نگاهی به فیلم سانجورو Sanjuro (Tsubaki Sanjûr اثر آکیرا کوروساوا
کارگردان: آکیرا کوروساوا
فیلمنامه: کوروساوا، ریوزو کیکوشیما، هیدئواوگونی - بر مبنای داستانی کوتاه نوشته: شوگوریا ماموتو
فیلمبردار: فوکوزو کویوزومی، کوزوسایتو
موسیقی: ماسارو ساتو
بازیگران: توشیرومیفونه، تاتسویا ناکادایی، تاکاشی شیمورا...
1962،سیاه و سفید، 96 دقیقه، سینمای ژاپن.
لینک فیلم در سایت IMDB http://www.imdb.com/title/tt0056443/
خلاصه داستان: «سانجورو» (توشیرومیفونه) یک ساموایی کهنه کار است که به یک گروه سامورایی جوان کمک می کند تا بر علیه فساد بجنگند...
"آکیرا کوروساوا" یکی از بزرگترین کارگردانان سینمای ژاپن و تاریخ سینما است. وی در سال 1951 با ساخت فیلم «راشومون» سینمای ژاپن را به جهان معرفی کرد. «راشومون» به همراه فیلم بسیار مطرح دیگرش «هفت سامورایی» از محبوب ترین آثار تاریخ سینما به شمار می آیند و همواره در نظرسنجی بهترین فیلم های تاریخ سینما، در لیست آثار منتخب کارشناسان و مخاطبان قرار می گیرند.
«سانجورو» نام فیلمی است از "کوروساوا" که به سال 1962 آن را یک سال پس از فیلم دیگرش «یوجیمبو» کارگردانی کرد. «سانجورو» به لحاظ ساختار و شخصیت پردازی، شباهت های بسیاری به فیلم «یوجیمبو» دارد، و در واقع آن را می توان دنباله ای بر این فیلم به شمار آورد.
"توشیرومیفونه" در فیلم «سانجورو» همان "توشیرومیفونه" فیلم «یوجیمبو» است؛ نام او در هر دو فیلم «سانجورو» است و او یک سامورایی جان سخت است با شخصیت ی درونگرا، بیگانه با جامعه و تنها ، که قهرمان یکه تاز داستان فیلم «کوروساوا» است.
«سانجورو» جدای از داستان و شخصیت پردازی خوب، عنصری طنز(هجوآمیز)، صحنه های زیبای نبرد با شمشیر، ضرباهنگ سریع و موسیقی مفرح ی در خود دارد که آن را به اثری جذاب و دیدنی مبدل کرده است. اما مهمتر از همه، موفقیت فیلم بیشتر به سبک تصویری و بصری فیلم مربوط می شود. خلق صحنه های سینمایی با قاب های مختلف، متفاوت و دقیق - که از لحاظ بصری، قابلیت های خارق العاده "کوروساوا" را در این زمینه به نمایش می گذارد. به همین منظور در ادامه این بخش، گزیده ای از قاب های فیلم «سانجورو» را خواهیم دید که خصوصیات و کیفیات بصری «کوروساوا» را روشن می سازد.
نمای آغازین فیلم با تصویری از یک گروه سامورایی شروع می شود که در پس یک پنجره نشان داده می شوند. این قاب جدای از اینکه به معرفی این گروه می پردازد، موقعیت و شرایط کنونی شان را نیز نشان می دهد. شکل پنجره و نحوه قرار گرفتن آنها به گونه ای است که مانند پرنده هایی در قفس می مانند که گرفتار شده اند.
نمایی که به به معرفی شخصیت قهرمان فیلم می پردازد. "توشیرومیفونه" (سانجورو)، غریبه ای سرگردان و عجیب که ناگهان از دورن تاریکی ظاهر می شود؛ او یک هیولاست!
نمایی مربوط به 9 سامورایی در مکانی که از ترس کشته شدن توسط نیروهای مخالف پنهان شده اند... «هجو سامورایی»
یک قاب که بیانگر تک افتادگی و تنهایی شخصیت فیلم است. حالتی که در بیشتر نماهای دیگر فیلم نیز دیده می شود. «ساجورو» اغلب در گوشه ای از قاب ها و یا «تک» نشان داده می شود که او را از دیگر شخصیت ها متمایز می کند.
نمایی که در داخل آن هر کدام از سامورایی ها به سَمتی نشسته اند. یک قاب که حالت ذهنی آنها را منتقل می کند و فشردگی تصویر و حرکات تغییرشکل یافته سامورایی ها، آشفتگی آنها را نیز نشان می دهد.
سانجورو» در مقابل دروازه های عظیم قلعه دشمن ایستاده است. عظمت دروازه ها با قرارگرفتن دوربین در پایین ،هویداست. با باز شدن دروازه ها، سوارکاران از قلعه بیرون می آیند. «سانجورو» با دیدن سوارکاران کمی عقب میکشد. در این قاب، کیفیت حرکت سوارکاران به گونه ای است که به نظر می رسد آنها به سمت «سانجورو» یورش برده اند و هر لحظه ممکن است او زیر سُم اسب ها له شود. تاثیر صحنه تا حدی است که بر تماشاگر نیز همین حس را منتقل می کند!
ک گروه 9 نفره سامورایی که مانند یک شخصیت «سانجورو» که 9 سَر دارد رفتار می کند. یک قاب که بیانگر رابطه هاست.
مای قدرت آزمایی نهایی فیلم - «سانجورو» و «هانبئی» در حالی که شمشیرهایشان در غلاف است، با کمال خونسردی و آرامش یکدیگر را ارزیابی می کنند. زمانی سپری می شود. سپس در یک لحظه شمشیرها بیرون کشیده می شوند. اینک شاهد فوران خون از بدن «هانبئی» هستیم. در داخل این قاب، «سانجورو» با حرکت سریع افقی بدن و سلاح، ضربه ای به حریف وارد می کند. لحظه ای بعد «هانبئی» آرام بر روی زمین می افتد. در واقع ضربه شمشیر بیانگر (جدایی مرگ و زنده گی) است.
سانجورو» غریبه ای سرگردان، همانند «سانجورو» در فیلم «یوجیمبو» ، در پایان به سوی سرنوشت مبهم اش می رود.
ه قلم آقای حسن نیازی
به نقل از سایت سینما نگار
بیوگرافی آکیرا کوروساوا Akira Kurosawa
فروش مجموعه فیلم های آکیرا کوروساوا Akira Kurosawa
نگاهی به فیلم «بچه ها به ما نگاه می کنند»-I bambini ci Guardano
کارگردان: ویتوریو دسیکا
فیلمنامه: چزاره زاواتینی، دسیکا، گراردو گراردی، چزاره جولیو ویولا، آدولفو فرانکی، مارگارتا مالیونه، بر اساس داستانی نوشته «چزاره جولیو ویولا»
فیلمبردار: جوزپه کاراچولو
موسیقی: رنتسو روسلینی
بازیگران: ایزا پولا، لوچیانو د آمبروززیس، امیلیو چیگولی...
سیاه و سفید،92 دقیقه،1944، سینمای ایتالیا.
لینک فیلم در سایت IMDB http://www.imdb.com/title/tt0034493/
خلاصه داستان: داستان پسربچه ای(پریکو) که مشکلات خانوادگی او را به تنهایی می کشاند...
سینمای واقع گرا
«بچه ها به ما نگاه می کنند»، نخستین اثر سینمایی "ویتوریو دسیکا" است که نام او را به عنوان یک کارگردان مطرح ایتالیایی بر سر زبان ها انداخت و این در حالی است که چند سال بعد با ساخت فیلم «دزد دوچرخه» به یک فیلمساز جهانی مبدل شد. "دسیکا"، قبل از ساخت «بچه...» در دهه 30 و در اوایل دهه 40، سالها در عرصه سینما فعالیت داشت، او یکی از نخستین بازیگران مشهور سینمای ایتالیا نیز بود که عمده فیلم هایی که او در آنها حضور داشت آثاری کمدی و درخشان بودند. اما در کنار بازیگری، "دسیکا" در عرصه کارگردانی هم بیکار ننشست و با دوستی و همکاری معروف اش با فیلمنامه نویس "چزاره زاواتینی" فیلم های بسیاری را تولید کرد که در بیشتر این آثار نگاه هر دوی آنها متمرکز بر وجود «بچه ها» بود.
این روند ادامه داشت تا اینکه "دسیکا" بار دیگر به یاری "زاواتینی" و چند فیلمنامه نویس دیگر، با ساخت فیلم «بچه ها به ما نگاه می کنند» تصویری گیراتر و جدی تر از «کودکان» به نمایش گذاشت که بسیار به واقعیت نزدیک بود. فیلم «بچه...» در نگاه اول یک فیلم ساده و معمولی است. اما اگر با دیدی دقیق تر و ظریف تر به آن نگاه کنیم، با دنیایی تازه روبرو خواهیم شد. فیلم با ظرافت خاصی ساخته شده است. داستان فیلم "دسیکا" درباره یک «پسربچه» است به نام "پریکو" با بازی "لوچیانو د آمبروزیس" که با بیان حیرت انگیزی در قالب یک واقعیت به تصویر کشیده می شود. "پریکو" در این فیلم، تصویر غمناک، معصوم و بی گناهی ست(نماینده یک نسل) که با بی عدالتی ها و معضل های اجتماعی رشد می کند. پایه اصلی داستان "پریکو" است و فیلم حول محور او می چرخد. از طرفی او قربانی مشکلات و معضلات خانوادگی است. پدر و مادر درگیر یک مشکل اساسی هستند که بانی اصلی آن مادر است، او به پدر بی فا مانده و در حق اش جفا کرده است. اما پدر او را بخشیده! ولی هنگامی که مادر در خاموش کردن شعله هوس در وجودش ناتوان است، دوباره جفا می کند. پدر اینبار خود را در انتهای راه می بیند و در نتیجه چاره ای جزء نابودی خود نمی بیند. در واقع، فیلم نمایشگر همین موضوع تلخ است که "پریکو" در مرکز آن قرار می گیرد؛ معصومیتی از دست رفته که فقط نظاره گر این زشتی تحمل ناپذیر است. در صحنه پایانی فیلم در جایی که مادر به نزد "پریکو" می رود تا خبر مرگ پدر را به او برساند، "پریکو" هنگام شنیدن خبر مرگ پدر، در هم می شکند و بر خلاف انتظار مادر که می خواهد او را در آغوش بگیرد، ترک اش می کند، در واقع با این واکنش "پریکو" خشم خود را نسبت به مادر که مهمترین عامل مرگ پدر و تراژدی زنده گی اوست، تحمیل می کند.
از طرفی دیگر، «بچه ها...» تحت تاثیر دورانی است که فیلم طی آن ساخته شده است. فیلم محصول 1943 است، یعنی در زمان جنگ خانمان سوز دوم و دورانی سخت برای ایتالیایی که زیر سایه فاشیسم و معضلات آن، روزگار می گذارند. البته در فیلم هیچ صحنه جنگی نمی بینیم، اما حاکمیت و سیاهی آن بر روی شهر و مردم به وضوح دیده می شود. فقر و مشکلات اجتماعی، زوال حس انسانی آدم ها در فضایی گرفته و با شخصیت های غمگین و خسته که با لبخند بیگانه اند. این آدم ها، تنها خواستار یک چیزند و آن «آرامش» است. فیلم نشان دهنده همین واقعیت است که با لحنی انتقادی و در عین حال بسیار صاف و ساده به ریشه یابی این معضلات می پردازد.
"دسیکا" با فیلم «بچه ها...» که نگاهی معصومانه به کودکان و زندگی آنها داشت(که البته به یک واقع گرایی نیز رسیده بود) توانست به یک سبک نیز دست یابد که آن را سبک «نئورالیسم» نامیدند. در واقع "دسیکا" با این فیلم موفش شد نخستین جرقه های ورود به عرصه نئورالیسم را بزند که مهمترین ویژگی این سبک، ساختن فیلم درباره زندگی آدم های ساده و معمولی بود که جویای نمایش و تفسیر دنیای آنها بود؛ این سبک با این روش جذابیت اش را با به تصویر کشیدن بازتاب زندگی این آدم ها به دست می آورد. "دسیکا" در دو اثر مهم بعدی خود نیز به طریقی بهتر و محکم تر در ژانر واقع گرایانه باقی ماند. او با ساخت فیلم «واکسی» و با روایت تلخ زندگی کودکان ی که دچار فقر و بی پولی بودند و در ناامیدی رشد می کردند، فُرم منسجم تری به نئورالیسم بخشید، و در سال 1948 با ساخت فیلم «دزد دوچرخه» سینمای نئورالیسم را به اوج خود رساند. «دزد دوچرخه» که از معروف ترین آثار تاریخ سینماست، داستان غم انگیز پدر و پسری است که پس از اینکه دوچرخه شان را می دزدند، در نهایت خود نیز مجبور می شوند یک دوچرخه بدزدند. هرسه فیلم اول مطرح "دسیکا" با وجود طرح داستانی ساده ای که دارند با هوشیاری تمام، مفهوم و معنای حقیقت را به نمایش می گذارند. در فیلم «بچه ها به ما نگاه می کنند» شاهد فروپاشی یک خانواده هستیم، در فیلم «واکسی» تصویری تاریک از کودکان فقرزده پس از جنگ جهانی دوم را می بینیم، و در «دزد دوچرخه» شاهد زندگی آدم هایی هستیم که به اجبار و برای گذران زندگی خود به سرقت از دیگران روی می آورند. "دسیکا" با این آثار ما را به جهانی واقعی می برد تا واقعیت را ببینیم.
به قلم آقای حسن نیازی
به نقل از سایت سینما نگار
بیوگرافی ویتوریو دسیکا Vittorio De Sica
فروش مجموعه فیلم های ویتوریو دسیکا
نفد و تحلیل فیلم «الکساندرنوسکی» Aleksandr Nevskiy
کارگردان: سرگئی ایزنشتاین
فیلمنامه: ایزنشتاین، پیوتر پاولنکو
فیلمبردار: ادوارد تیسه
موسیقی: سرگئی پروکوفی یف
بازیگران: نیکلای چرکاسف، نیکلای اوخلوپکو، الکساندر آبریکوسوف...
ساخت شوروی، 1938، سیاه و سفید،111 دقیقه
لینک فیلم در سایت IMDB http://www.imdb.com/title/tt0029850/
خلاصه داستان: با یورش آلمانی ها به روسیه و تصرف بخشی از این کشور، «الکساندرنوسکی» با یاری کمک های مردم به مقابله با دشمنان برمی خیزند و آنها را شکست می دهند.
«من الکساندر هستم»
سرگئی ایزنشتاین، فیلمساز مشهور روسی - از بزرگترین، خلاق ترین و تاثیرگزارترین فیلمسازان تاریخ سینماست. وی تنها با ساخت 7 فیلم: «اعتصاب»1924، «رزمناوپوتمکین»1925، «اکتبر»1928، «کهنه و نو»1929، «الکساندر نوسکی»1938، «ایوان مخوف 1»1943، «ایوان مخوف2»1946- جایگاه ویژه ای در در جهان سینما به دست آورد؛ و این در حالی است که «ایزنشتین»، کارگردانی بود که در سخت ترین شرایط ممکن فیلم هایش را می ساخت. وی را باید یکی از معدود فیلمسازانی دانست که زیر سلطه دیکتاتوری و واژه سنگین «سانسور» کار می کرد. بیشتر آثار «ایزنشتاین»، فیلم هایی سفارشی بودند که به لحاظ هنری از ارزش بسیاری برخوردار بودند. مشکلات و محدودیت ها، هیچگاه باعث نمی شد که ایزنشتاین، شور و اشتیاق حرفه اش را از دست بدهد و یا از ذهن خلاق اش که به عنوان یک تکنسین سینما شناخته شده بود، بهره نگیرد. ایزنشتین، همواره از کار با ابزار و وسایل خود لذت می برد و هرگز اجازه نمیداد که آثار او صرفا برای مقاصد سیاسی و بهره گیری تبلیغاتی استفاده شوند. نمونه این مهم را می شود در دوران پایانی فیلمسازی اش به خوبی مشاهده کرد. در پروژه «ایوان مخوف» که ابتدا قرار بود یک سه گانه سینمایی عظیم باشد، به علت دخالت های های حکومت استالین نیمه تمام ماند و تنها 2 قسمت از این سه گانه ساخته شد. قسمت اول فیلم به سال 1944 اکران گردید که مورد استقبال شخص استالین قرار گرفت، زیرا کاملا با افکار وی سازگاری داشت. اما در قسمت دوم چنین نبود و «ایزنشتاین» اندکی آزادانه تر عمل کرد. وی اینبار تصویر محکمی از سیاست های باب طبع استالین را به نمایش نگذاشت و همین مساله باعث توقیف قسمت سوم این پروژه شد و حتی پس از این «ایزنشتاین» دیگر هرگز موفق به ساخت فیلم دیگری نشد و در ادامه آن، با مرگ زودهنگامش در سن 50 سالگی همه چیز به پایان رسید. او از فیلمسازان بزرگ و برجسته ای بود که قربانی سیاست شد.
فیلم های «ایزنشتاین» را باید فیلم هایی انقلابی درباره موضاعاتی انقلابی دانست. همانطور که گفته شد، آثار او تحت شرایط زمانه خود و زیر سایه حکومت های دیکتاتوری تولید می شدند. از نخستین فیلم او، «اعتصاب»1925، که فیلمی درباره انقلاب کارگران در یک کارخانه است و فیلم معروف دیگرش «رزمناوپوتمکین»1925، که فیلمی بود به مناسبت سالگرد وقوع انقلاب 1905 روسیه، تا فیلم دیگری به نام «اکتبر»1928، که به مناسبت دهمین سالگرد انقلاب اکتبر ساخته شد. سرتاسر این آثار، فضایی آکنده از انقلاب است. البته علاقه و پیروی ایزنشتین نیز به موضوع انقلاب بی تاثیر نبود. او خود یکی از کسانی بود که داوطلبانه به ارتش سرخ پیوست و در این زمینه اعتقادش به انقلاب اکتبر نیز جالب است؛ ایزنشتاین می گوید: «اگر انقلاب اکتبر نبود نمی توانستم آن سنتی را که مرا وامی داشت شغل پدرم را ادامه دهم بشکنم. مایه و توانایی این سنت در من وجود داشت. اما فقط انقلاب به من این آزادی را داد که سرنوشتم را به دستان خود بگیرم».
یکی از آثار مهم «ایزنشتین» که در کارنامه پُربار او جایگاه درخشانی دارد، «الکساندر نوسکی» نام دارد که آن را به سال 1938 کارگردانی کرد. ایزنشتاین، این فیلم را در شرایطی به اتمام رساند که چندین سال از فیلمسازی دور مانده بود. زیرا پس از بازگشت از آمریکا و مکزیک و با پروژه شکست خورده اش که «زنده باد مکزیک» نام داشت (فیلمی که نیمه تمام ماند) سرخورده شده بود و به دلیل غیبت و دوری از کشور، مورد بدگمانی دولت روسیه قرار گرفته بود و به همین علت چند سال زمان برد که طرح فیلم اش مورد تاید قرار بگیرد. «الکساندر نوسکی» را از جنبه های مختلفی می شود مورد بحث قرار داد؛ نخست اینکه، این فیلم نیز، اثری ست انقلابی با یک موضوع انتقلابی. فیلمی به سفارش شخص «استالین» که مهمترین هدف اش، دوچندان کردن شور و اشتیاق و میل به وطن پرستی مردم کشور به سرزمین بود و این – اصلی – است که «ایزنشتاین» به بهترین شکل ممکن به آن عمل نموده است. برای درک بهتر این مهم فقط کافیست به گفته های آدم های درون فیلم توجه کرد که در طول فیلم چگونه فریادهای میهن پرستانه شان بر روی تصویر پخش می شود. اما از طرفی، داستان فیلم نیز جالب است. فیلم درمورد «اکساندر نوسکی»، قهرمان ملی روسیه است. او با کمک نیروهای مردمی به نبرد با دشمنان ملت برمی خیزد. اما دشمنان و متجاوزان چه کسانی هستند؟ آنها آلمانی هستند! و این موضوع منطق خاصی دارد. در جایی از فیلم، یکی از سرداران آلمانی فریادزنان می گوید: (ما جنگجویان آلمانی هستیم و به زودی بر این قاره پهناور حکمفرما خواهیم شد). و یا در جای دیگری از فیلم هنگامی که سربازان مغولی ، عده ای از روستاییان را تهدید می کنند؛ یکی از روستاییان به الکساندرنوسکی پیشنهاد مبارزه با مغول ها را می دهد و الکساندر در جواب می گوید: (ما دشمنان بدتر از مغول های وحشی را داریم، آلمانها – ابتدا باید آنها را شکست بدهیم). از این جهت می توان گفت، فیلم به وضوح به پیش بینی ظهور فاشیسم در جهان اشاره دارد و آن را به طرز جدی هشدار می دهد، و این مساله ای بود که در آن زمان از چشم استالین به دور نماند، مساله ای که چندسال بعد به حقیقت پیوست.
اما برای «ایزنشتاین» این تنها هدف نبود و فیلم صرفا برای او جامه عمل پوشاندن به تفکرات «استالین» نبود. فیلم به لحاظ تکنیکی و هنری نیز بسیار موفق است. در سراسر فیلم به وضوح می توان به ارزش های هنری منحصربفرد «ایزنشتین» پی برد که چگونه حتی بعد از گذشت چندین دهه، هوز با ارزش، نوین و خیره کننده است. صحنه آغازین فیلم – که تصویری از بقایای اجساد یک نبرد بزرگ را نشان می دهد، به لحاظ بصری حیرت انگیز است، یک تصویر آخرالزمانی که به نوعی به پوچی جنگ نیز اشاره دارد. در «آلکساندر نوسکی»، ایزنشتین – سعی دارد تا حد زیادی با بهره گیری از تصویر و تلفیق آن با موسیقی، فیلم را به جلو ببرد. در این فیلم ایزنشتین، تصویر حرف اول را می زند، تصویری که با یاری «تدوین» خاص «ایزنشتاین» (تدوینی که در میان اهالی سینما زبانزد عام و خاص است) تاثیرگزار، زیبا و شاهکار است. برای «ایزنشتاین» تدوین، تنها به هم وصل کردن دو صحنه به یکدیگر نیست و کار تدوین او مبتنی بر این اصل است که هر مفهوم سینمایی هنگامی به وجود می آید که چندین نمای متفاوت برای القای یک مفهوم خاص با یکدیگر ترکیب می شوند. فصل صحنه های نبرد و درگیری میان روس ها و آلمان ها بسیار حیرت آور است. زیرا احساس هرج و مرج و قساوت را از ترکیب و سامان دادن نماهای مناسب، می آفریند و به تماشاگر القا می کند.در فیلم «آندره نوسکی» مفهوم تبعیض و خشونت نیز، با نمایش حساب شده صحنه هایی از خشونت نمایش داده می شود. به جزء صحنه های درگیری و نبرد، می توان به صحنه ای اشاره داشت که در آن یک فرمانده آلمانی با دستان خود، کودکان را به درون آتش می اندازد. به نمایش گذاشتن خشونت، موردی جدانشدنی از فیلم های «ایزنشتاین» است. در فیلم های دیگر او نیز می توان به وضوح شاهد خشونت بود؛ صحنه های درگیری و نبرد در فیلم «اکتبر» و یا کشتار کارگران در صحنه های فیلم «اعتصاب» و یا خشونت درصحنه های معروف «پلکان اودسای» فیلم «رزمناوپوتمکین» از مواردی است که ایزنشتین در فیلم هایش خشونت را به نمایش می گذارد.
یکی دیگر از موارد جالبی که در فیلم «الکساندرنوسکی» وجود دارد، حضور یک قهرمان در فیلمی از «ایزنشتین» است. در آثار «ایزنشتین» به ندرت می توان یک قهرمان فردی را دید، زیرا در آثار او داستان بر روی قهرمانان جمعی روایت می شود، قهرمان های او، گروهی هستند! یعنی (مردم). البته در فیلم «الکساندرنوسکی» باز شاهد قهرمان های جمعی هستیم، اما حس حضور یک شخصت قهرمان در فیلم نیز به تماشاگر القا می شود. «الکساندر نوسکی» قهرمان مردم است که به رهبری او بر متجاوزان غلبه می کنند، در پایان فیلم صدای «اکساندرنوسکی» بر روی تصویر پخش می شود: (برید به گوش بیگانگان متجاوز برسانید که هیچ ملت زنده ای اجازه نمیده به سرزمین اش تجاوز بشه! ملت ما هر کسی رو که به عنوان میهمان بیاد میپذیره، اما اگر شمشیری بر روی ما بکشه با شمشیر جواب اش رو میدیم. این یک قانون ابدیه و شامل تمام ملت های دنیا میشه).
به قلم آقای حسن نیازی
به نقل از سایت سینما نگار
فروش مجموعه فیلم های سرگئی آیزنشتاین Sergei M. Eisenstein
بیوگرافی سرگئی آیزنشتاین Sergei M. Eisenstein
نگاهی به فیلم «زنی در ویترین»-The Woman in the window
کارگردان: فریتز لانگ
فیلمنامه: نانالی جانسن، بر مبنای رُمانی نوشته: ج ه والیس
فیلمبردار: میلتُن کراسنر
تدوین: جین فولر جونیور
موسیقی: آرتور لانگ
بازیگران: ادوارد جی رابینسن، جون بنت، ریموند ماسی، ادموند برئون...
ساخت آمریکا 1944،سیاه و سفید،109 دقیقه.
لینک فیلم در سایت IMDB http://www.imdb.com/title/tt0037469/
خلاصه داستان: داستان مردی به نام "ریچارد وانلی" پروفسور و استاد دانشگاه که با تماشای یک تابلوی نقاشی در ویترین یک گالری، زنده گی اش وارد مسیر تازه ای می شود...
یک نوآر تمام عیار
"فریتزلانگ" سینماگر بزرگ آلمانی که یکی از بنیانگذاران و وابستگان به جُنبش اکسپرسیونیسم نیز بود، با شروع جنگ جهانی دوم و روی آوردنش به آمریکا و سپس به سینمای هالیوود، در واقع زنده گی و فضای تلخ و تیره و دلهره آمیز فیلم های اکسپرسیونیسم را هم با خود به هالیوود بُرد. "لانگ" در سینمای آمریکا، تعدادی از فیلم های شاخص «نوآر» را ساخت که این نوع فیلم ها در دهه 40 و اوایل دهه 50 از محبوبیت خوبی برخوردار بودند و ساخت آنها در میان فیلمسازان آن دوره باب بود. فیلم های «انسان فقط یکبار زندگی می کند»1938، «زنی در ویترین»1944، «خیابان اسکارلت»1945، «ضربه بزرگ»1953، از آثار نمونه و شاخص «نوآر» کارنامه فیلمسازی "فریتزلانگ" و تاریخ سینما به شمار می آیند.
«زنی در ویترین» ساخت 1944، یکی از شاهکارهای "لانگ" و یک نوآر تمام عیار است؛ اثری تماشایی و گیرا و نمونه ای کامل از دنیای کابوس وار و تهدید شده ای که در دستان تقدیر قرار گرفته است. فیلم، داستان مردی میانسال است "پروفسور ریچارد وانلی" با بازی "ادوارد جی رابینسون" که بر اثر یک وسوسه، ناگهان خود را در هزارتویی تاریک و تهدید شده می بیند که هیچ راهی برای رهایی از آن نمی یابد. زنده گی او زمانی وارد این هزارتوی تاریک می شود که در یک خیابان و در ویترین یک گالری، غرق تماشای تابلویی بسیار زیبا می شود که تصویری ست از یک زن خوش سیما. تصویر زن، تاثیر عاطفی زیادی بر "وانلی" می گذارد تا حدی که پس از آن به عشقی رویایی برایش مُبدل می شود.
اما داستان فیلم، زمانی وارد مرحله حساس تری می شود که رویای "وانلی" ناگهان به حقیقت می پیوندد. وقتی که او دوباره در سکوت شب به تماشای تابلوی پُشت ویترین مشغول است، ناگهان مُدل تابلو در کنارش ظاهر می شود؛ زنی به نام "آلیس" با بازی "جون بنت". رابطه دوستانه ای بین آنها شکل می گیرد و سپس "وانلی" به دعوت "آلیس" به آپارتمان او می رود. اما بزودی دوست "آلیس"(کلود مازارد) از راه می رسد و به خیال اینکه میان آنها رابطه ای وجود داشته، با "وانلی" درگیر می شود. در این درگیری "مازارد" کُشته می شود آن هم به وسیله یک قیچی که "آلیس" به دست "وانلی" می دهد. "وانلی" و "آلیس" که اینک خود را در کابوسی وحشناک گرفتار می بینند از روی ترس و پلیس و آبرویشان، جسد "مازارد" را به بیرون منتقل می کنند و در مکانی بیرون از شهر پنهان می کنند. اما برای آنها این پایان ماجرا و رهایی از کابوس وحشتناک نیست و در واقع تازه آغاز کابوس است.
فیلم «زنی در ویترین» "فریتزلانگ"، در رابطه با همین اندیشه است، یک کابوس تلخ که تاثیر و ریشه در همان وسوسه دارد که بر ذهن و روح "وانلی" خود را نشان می دهد و نتیجه آن نیز فیلمی درخشان و به دقت فکرشده است. با فیلمنامه ای زیبا، تدوینی دلپذیر و کارگردانی فاخر.
در مرحله نخست، تماشاگر شیفته قصه ای می شود که کارگردان آن را روایت می کند، قصه ای درباره انسانی تنها و غافلگیر شده و ستیزش با شرایط نامطلوب. در مرحله دوم، "لانگ" علاوه بر فضاسازی و خلق محیطی تیره وتار و غیرقابل اعتماد ، به روانشناسی درونی شخصیت ها نیز می پردازد. شخصیت "وانلی" پس از مرگ ناگهانی و ناخواسته "مازارد" به شخصیتی تلخکام، محافظه کار و بدبین مُبدل می شود که خود را در وضعیتی بُحرانی و تهدید شده می بیند؛ هراس از لو رفتن ماجرا و افشای راز، روح و ذهن او را اسیر می کند ؛ از سویی، یکی از دوستان "وانلی" دادستان "فرانک لالور" که به پرونده "مازارد" رسیدگی می کند، مُدام از پیشرفت پرونده و جزئیات نزدیک شدن به عامل قتل پرونده صحبت می کند که این به تشدید اضطراب در وجود شخصیت "وانلی" می افزاید. از سویی دیگر، سایه سنگین یک حق السکوت بگیر به نام "هایت" بر سر "وانلی" و "آلیس" که از رابطه آنها در مرگ "مازارد" باخبر است، بُحران را دوچندان می کند. اما از سویی دیگر، همدلی و همذات پنداری که «وانلی» از تماشاگران اخذ می کند، آنها را در کُنش های فیلم نیز سهیم می کند و همین عامل، دنیای فیلم را باورپذیر می سازد.
پایان فیلم «زنی در ویترین» نیز می تواند نظرات متفاوتی را برانگیزد. شاید حس آزاردهنده و زجرآور فیلم و فرجام دردناک قهرمان داستان، با پایان دلسوزانه اش را به سختی بتوان تلفیق کرد. اینکه تمامی ماجرای فیلم در رویای "وانلی" رُخ داده است از سویی شوک عظیمی را به تماشاگر وارد می کند همانگونه که این شوک عظیم به شخصیت اصلی داستان وارد می شود و او را که گویی دوباره متولد شده و جان تازه ای داده، نشان می دهد. باز شدن چشمان "وانلی" از خوابی تلخ و عذاب آور، حس رهایی زیبایی را منتقل می کند. اما آنچه در اینجا بیشتر از هر مورد دیگری خود را نشان می دهد، قدرت داستانگویی "لانگ" و توانایی او در به تصویر کشیدن امیال ناخودآگاه شخصیت هاست.
«زنی در ویترین» از لحاظ فنون بصری و میزانسن صحنه ها نیز سرآمد فیلم های دهه 40 به شمار می رود . حرکت و زوایای انتخابی دوربین، پیوستگی آشکاری با حرکت و عمل شخصیت ها دارد که علاوه بر این، در روانشناسی شخصیت ها نیز نقش بسزایی دارد. در سراسر فیلم، زاویه فیلمبرداری گاه با زاویه روبه بالا و روبه پایین و هماهنگی اش با قاب بندی و تغییرات مداوم در پسزمینه و بُرش های مکرر درون صحنه، کُنش را تشدید و پیش می برند. در واقع قاب بندی و زوایای دوربین برای خلق احساس پریشان خاطری شخصیت ها و همینطور اثر آن بر تماشاگر در محیط فیلم، نقش ویژه ای دارد.
«زنی در ویترین» فیلم خوبی است. فیلم، در بند طرح داستانی جذاب و پرداخت عالی آن است. شخصیت پردازی فوق العاده و شیوه روایت تصویری متنوع "لانگ" و توانایی او در انتقال فضای فیلم به تماشاگر از خصایص فیلم است که همین باعث شده با گذشت چند دهه از ساخت اش، هنوز درخشان و تماشایی جلوه کند.
به نقل از سایت سینما نگار
نوشته:آقای حسن نیازی
فروش مجموعه فیلم های فریتز لانگ Fritz Lang
نگاهی به فیلم «مزد ترس»-«la salair de peur»
تهیه کننده و کارگردان: هانری ژرژ کلوزو
فیلمنامه: ژروم گرونیمی و کلوزو، بر اساس نوولی از ژرژ آرنو
فیلمبردار: آرمان تیرار
موسیقی: ژرژ اوریک
بازیگران: ایو مونتان(ماریو)، شارل وانل(جو)، وراکلوزو(لیندا)، فولکو لولی(لویجی)، پیتر وان آیک (بیمبا) ...
156 دقیقه، سیاه و سفید، 1953. برنده نخل طلای جشنواره کن.
لینک فیلم در سایت IMDB http://www.imdb.com/title/tt0046268/
خلاصه داستان: ماریو، جو، لویجی و بیمبا در ازای دریافت دو هزار دلار برای هر نفر، برای خاموش کردن یک آتش سوزی باید دو کامیون را که حامل نیتروگلیسرین است، از جاده ای طولانی و خطرناک عبور دهند!
جاده ای به سوی تباهی
برخی از منتقدین بزرگ سینما بر این عقیده اند که با تماشای فیلم «مزد ترس» به یاد فیلم بزرگی از "جان هیوستن" می افتند؛ یعنی «گنج های سیرا مادره»... البته این نکته بیشتر بر صحنه های ابتدایی فیلم تاکید دارد که بسیار شبیه به حال و هوای صحنه های ابتدایی فیلم "جان هیوستن" است.
"هانری ژرژ کلوزو" فیلمش را با نماهایی از دهکده ای ماتم زده آغاز می کند که در یکی از مناطق دورافتاده آمریکای جنوبی قرار گرفته است. موقعیت و فضای دهکده را، از زبان یکی از بازیگران فیلم "ایو مونتان" بهتر می توان توضیح داد: ((اینجا بیشتر مثل یک زندان می مونه. وارد شدن به اون راحته، ولی بیرون رفتن در کار نیست. اگه اینجا بمونی، جونت بالا می آد!)). غم و نومیدی، فقر و سیاهی همه این منطقه و ساکنان آن را که عمدتا عده ای فراری و مجرم هستند را فرا گرفته است. هیچ یک از این انسان ها هم به میل خود به آن پا نگذاشته اند؛ همه آنها به اجبار مانده اند؛ هر کدام از آنها حاضرند برای اینکه از این جهنم بگریزند، دست به هر کاری بزنند...فصل نخست فیلم، بی هدف و گیج کننده است، دوربین "هانری ژرژ کلوزو" هم سرگردان به همه جا سرک می کشد؛ به نظر می رسد که کلوزو قصد دارد در فصل نخست فیلم اش، به معرفی محیط و شخصیت ها بپردازد؛ خستگی و زنده گی کسالت بار در محیط و شخصیت ها دیده می شود و این مسئله ای ست که تقریبا در یک ساعت نخست فیلم و قبل از شروع شدن فصل رانندگی بر آن تاکید می شود. ((ناگفته نماند که در ابتدای فیلم، صحنه ای می بینیم که در آن پسری کوچک، نشسته روی زمین و در حال بازی کردن با حشرات است؛ صحنه ای که مشابه اش را در فصل آغازین فیلم «این گروه خشن»(سام پکین پا) نیز می بینیم.))
در فیلم «مزد ترس» مردمی وجود دارند که زیر سایه یک شرکت نفتی آمریکایی، زندگی می کنند، که در واقع استثمار شده تشکیلات این شرکت هستند. فصل دوم فیلم در حالی آغاز می شود که بخشی از چاه های نفت این شرکت، دچار آتش سوزی می شود و این در حالی ست که برای خاموش شدن این آتش سوزی به ماده ای خطرناک که "نیتروگیلیسیرین" نام دارد، نیاز است. مسئولین شرکت به عده ای راننده کامیون نیاز دارند که این ماده را به محل آتش سوزی برسانند؛ این خبر در میان مردم پخش می شود و در این میان، چهار نفر که شخصیت های اصلی داستان نیز هستند، داوطلب می شوند که این کار را انجام دهند. البته هیچکدام از آنها به این کار راضی نیستند، ولی برای به دست آوردن مزد آن که دوهزار دلار برای هر نفر است و با وجود ترس ی که از آن دارند، می پذیرند که آن را انجام دهند. از این به بعد فیلم وارد مرحله تازه و نفس گیری می شود. "ماریو" و "جو" در یک کامیون با هم شریک می شوند. "ماریو" جوانی ست سرکش و بی قرار که تنها فکرش خارج شدن از این جهنم وحشتناک است ؛ "جو" تبهکاری ست که او هم به ناچار در این مخمصه گرفتار شده است. او از هر لحاظ ضعیف تر از ماریو ست و خیلی زود خُرد می شود... در کامیون دوم، "لویچی" و "بیمبا" با هم شریک هستند که نسبت به "ماریو" و "جو" شخصیت های عجیب و بداخلاق ی به نظر می رسند. لازم به گفتن است که در فیلم «مزد ترس» اینگونه به نظر می رسد که قهرمانی در فیلم وجود ندارد! اصلا به طور کامل نمی توان فهمید که شخصیت بد و خوب فیلم داستان کدام یک هستند! آنها فقط یک هدف دارند و آن بدست آوردن پول و فرار از جهنمی ست که در آن گرفتار شده اند...
ماموریت 4 مرد با دو کامیون به امید به دست آوردن دوهزار دلار و رها شدن از مخمصه ای که در آن گرفتار شده اند، آغاز می شود. آنها به جاده می زنند تا مسیری سیصد مایلی را که پیمودن آن تا به انتها تنها یک معجزه می تواند باشد، به اتمام برسانند. اینک با فیلم جاده ای عذاب آور و آخرالزمانی روبرو هستیم که تنها هدف اصلی آن، پایان جاده است. جاده ای که در هر نقطه ای از آن خطری در کمین است؛ عبور از جنگل و کوهستان ها، راه های پیچ در پیچ، پُل هایی که هر لحظه امکان فروریختنشان وجود دارد و مهم تر از همه، خطر انفجار نیتروگیلسیرین، که سرتا سر وجود 4 مرد داستان را فرا گرفته است! ((هنر - ژرژ کلوزو، اینجاست که خود را نشان می دهد، هیجان، تعلیق و ترس به بهترین شکل ممکن به تصویر کشیده می شود)) برای تاکید بر این گفته می توان به صحنه ای اشاره کرد که هر دو کامیون قصد دارند از یک پیچ تند، در یک کوره راه دور بزنند و برای این کار مجبور می شوند از یک پُل لرزان و فرسوده چوبی عبور کنند، کامیون اول به سختی عبور می کند و کامیون بعدی که راننده آن "ماریو" است، بر روی پُل گرفتار می شود، چوب های فرسوده پُل می شکنند و کامیون شروع به لغزیدن به اطراف خود می کند، یک سیم فولادی که به پُل وصل است به کامیون گیر می کند و سپس ما شاهد یکی از تکنیکی ترین و نفس گیرترین موقعیت های تاریخ سینما هستیم، تعلیق و هیجان در این صحنه به گونه ای ست که نفس تماشاگر را بند می آورد و او را در فضای آن حبس می کند. از دیگر صحنه های به یادماندنی فیلم می توان به صحنه ای اشاره کرد که بسیار تکان دهنده است، صحنه ای که در آن "ماریو" با کامیون از روی پاهای "جو" عبور می کند. پاهای جو خُرد می شود، هر چند "جو" قبل از این نیز بر اثر فشار این سفر خطرناک خُرد شده بود... «مزد ترس را می توان به نوعی نمایش اوج رفاقت های مردانه دانست». از این نوع صحنه های ناب که در معدود فیلمی در سینما می توان آنها را دید، در فیلم «مزد ترس» بسیارند ، اما صحنه ای که نباید از آن گذشت، صحنه ای ست که در آن، کامیون "لویجی" و "بیمبا"، مُنهدم می شود. "کلوزو" این صحنه را به طریقی حیرت انگیز نشان می دهد، قبل از مُنهدم شدن کامیون "لویجی" و "بیمبا"، "ماریو" و "جو" داخل کامیون، در حال صحبت کردن با یکدیگر هستند که ناگهان شاهد تکان خوردن کامیون هستیم و سپس کات به نمایی در دوردست، (انفجاری بزرگ به همراه دودی سفید رنگ را از نگاه "ماریو" و "جو" می بینیم) شاهکار است...
در ادامه این سفر پر هیجان و دلهره آور "ماریو" موفق می شود خود را به مقصد برساند، دوستش "جو" در کنارش در داخل کامیون جان می دهد. ماریو از کامیون پیاده می شود و از او به عنوان یک قهرمان استقبال می شود! اما این پایان کار نیست و ماریو در راه بازگشت در جاده به پرتگاهی سقوط می کند و کشته می شود... صدای بوق کامیون ماریو، تا انتها ی فیلم شنیده می شود!
«مزد ترس» فیلم عظیمی است، اثری است دقیق و کامل، تکان دهنده و با اهمیت که درون مایه محکمی دارد. "کلوزو" با استفاده از نبوغ خود که به وضوح نشان می دهد که از زمانه خود جلوتر بوده، موفق شده است فیلمی هیجان انگیز و پر تعلیق را خلق کند. "کلوزو" فیلم اش را کاملا در فرانسه و بیشتر در استودیو ساخته، اما به لطف کارگردانی تکنیکی، دقیق و کامل ش و همچنین فیلمبرداری خوب فیلم، به نظر می رسد که فیلم واقعا در آمریکای جنوبی ساخته شده است!
در مورد بازیگری هم باید گفت که هیچکدام از بازیگران نقصی ندارند و عالی هستند؛ بازیگران آنچنان در نقش هایشان جا افتاده اند که گویی در حقیقت و در نقش زندگی خودشان ظاهر شده اند! «مزد ترس» یکی از فیلم های نمونه کلاسیک و از بهترین آثار کلوزو و سینمای فرانسه است.
به نقل از سایت سینما نگار
نوشته:آقای حسن نیازی
فروش فیلم های هنری و برندگان جشنواره های بین المللی