بازگشت"
"بازگشت" فیلمی دیگر از آلمادوار ؛ بازگشتِ آلمادواربه لامانچو سرزمین کودکی اش، بازگشت به ریشه های کمدی آثار اولیه اش، بازگشت به سویکارمن مائورا بازیگر بزرگ فیلمهای دهه ۸۰ اش،... و بالاخره بازگشت به زنان و به طورمشخص مضمونِ "مادری" پس از دو فیلمی که با محوریت مردان ساخته بود. خود او میگویدکه زنان برایش الهام بخش کمدی اند و مردان الهام بخش تراژدی. گذشته از این خودآلمادوار در توصیف ریشه های اولیه شکل گیری این فیلم از ترانه ای آرژانتینی به همیننام نیز یاد میکند.
آنچه که در اولین نگاه به بازگشت جلب نظر می کند "لحن" آن است. و تاکید این جمله را بر "لحن" نه با این نگاه که خب بالاخره وجه مهم هرفیلمی "لحن" آن است که به معنایی که فرمالیستها از وجه غالب فیلم سخن به میانمیآورند باید خواند. شاید بتوان گفت که وجه غالب این فیلم و شاید فیلمهای اخیر او (تقریبا از همه چیز درباره مادرم به بعد) در لحن یگانهای است که آلمادوار به اینفیلمها داده است. و این لحن کلید اصلی ورود به دنیای فیلمهای اخیر آلمادوار از جملهبازگشت است.
همزمان تمرکز بر روی مضامین مختلف و گاه حتی متضاد، تلفیقژانرهای مختلف، ارجاعات سرشار به انبوه فیلمها و نمایشنامهها به حدی که فیلم را (بهتعبیر مجید اسلامی) به گونه ای انباشتگی میرساند. و این ژانر شخصی آلمادوار است. مایه های مختلف و متضاد به نمایش در میآیند. آلمادوار گاه به این مایههای متعددنزدیک می شود و گاه فاصله میگیرد. و لحن غریب فیلمی چون بازگشت در همین حرکت بینتلخی و شادی، بین کمدی و تراژدی، بین جدیت و هجو و در میان انبوه مضمون های متضاداست که شکل میگیرد. و این در سینمای آلمادوار پدید آورندهی امکانی استثنایی است،امکان آشنایی زدایی از مضامینی به شدت آشنا و حتی گاه کلیشه. از دیوید بوردولآموختهایم که آشنایی زدایی نه صرفا روایت و ساختار، که "مضمون" اثر هنری را هم دربر می­گیرد.
و شاید رسیدن به این لحن غریب سلاح اصلی آلمادوار در آشناییزدایی باشد. لحنی که به آلمادوار امکان میدهد در میان مضامین تکراری قدم زند، بهگونه های مختلف آنها را کنار هم بچیند و دست آخر چنان تجسمی به آنها ببخشد که گویانخستین بار است که با این مضامین آنهم مضامینی کلی مثل مرگ (بازگشت)، عشق(با او حرفبزن)، مادر (بازگشت و همه چیز درباره مادرم) و هویت(همه چیز درباره مادرم) روبرومیشویم.
برای نمونه همین فیلم بازگشت را در نظر بگیریم. او در این فیلم بهسراغ روستایی میرود با فرهنگی سنتی، جایی که مردمان با باور به حضور ارواح مردگاندر کنارشان زندگی میکنند؛ جایی که تدفین چون آیینی آنان را به گذشته پیوند میزند. روستایی که با توربینهای بادیای که در سر راهش قرار دارند و سخت آسیاب بادی قصهدن کیشوت را به یاد میآورند (این طنز آلمادوار است یا ادای دینش به داستان سروانتسکه او نیز فرزند آن ناحیه بود؟) میتوانست در نگاه هنرمندی مدرنیستی موضوع نگاهیآسیب شناسانه و یا شاید هجو قرار گیرد. اما در سینمای آلمادوار این موضوع به سادگیبه عنوان امری خرافه نفی نمی­شود. او در فیلمش این مایه را با انبوه مایههای دیگرتلفیق میکند؛ آن را به موضوعی ناآشنا بدل میکند و دست آخر در نظام پیچیدهی فرمیاشجلوهای به آن میبخشد که هم هجو است و همزمان همدلی با مردمانش. و این که چگونه اینامر ناممکن در سینمای آلمادوار رخ میدهد سوالی است که پاسخش را باید در نظام فرمیفیلم جستجو کنیم .

سکانس آغازین فیلم در گورستانی در لامانچو شروعمیشود؛ جایی که افرادی (بیشتر زنان وکودکان) در حال تمیز کردن قبرهای از دسترفتگانشان هستند. در همین شروع یکی از مایههای اصلی فیلم کاشته میشود؛ همزیستیمردگان و زندگان. این مایهای است که واریاسیون های متفاوتی از آن به گونه ای دلپذیردر فیلم دنبال خواهد شد. پیرنگ فیلم پس از گورستان و پیش از آنکه ما را ازلامانچو خارج کند، دو مکان دیگر یعنی خانه پائولینا و بعد خانه آگوستینا را هممعرفی میکند تا ضمن معرفی شخصیتها دو مایه اصلی دیگر فیلم هم را مطرح کند. دیدار ازخانه پائولینای پیر ایده و سوال ­چگونگی مراقبت از خاله پائولینا را با خود میآوردکه پس از مدت زمانی از گذشتِ زمانِ پیرنگ ما را به مایه بازگشت روح مادر پیوند میزند. و در خانه آگوستینا راز گم شدن مادر او مطرح می شود، هر چند که پیرنگ تا شروعنیمه دوم فیلم به این ایده باز نمی­گردد.
به این ترتیب پیرنگ در همان شروعدر لامانچو در سه مکان مختلف به ترتیب در گورستان، خانه پائولینا و خانه آگوستیناسه مایهی مهم (از میان چندین مایه مهم و موازی) خود را معرفی میکند. خواهیم دید کهفرم روایی فیلم چگونه به گونهای متقارن در پایان با بازگشت به این مایهها انسجامخود را شکل خواهد داد. اما گرههای اصلی فیلم با فاصلهای بعد از آن در خانهیریموندا در حومه مادرید شکل میگیرند. به این ترتیب که ابتدا پاکو به قتل میرسد بعددر تعلیق ناشی از این قتل تصادفا کلید رستوران به دست پائولینا میرسد (راه حلی برایپنهان کردن جسد) و بلافاصله بعد سوله خبر مرگ خاله پائولینا را به ریموندا میدهد (عنصر تصادف در به هم پیوستن قطعات پیرنگ نقش محوری دارد).
به تدریج فیلمدر دو مسیر متفاوت ادامه مییابد.
ریموندا در رستوران درگیر پذیرایی از گروهفیلمبرداری میشود و به صورتی موازی مرگ خاله پائولینا سوله را به روح مادر میرساند. ایده همنشینی با مرگ اینجا هم برای دو خواهر به صورتی موازی به پیش میرود. پائولینابا جسد یک مرده سر می کند و سوله با روح یک مرده! این دو مایه به موازات هم تانیمهی فیلم پیش می روند. روح ایرنه از سوی سوله پذیرفته میشود و مایهی رستوران وپذیرایی از مهمانان در اواسط فیلم خاتمه مییابد.
خاتمهی پذیرایی از مهماناندر آن سکانس باشکوه با اجرای موسیقی بازگشت همراه میشود. این سکانس که شاید مضموناصلی فیلم را هم در بر دارد، هم دو مایهی مختلفی را که پیرنگ تا به حال دنبال کردهبه هم پیوند میزند و هم به تدریج پیرنگ را در مسیر دیگری میاندازد. ایده رستوران بهتدریج کنار گذاشته می شود. و ریموندا فرصت مییابد که جسد پاکو را دفن کند، هر چندکه پیرنگ مدتها قبل از تاکید و حتی ایجاد تعلیق بر آن صرفنظر کرده. حالا پیرنگ درمسیر دیگری جریان مییابد؛ اول چگونگی مواجهه ریموندا با روح مادر و دوم راز مفقودشدن مادر آگوستینا. نیمه دوم ما را به تدریج به گذشته می برد، به سوی حل رازهایگذشته. این دو مایه به هم میرسند و در سکانس گفتگوی طولانی ریموندا و مادرش (که بااستفاده از جامپ کات در تدوین کیفیتی رازآمیز در قیاس با حس سکانس قبل میگیرد) پردهاز رازهای گذشته کنار کشیده میشود و نیز خیال تماشاگر از بابت روح نبودن ایرنهآسوده میشود! پیرنگ با حل راز گذشته مارا به لامانچو باز میگرداند (آنهم ابتدا بارفتن به محل دفن پاکو). اگر فیلم با گورستان/خانه پائولینا/ خانه آگوستینا شروعشده بود، با محل دفن پاکو/ خانه پائولینا/ خانه آگوستینا خاتمه می یابد.
فیلم پر از تقارنهای دلپذیر است. دو خواهرِ زمان حال (سوله و ریموندا) تجسمی می شوند از دو خواهر زمان گذشته (ایرنه و پائولینا)؛ رابطه ای که بین پاکو،ریموندا و دخترشان شکل می گیرد قرینهای میشود بر رابطه بین ریموندا و پدر و مادرش؛مثلث عشقی که بین پدر و مادر ریموندا و مادر آگوستینا شکل گرفته بود ما را می بردبه سمت رابطه دو خواهر دیگر فیلم ( آگوستینا و خواهرش) و ... مایههای مختلففیلم هم به گونهای سنجیده به یکدیگر میپیوندند و به فیلم انسجام میبخشند. مرگپائولینا ما را به ایرنه می­رساند، ایرنه راز غیبت مادر اگوستینا و نیز راز گذشتهریموندا و معمای پدر واقعی دختر او را افشا میکند. این راز متقارن میشود با دلیلمرگ پاکو در زمان حال؛ موقعیت پائولینای دختر در حال و ریموندا در گذشته متقارنمیشوند با یکدیگر؛فیلم با کهن الگویی قدیمی بازی میکند. آرزوی زنده کردنشخص مرده و باز گرداندنش به جهانِ زندگان کهن الگویی است که تا به حال به گونه هایمختلف در سینما روایت شده است. شاید همین کهن الگوست که فیلمهای مختلفی چون سرگیجه (آلفرد هیچکاک)، مرد سوم (کارول رید) و تولد (جاناتان گلیزر) را به هم پیوند میدهد. در فیلم آلمادوار این مدل قدیمی وارونه میشود. در بازگشت این نه زندگان هستند که دراشتیاق بازگرداندن شخص مرده اند که این اشتیاق شخص مرده است برای بازگشت به میانزندگان.
برای تکمیل کارهای ناتمام؛ آنگونه که ایرنه به سوله میگوید. و فیلمبه درمان می ماند؛ درمان زخم های گذشته. تصفیه از بی رحمیهای گذشته. فیلم را میتوانبیان اشتیاق بازگشت روح یک مادر نیز دانست برای اصلاح رابطهی تیرهای که با دخترشداشت و نیز برای بخشش خواهی از دختری که سبب مرگ مادرش بود. دلالتهای معناییایکه سکانس نهایی فیلم را غنا بخشیدهاند حیرت انگیزند. با دنبال کردن سه شخصیت حاضردر این سکانس شاید بتوان به بخشی از راز غرابت بازگشت دست یافت. ایرنه به خانهآگوستینا وارد میشود، به خانهی دختری که چند سال پیش مادرش را به انتقام خیانت شوهرخود به قتل رسانده بود.
آگوستینا به عنوان روحی از جهان مردگان او را پذیرامیشود تا شاید بتواند راز غیبت مادرش را از او بپرسد. ایرنه بر بالین آگوستینامینشیند و چون مادری تیمارش میکند. بار دیگر ایده همنشینی مرگ و زندگی تکرار میشود. و از آن سو ریموندا دختری که حالا تازه کینه های گذشته را با مادرش کنار گذاشته بهسوی او میآید، مادری که از این به بعد نقشی تازه و دوگانه را پذیرا خواهد شد. ادایدین آلمادوار به آنا مانیانی در فیلمی از ویسکونتی نیز به عنوان انگیزهای ارجاعی برنقش مادر در این سکانس و کل فیلم تاکیدی دوباره میکند.

...
و آلمادوار چهقدر ساده و زیبا با "مرگ" شوخی میکند، از جنس آن شوخیها که نمونهاش را در "عشق ومرگ" وودی آلن دیده بودیم، روح مادری به جهان زندگان بازمیگردد و در جعبه عقب ماشینو در زیر تخت با دخترهایش قایم موشک بازی میکند و دخترها هم وقتی از خاطره مادرمرده صحبت میکنند از بوی بد او یاد میکنند! ... واین شوخیها به رغم همهی آن تلخی وسیاهی است که که این آدمها را به هم پیوند داده است. و آلمادوار چنان به سادگی بینزندگی و مرگ و بین کمدی و تراژدی حرکت میکند که گاه فراموش میکنیم دیگران چهترفندها میزنند تا حداقلی از این غرابت را به ما بباورانند. و این کار سخت دربازگشت به همان سادگی انجام میپذیرد که بازگشت روح یک مادر به جهان ما..