توجهی به عشق دارند و عاشق شدنشان نیز تنها آن ها را مثل یک عاشق می کند وگرنه نشانی از عاشق شدن واقعی در آن ها دیده نمی شود.
منبع:پرده سینما
نویسنده:علی ناصری
101 فیلمنامه برتر تاریخ سینما به انتخاب انجمن نویسندگان امریکا
writers guild awards
1) کازابلانکا
فیلمنامهنویس: ژولیوس جی، فیلیپ جی.اپستاین و هوارد کوچ. براساس نمایشنامه «همه به کافه ریک میروند» نوشته مورای برنت و جوآن آلیسون.
2) پدرخوانده
فیلمنامهنویس: ماریو پوزو و فرانسیس فورد کوپولا. براساس رمانی نوشته ماریو پوزو.
3) محله چینیها
فیلمنامهنویس: رابرت تاون.
4) همشهری کین
فیلمنامهنویس: اورسن ولز و هرمن منکیهویچ
5) همه چیز درباره ایو
فیلمنامهنویس: جوزف.ال.منکیهویچ براساس داستان کوتاه رادیویی «خرد ایو» نوشته مری اور.
6) آنی هال
فیلمنامهنویس: وودی آلن و مارشال بریکمن
7) سانست بلوار
فیلمنامهنویس: چارلز براکت، بیلی وایلدر و دی.ام.مارشمن جونیور.
8) شبکه
فیلمنامهنویس: پدی چایفسکی
9) بعضیها داغشو دوست دارند
فیلمنامهنویس: بیلی وایلدر، آ.ای.ال.دایموند اقتباسی از فیلمی آلمانی به نام «فانفار عشق» نوشته رابرت توئرن و ام.لوگان.
10) پدرخوانده 2
فیلمنامهنویس: فرانسیس فورد کوپولا و ماریو پوزو براساس رمان «پدرخوانده» اثر ماریو پوزو.
11) بوچ کسیدی و ساندنس کید
فیلمنامهنویس: ویلیام گلدمن.
12) دکتر استرنج لاو
فیلمنامهنویس: استنلی کوبریک، پیتر جورج و تری ساترن برمبنای رمان «اخطار قرمز» نوشته پیتر جورج
13) فارغالتحصیل
فیلمنامهنویس: کالدر ویلینگهام و باک هنری. اقتباسی از رمانی نوشته چارلز وب.
14) لورنس عربستان
فیلمنامهنویس: رابرت بولت و مایکل ویلسون برمبنای زندگی و نوشتههای کلنل لورنس.
15) آپارتمان
فیلمنامهنویس: بیلی وایلدر و آ.ای.ال.دایموند
16) قصههای عامهپسند
فیلمنامهنویس: کوئنتین تارانتینو، داستانهایی از تارانتینو و راجر آوری.
17) توتسی(محبوبه)
فیلمنامهنویس: لری گلبارت و مورای شیسگال اقتباسی از داستانی نوشته دان مکگوایر و لری گلبارت
18) در بارانداز
فیلمنامهنویس: باد شالبرگ برمبنای مقاله «جنایت در بارانداز» نوشته مالکولم جانسون
19) کشتن مرغ مقلد
فیلمنامهنویس: هورتون فوت اقتباسی از رمانی نوشته هارپر لی.
20) چه زندگی شگفتانگیزی است
فیلمنامهنویس: فرانسیس گودریچ، آلبرت هکت، و فرانک کاپرا. اقتباسی از داستان کوتاه نوشته «بزرگترین هدیه» نوشته فیلیپ فن دورن استرن با همکاری و کمک مایکل ویلسون و جو سوورلینگ.
21) شمال از شمال غربی
فیلمنامهنویس: ارنست لمن
22) رهایی از شاوشنک
فیلمنامهنویس:فرانک دارابونت برمبنای داستان کوتاه «ریتا هیورث و رهایی از شاوشنک» نوشته استیفن کینگ.
23) بربادرفته
فیلمنامهنویس: سیدنی هوارد برمبنای رمانی از مارگارت میچل.
24) طلوع ابدی یک ذهن پاک
فیلمنامهنویس: چارلی کافمن. اقتباسی از داستانی از چارلی کافمن،میشل گوندری و پیر بیسموث
25) جادوگر شهر اوز
فیلمنامهنویس:نوئل لانگلی و فلورنس ریرسون و ادگار آلن وولف. اقتباسی از رمانی نوشته ال.فرانک بائوم
26)غرامت مضاعف
فیلمنامهنویس:بیلی وایلدر و ریموند چندلر برمبنای رمانی از جیمز.مک کین
27) روز گراندهاگ (روز موش خرما )
فیلمنامهنویس: دنی روبین و هارولد رمیس برمبنای داستانی از دنی روبین
28) شکسپیر عاشق
فیلمنامهنویس: مارک نورمن، تام استوپارد.
29) سفرهای سالیوان
فیلمنامهنویس: پرستون استرجس
30) نابخشوده
فیلمنامهنویس: دیوید وب پیپلز
31) منشی همه کاره او
فیلمنامهنویس: چارلز لدرر، اقتباسی از نمایشنامهای نوشته «صفحه رویی» نوشته بن هکت و چارلز مکآرتور.
32) فارگو
فیلمنامهنویس: جوئل و اتان کوئن
33) مرد سوم
فیلمنامهنویس: گراهام گرین برمبنای داستان کوتاهی از گراهام گرین
34) بوی خوش موفقیت
فیلمنامهنویس: کلیفورد اودت و ارنست لمن اقتباسی از رمان کوتاهی از ارنست لمن
35) مظنونین همیشگی
فیلمنامهنویس: کریستوفر مککوایر
36) کابوی نیمهشب
فیلمنامهنویس: والدو سالت اقتباسی از رمانی نوشته جیمز لئو هرلی
37) داستان فیلادلفیا
فیلمنامهنویس:دونالد اوگدن استوارت و برمبنای نمایشنامهای از فیلیپ باری
38) زیبایی آمریکایی
فیلمنامهنویس: آلن بال
39) نیش
فیلمنامهنویس: دیوید. اس.واردژ
40) وقتی هری سالی را ملاقات میکند
فیلمنامهنویس: نورا افرون
41) رفقای خوب
فیلمنامهنویس: نیکولاس پیلگی و مارتین اسکورسیزی اقتباسی از کتاب«آدمهای باهوش» نوشته نیکولاس پیلگی
42)ایندیانا جونز و مهاجمان صندوقچه گمشده
فیلمنامهنویس: لارنس کاسدان و داستانی از جورج لوکاس و فیلیپ کافمن
43) راننده تاکسی
فیلمنامهنویس: پل شریدر
44) بهترین سالهای زندگی ما
فیلمنامهنویس: رابرت.ای.شروود، اقتباسی از نوول «افتخار برای من» نوشته مککینلی کانتور
45) پرواز بر فراز آشیانه فاخته(دیوانه از قفس پرید)
فیلمنامهنویس: بو گلدمن و لارنس هاوبن برمبنای کتابی از کن کیسی
46) گنجهای سیرامادره
فیلمنامهنویس:جان هیوستن اقتباسی از کتای نوشته بی.تراون
47) شاهین مالت
فیلمنامهنویس:جان هیوستن برمبنای کتابی از دشیل همت
48) پل رودخانه کوای
فیلمنامهنویس: کارل فورمن و مایکل ویلسون اقتباسی از رمانی نوشته پیر بول
49) فهرست شیندلر
فیلمنامهنویس: استیون زایلیان برمبنای نوولی از توماس کنیلی
50) حس ششم
فیلمنامهنویس: نایت.ام.شیامالان
51) خبرهای هواشناسی
فیلمنامهنویس: جیمز.ال.بروکس
52) خانم ایو
فیلمنامهنویس: پرستون استرجس داستانی از مونکتون هوف
53) همه مردان رییسجمهور
فیلمنامهنویس: ویلیام گلدمن برمبنای کتابی از کارل برنستاین و باب وودوارد.
54) منهتن
فیلمنامهنویس: وودی آلن و مارشال بریکمن
55) اینک آخرالزمان
فیلمنامهنویس: جان میلیوس و فرانسیس فورد کوپولا. نریشن از مایکل هر
56) بازگشت به آینده
فیلمنامهنویس: رابرت زمهکیس و باب گیل
57) جنایت و جنحه
فیلمنامهنویس:وودی آلن
58) مردم معمولی
فیلمنامهنویس: آلوین سرجنت برمبنای رمانی از جودیث گست
59) در یک شب اتفاق افتاد
فیلمنامهنویس: رابرت ریسکین اقتباسی از داستان «اتوبوس شب» ساموئل هاپکینز
60) محرمانه لسآنجلس
فیلمنامهنویس: برایان هلگلند و کرتیس هنسن اقتباسی از نوول جیمز الروی
61) سکوت برهها
فیلمنامهنویس: تد تالی برمبنای رمان توماس هریس
62) دیوانه
فیلمنامهنویس: پاتریک شانلی
63) آروارهها
فیلمنامهنویس: پیستر بنچلی و کارل گاتلیب برمبنای کتاب پیتر بنچلی
64) دوران مهرورزی
فیلمنامهنویس: جیمز ال.بروکس برمبنای رمان لری مکمورتی
65) آواز در باران
فیلمنامهنویس: بتی کومدن و آدولف گرین اقتباسی از آهنگی ساخته آرتور فرید و ناکیو هرب براون
66) جری مگوایر
فیلمنامهنویس: کامرون کرو
67) ائی-تی: موجود ماورا زمینی
فیلمنامهنویس:ملیسا ماتیسون
68) جنگ ستارگان
فیلمنامهنویس: جورج لوکاس
69) بعد از ظهر سگی
فیلمنامهنویس: فرانک پیرسون بر مبنای مقاله یک مجله نوشته پی.ال.کلاگ و توماس مور
70) قایقملکه آفریقایی
فیلمنامهنویس: جیمز اجی و جان هیوستن، اقتباسی از نوول سی.اس.فورستر
71) شیر در زمستان
فیلمنامهنویس: جیمز گلدمن براساس نمایشنامهای نوشته خودش
72) تلما و لوییز
فیلمنامهنویس: کالی خوری
73) آمادئوس
فیلمنامهنویس: پیتر شفر برمبنای نمایشنامهای نوشته خودش
74) جان مالکوویچ بودن
فیلمنامهنویس: چارلی کافمن
75) ماجرای نیمروز
فیلمنامهنویس: کارل فورمن اقتباسی از داستان کوتاه «ستاره حلبی» نوشته جان.دبلیو. کانینگهام
76) گاو خشمگین
فیلمنامهنویس: پل شریدر و ماردیک مارتین بر اساس کتابی از جیک لاموتا با جوزف کارتر و پیتر سویج
77) اقتباس
فیلمنامهنویس: چارلی کافمن و دونالد کافمن اقتباسی از کتاب «دزد ارکیده» نوشته سوزان اورلئان
78) راکی
فیلمنامهنویس: سیلوستر استالونه
79) تهیهکنندگان
فیلمنامهنویس: مل بروکس
80) شاهد
فیلمنامهنویس: ارل.دبلیو.والاس و ویلیام کلی برمبنای داستانی از ویلیام کلی، پاملا والاس و ارل.دبلیو.والاس
81) حضور
فیلمنامهنویس: ژرژی کوزینسکی الهام گرفته از رمانی نوشته خودش
82) لوک خوش دست
فیلمنامهنویس: دان پیرس و فرانک پیرسون اقتباسی از نوول دان پیرس
83) پنجره عقبی
فیلمنامهنویس: جام مایکل هیس اقتباسی از داستانی کوتاه نوشته کورنل وولریچ
84)عشق واقعی
فیلمنامهنویس:ویلیام گلدمن برمبنای رمانی نوشته خودش
85) توهم بزرگ
فیلمنامهنویس: ژان رنوار و چارلز اسپاک
86) هارولد و ماد
فیلمنامهنویس: کولین هیگینز
87) هشتونیم
فیلمنامهنویس: فدریکو فلینی، تولیو پینلی، انیو فلایانو، برونلو روند.
88) میدان رویاها
فیلمنامهنویس:فیل آلدن رابینسون براساس کتابی نوشته دبلیو.ی.کینسلا
89) فارست گامپ
فیلمنامهنویس: اریک راث برمبنای رمانی از وینستون گروم
90) راههای جانبی
فیلمنامهنویس: الکساندر پین و جیم تیلور اقتباسی از نوول رکس پیکت
91)قضاوت1
فیلمنامهنویس:دیوید ممت برمبنای نوول بری رید
92) روانی
فیلمنامهنویس: جوزف استفانو اقتباسی از رمان رابرت بلاچ
93) کار درست را انجام بده
فیلمنامهنویس: اسپایک لی
94) پاتن
فیلمنامهنویس: فرانیسی فورد کوپولا و ادموند.اچ.نورث برمبنای کتاب «داستان یک سرباز» نوشته عمر.اچ.برادلی و «پاتون: کار شاق و پیروزی» از لادیسلاس فاراگو
95) هانا و خواهرانش
فیلمنامهنویس: وودی آلن
96) بیلیاردباز
فیلمنامهنویس: سیدنی کارول و رابرت راسن اقتباسی از نوول والتر تویس
97) جویندگان
فیلمنامهنویس: فرانک اس.نوجنت براساس نوول آلن لو می
98) خوشههای خشم
فیلمنامهنویس:نونالی جانسون براساس کتابی به همین نام نوشته جان اشتاین بک
99) این گروه خشن
فیلمنامهنویس: والون گرین و سام پکینپا براساس داستان والون گرین و روی سیکنر
100) یادآوری
فیلمنامهنویس: کریستوفر نولان اقتباسی از داستان کوتاه «ممنتو موری» نوشته جاناتان نولان
101) بدنام
فیلمنامهنویس: بن هکت
منبع: سایت انجمن نویسندگان امریکا
کلیه آثار زیرنویس فارسی یا دوبله فارسی(نسخه کامل) هستند
برای خرید این مجموعه اینجا کلیک کنید
برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد آثار فوق لیست کامل را دانلود کنید
لیست کامل فیلم ها را می توانید از اینجا یا اینجا دانلود کنید
فروش 250 فیلم برتر تاریخ سینما به نظر سایت250 Top movei Imdb
فروش 100 فیلم برتر تاریخ سینما AFI's 100 Years, 100 Movies: American Film Instit
فروش مجموعه فیلم های برنده جایزه اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان