دختری با خالکوبی اژدها
کارگردان: دیوید فینچز
بازیگران: دانیل کریگ – رونی مارا – کریستوفر پلامر – استلا اسکارسگارد – استیون برکاف – جولی ریچاردسون
مدت زمان: 158 دقیقه
درجه نمایشی : R
ژانر: جنایی / درام / معمایی / هیجان انگیز
امتیاز: 8
محصول سال 2011
خلاصه داستان و توضیحات در دنیای سینما
دیوید فینچر با هر فیلم تازه ای که ارائه می کند تماشاگران را غافلگیر می سازد. سیاهی و تاریکی ای که از پرده ی سینماهای نمایش دهنده ی فیلم دختری با خالکوبی اژدها به بیرون تراوش پیدا می کند همچون یک موجود زنده است. فینچر امضای خود را پای فیلمی گذاشته که کمتر فیلمسازی از پس چالش های آن بر می آید. این فیلمساز موفق و متفاوت سینمای آمریکا با یاری گرفتن از فیلمنامه ی محکم استیو زیلیان, که اقتباسی از رمان پر فروش استینگ لارسن سوئدی است, چارچوبِ منبع اصلی را حفظ کرده و سپس گوشت و عضلات مورد نظر خود را به آن اضافه کرده است. به طوری که محصول نهایی چیزی متفاوت از کتاب لارسن است. در فیلم فینچر, مثل هر اقتباس سینمایی خوبی, روایت اصلی ریشه در منبع اصلی دارد اما روح و جان اثر را می توان از ورای تصاویری که روی پرده نقش می بندد تشخیص داد.
اوایل سال 2010 که شرکت فیلمسازی «کلمبیا پیکچرز» قصد خود را برای ساختن فیلمی از روی کتاب پر فروش دختری با خالکوبی اژدها نوشته ی استینگ لارسن اعلام کرد خیلی ها متعجب شدند زیرا سوئدی ها سال 2009 فیلم بسیار خوبی را به کارگردانی نیلس آردن اوپلف از روی کتاب لارسن ساخته و عرضه کرده بودند. در هر حال , نسخه ی آمریکایی با یک بودجه ی صد میلیون دلاری ساخته شد و ما حالا در فاصله ی تقریبا دو سال دو نسخه ی سینمایی خوب از روی رمان لارسن در اختیار داریم. هر دوی این فیلم ها یک داستان را روایت می کنند هرچند که واجد پاره ای تفاوت های مهم با یکدیگر هستند. نسخه ی اوپلف گرچه فضل تقدم دارد اما نسخه ی فینچر هم به ما یادآوری می کند که مقدم بودن گاهی مواقع چندان فضیلتی محسوب نمی شود.
دختری با خالکوبی اژدها فیلمی است غرق در تاریکی و سرما. هر چیزی در این فیلم, از صحنه های بیرونی زمستانی اش تا صحنه های داخلی تاریک اش و سبک و سیاق فیلمبرداری اش, وجه تاریک و ظلمانی فیلم را ارتقا می بخشد. شخصیت های فیلم که از حیث احساسی بسیار غامض و پیچیده اند, بازتاب دهنده ی نگاه خاص دیوید فینچر به طبیعت و ذات بشری است. دیوید فینچر بر این باور است که اجتماع نقش اصلی را در فاسد کردن آدم ها دارد.
منتقدانی که کتاب لارسن را خوانده اند و فیلم فینچر را دیده اند عموما معتقدند که استیو زیلیان فیلمنامه نویس توانسته با اعمال پاره ای حذف و اضافات یک قصه ی جنایی معماییِ خوش ساخت از دل منبع اصلی بیرون بکشد; قصه ای که نه شتاب زده است نه کند و ملال آور.
دو شخصیت اصلی قصه زمانی برای اولین بار سر و کله هایشان در مقابل یکدیگر پدیدار می شود که یک ساعت از شروع فیلم گذشته است. فینچر و زیلیان در این یک ساعت نخستین داستان های دو شخصیت اصلی قصه را جدا از هم نگه می دارند تا هم جایگاه آنها در روایت کلی فیلم بهتر مشخص شود و هم همراه شدن آنها با یکدیگر انرژی بیشتری را ایجاد کند. دانیل کریگ در فیلم دختری با خالکوبی اژدها در نقش خبرنگار مغضوب و آبروباخته ای به اسم میکائیل بلومکوئیست ظاهر شده است. میکائیل برای دیدن هنریک ونگر (کریستوفر پلامر) به مکانی در شمال سوئد می رود. ونگر یک میلیاردر بازنشسته است. او از میکائیل می خواهد که نگاهی به پرونده ی یک جنایت قدیمی بیاندازد; جنایتی که پس از سپری شدن چهل سال از وقوع آن هنوز از خاطرِ ونگر پاک نشده و او را آزاد می دهد.
فرد مقتول هریت نام دارد و نوه ی خواهر ونگر بود. هریت در سال 1966 که به قتل رسید شانزده سال بیشتر نداشت. او ناگهان ناپدید شد و این تصور به وجود آمد که به قتل رسیده است. جنازه ی هریت هرگر پیدا نشد و در عین حال هیچ مدرک و نشانه ای هم پیدا نشد که گویای فرار او از خانه باشد. قاتل احتمالی هریت هم هرگز پیدا و مجازات نشد. هنریک ونگر معتقد است که قاتل باید یکی از اعضای خانواده اش باشد; خانواده ای متشکا از عناصر فاشیست, آشوبگر و غیر عادی. میکائیل پس از پذیرش پرونده ی قتل هریت, دستیاری برای خودش استخدام می کند. این دستیار, زنی است به اسم لیزبت سالاندر (رونی مارا) که تخصص و مهارت ویژه ای در کار با کامپیوتر و ابزار فنی دارد. میکائیل با یاری گرفتن از توانایی های ذهنی و فکری لیزبت, قدم به داحل شبکه ای مخوف می گذارد و ...
شخصیت مرکزی در دختری با خالکوبی اژدها میکائیل است. میکائیل بیشتر از هر شخصیت دیگری بر روی پرده دیده می شود. اما او جالب ترین شخصیت در این فیلم 158 دقیقه ای نیست. محور جذابیت فیلم, لیزبت سالاندر است که گذشته ی پر رنج و دردش در زیر رویه ای از مهارت های فکری و تکنیکی نهفته است. دیوید فینچر ترجیح داده که میکائیل بیشتر شبیه یک کارآگاه معمولی باشد که با یک دستیار بسیار باهوش همراه شده است. به عبارت دیگر, لیزبت در حکم شرلوک هولمز و میکائیل در حکم دکتر واتسون است. میکائیل گرچه هرگز به اندازه ی لیزبت جذاب و گیرا نیست اما تحت الشعاع او نیز قرار نمی گیرد. رابطه ی شبه رمانتیکی که بین میکائیل و لیزبت شکل می گیرد نیز در نوع خودش جالب و متفاوت است.
دختری با خالکوبی اژدها فیلم تلخ و تیره ای است اما قدرت این فیلم در تحریک و ترغیب تماشاگران غیر قابل انکار است. فیلم در عین حالی که منظری تیره و تار از ذاتِ بشری را ارایه می کند, یک فیلم جنایی/ معماییِ پر هیجان نیز هست; فیلمی که سوسپانس و تنش در ساختار ژنتیکی اش جا دارد.
استینگ لارسن قبل از مرگِ زود هنگام اش دو رمان دیگر به چا رساند که دنباله های رمان دختری با خالکوبی اژدها محسوب می شوند. این دو رمان, تحت عناوینِ دختری که با آتش بازی کرد و دختری که به لانه ی زنبور لگد زد, به اندازه ی رمان اول این مجموعه موفق و پر فروش بوده اند. دیوید فینچر هم تمایل خود را برای ساختن فیلم هایی از روی این دو رمان ابراز کرده است. تنها نکته اینکه باید دید استودیو کلمبیا چراغ سبز را برای ساخت دو ادامه ی دیگر نشان خواهد داد؟/
به نقل از دنیای سینما
http://pooya50.mihanblog.com/post/1670
انسان, فاجعه ترشح می کند!