در باره فیلم آخرت Hereafter اثر کلینت ایستوود
نامزدهای بخش بهترین جلوههای ویژه در اسکار 2011 ـ یک فیلم خوب دیگر از کلینت ایستوود؛ فیلمی که سوژه اش درباره ی مرگ است فیلمی که بیننده را تحریک به اندیشیدن درباره ی موضوعات اساسی ای مثل زندگی, مرگ و زندگی پس از مرگ می کند. فیلم تازه ی ایستوود در واقع متشکل از سه داستان مجزاست که هر کدام از آنها در یک کشور متفاوت رخ می دهد. ایستوود مثل یک استاد بافنده ی ماهر, سه داستان متفاوت از زندگی های آدم هایی را که مرگ به نحوی روی آنها تاثیر گذاشته, درهم می بافد.
ماری خبرنگار موفق فرانسوی که برای انجام مأموریتی در جنوب شرق آسیا است، گرفتار سونامی می شود و به مرگی موقت فرو می رود و تصاویری غریب از ارواح مشاهده می کند. بعد از احیای دوباره، راهی فرانسه می شود اما نمی تواند تمرکز سابق را به دست آورد و به او توصیه می شود مدتی را استراحت کند. در این مدت دغدغه اش درباره رویاهای غریب هنگام مرگ، او را به تحقیق درباره زندگی بعد از مرگ برمی انگیزد و کتابی را در این باره به انتشار می رساند. برای رونمایی کتاب، ماری عازم لندن می شود.
جرج دانگان توانایی احضار ارواح را دارد اما مدت ها است از این کار دست کشیده و به رغم اصرار برادرش مبنی بر پول درآوردن از این راه، از طریق کارگری در یک کارخانه امرار معاش می کند. او شب ها در یک رستوران به فراگیری آشپزی مشغول است و در آن جا به دختر هم گروهش، ملانی علاقه مند می شود. ملانی از توانمندی او آگاه می شود و اصرار می کند ارواح نزدیکانش را احضار کند اما در این راه، رازهایی هولناک از زندگی ملانی برملا می شود و ملانی جرج را ترک می کند. جرج به دلیل سیاست تعدیل نیرو از محل کارش اخراج می شود. برادر او مقدمات تشکیل جلسات احضار ارواح را برای جرج فراهم می آورد اما جرج تصمیم می گیرد سانفراسیسکو را به قصد لندن برای بازدید از موزه نویسنده مورد علاقه اش، چارلز دیکنز، ترک کند.
جیسون و مارکوس برادران نوجوان دوقلویی در لندن هستند که با مادر معتاد و الکلی شان زندگی می کنند و به رغم تلاش های اداره خدمات اجتماعی مایلند با مادر خود باشند. مادر قصد ترک اعتیاد دارد و جیسون در راه خرید داروهای او در اثر تصادف با اتومبیل می میرد. اداره خدمات اجتماعی، مادر را به موسسات ترک اعتیاد می فرستد و مارکوس نزد یک خانواده جدید می ماند. اما تنهایی و دلتنگی برای جیسون او را وامی دارد که به مراکز مختلف احضار ارواح مراجعه کند و از موقعیت برادرش جویا شود اما هیچ یک از این مراکز توانایی برآوردن خواسته اش را ندارند. سرانجام او در یک جست و جوی اینترنتی به سایت جرج دانگان برمی خورد.خانواده سرپرست مارکوس او را به نمایشگاه کتاب لندن که پسرشان کارمند آن جا است می برند تا شاید حالش بهتر شود.
جرج در لندن به نمایشگاه کتاب می رود تا با درک جاکوبی، خواننده مورد علاقه اش که متخصص خواندن کتاب های دیکنز است ملاقات کند. در نمایشگاه ماری را می بیند که مشغول توضیح درباره کتابش راجع به زندگی بعد از مرگ است و می خواهد سر صحبت را با او باز کند که مارکوس در بین جمعیت او می شناسد و تقاضای احضار روح جیسون را می کند. جرج که ماری را گم کرده ابتدا مارکوس را از خود می راند ولی بعدا درخواستش را اجابت می کند و از زبان روح جیسون به او می گوید که باید به خودش متکی باشد و از افسردگی خارج شود. مارکوس که سرانجام نزد مادر ترک اعتیاد کرده اش برمی گردد به جرج کمک می کند ماری را پیدا کند. جرج حالا در برخورد با ماری دیگر اضطراب تماس با ارواح پیرامونی را ندارد.
**********************
موضوع موقعیت های پسامرگی در سینما سابقه و تعدد فراوانی دارد و در اغلب آن ها نیز، دو صبغه اصلی به چشم می خورند؛ یکی بهره گیری به منظور سینمای وحشت و دیگری ارائه برداشت های مذهبی و آیینی. ایستوود در آخرین فیلمش با این که از این موضوع استفاده کرده است، اما قالب های وحشت و مذهب را کنار گذاشته است و سراغ نوعی جست و جو و مکاشفه رفته است. در این مکاشفه بیش تر در همین جهان مادی به سر می بریم و به جز لحظاتی محدود و مبهم، دوربین هرگز قرار نیست آن سوی مرز زندگی را به تصویر بکشد. ایستوود صرفا در پی پاسخ به این پرسش است که آیا اصلا حیاتی ولو از جنس و با کیفیتی دیگر، در موقعیت بعد از مرگ وجود دارد یا نه؛ و دیگر کاری به جنبه های دیگر ماجرا نداشته است. شاید این روال در قیاس با نمونه های مشابه این موضوع در سینما، چندان ماورایی نباشد و جذابیت های متداول این جور فضاها را ایجاد نکند؛ اما در عوض به باور انسانی نزدیک تر است و به عبارت دیگر از چشم بشر به آخرت می نگرد و خود را در جایگاه خدا و اشباح و فرشتگان و سایر موجودات و موقعیت های تجریدی قرار نمی دهد. البته اصولا در آیین مسیحیت نیز برخلاف اسلام، خدا در جهان برزخی حضوری چشمگیر ندارد و بیش تر موقعیت فردی بشر در ارتباط با نتایج و عقوبت اعمالش در دنیا مورد تأکید است تا ارتباطش با مقولات قدسی و الهی.
نگاه مولفان فیلم آخرت ( ایستوود و فیلم نامه نویسش) به جهان برزخی، بر اساس نوعی حرکت از فضایی محدود به عالمی نامحدود و فراگیرتر است. در همان اوائل فیلم که ماری هتل را به قصد خرید سوغات ترک می کند، همکار او را خوابیده روی تخت می بینیم که حتی اصرار دارد ماری تلفن همراهش را هم با خود ببرد تا مبادا صدای زنگ او را از خواب بیدار کند. در این جا دو موقعیت متفاوت را می بینیم: خواب و بیداری. آن که خواب است در جهان زندگان قرار دارد و آن که بیدار است دچار مرگ موقت در اثر سونامی می شود؛ و بدین ترتیب مرگ و بیداری در یک ردیف همسان قرار می گیرند. انگار وقتی می میریم تازه از خواب بیدار شده ایم و با واقعیت اصلی تر جهان هستی برخورد می کنیم. ( در آموزه های دینی مختلف نیز این معنا وجود دارد از جمله در این سخن امام علی ع که : الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا/ مردم در خوابند، وقتی می میرند بیدار می شوند). این دیدگاه در بخش های مختلف فیلم مورد اشاره قرار می گیرد. مثلا وقتی جرج و ملانی به یکدیگر با چشم بسته غذا می دهند تا حدس بزنند آن چه می چشند چیست، انگار دارند این مفهوم کلی را تداعی می کنند که حکایت ما در برابر جهان پس از مرگ هم مانند کسی است است که با دیدگانی بسته قرار است حدس بزند در آن سوی عالم اوضاع از چه قرار است؛ و یا مادری خمار و خواب آلود که قرار است با کمک پسرانش به هشیاری و سلامت برگردد. در واقع در هر سه قصه نمونه های نمادین از دوگانگی زندگی/مرگ به مثابه محدود/نامحدود تعبیه شده اند که بی آن که شکل گل درشت و الصاقی به خود بگیرند، ضمن کارکردهای دراماتیک خود حامل این مفهوم فلسفی نیز هستند.
حالا شاید بپرسید که می شد این جور فضاها را در هر قالب داستانی دیگری هم به کار برد و اگر قرار بر بیان این مکاشفات است دیگر آن سونامی ابتدای فیلم که تأثیر کوبنده ای را در ذهن مخاطب نیز می گذارد چه جایگاهی دارد. فیلم در شکل کلی خود روند آرامی را طی می کند و برای همین انتظاری که از موقعیت مهیب سونامی در دقائق اولیه فیلم در نزد بیننده ایجاد شده است ظاهرا در ادامه اثر تداوم نمی یابد. آیا تصویرسازی سونامی تنها یک زائده مهیج به شمار می رود و یا در ساختار فیلم نقش مهم تری ایفا می کند؟ قبل از هر چیز باید به این نکته اشاره کرد که بازسازی اتفاق هولناک سال 2004 در آسیای جنوب شرقی یکی از خیره کننده ترین فصل های فیلم آخرت است و فضاسازی چنان دقیق و توام با جزئیات شکل گرفته است که موقع دیدنش خودت را در میان امواج متلاطم و خروشان سیل ناشی از سونامی حس می کنی. فیلمساز هوشمندانه ابتدا ماجرا را در ابعاد شنیداری اش به اطلاع می رساند( بیدار شدن همکار ماری در هتل در اثر صدای امواج غول آسا) و سپس با برگشت امواج کوتاه کنار ساحل به سمت موج مهیب میانه دریا که در اثر زلزله به سرعت در حال رشد است، ابعاد بصری آن را به رخ می کشد (می دانیم که هنگامی که سونامی به ساحل میرسد، تازه به شکل آشنای مرگبارش بدل میشود.هنگام رسیدن سونامی به خشکی ، این پدیده به آب کم عمق کنار ساحل ضربه میزند وآب کم عمق و خشکی ساحلی باعث متراکمشدن انرژی ای میشود که آب منتقل میکند. این مراحل به خوبی در فیلم به تصویر کشیده شده اند. ) و در زمینه جزئیات حتی از انعکاس تصویر آن روی شیشه پنجره هتل و یا همراهی دوربین در لا به لای جریان رونده سیل غافل نمی شود که البته اوج ظرافت در این جزئیات پردازی ها تأکید روی عروسک خرس و تسبیحی است که ماری قبل از وقوع سونامی در مغازه و در دستان دخترک آسیایی دیده و به آن ها تمایل نشان داده بود و حالا آخرین چیزهایی است که قبل از فرو رفتن در مرگ موقتش آن ها را حس می کند و در عین حال نوعی فضای دلنشین از مرگ را هم با آن قیافه معصوم و فانتزی عروسک خرس تداعی می سازد. برگردیم به ارتباط ماجرای سونامی با ساختار اثر که در نزد نگارنده به این ایده معطوف می شود که همان طور که سونامی از قالب آرامش اولیه دریا از طریق زلزله قالبی متلاشی گر پیدا می کند و سپس دوباره فروکش می کند، هر یک از سه شخصیت اصلی داستان های سه گانه فیلم نیز زندگی شان با همین ریتم و قالب شکل می گیرد. انگار روند سینوسی سونامی سایه خود را روی منحنی موقعیت ماری و جرج و مارکوس انداخته است تا هر یک بعد از طی تجربه ای مهیب شکل تازه ای از زندگی را در ارتباط با مرگ درک کنند. ماری در ابتدا در اوج موفقیت حرفه ای شغلش است و حتی در و دیوار شهر را از پوسترش پر کرده اند اما زلزله هایی که با خیانت دوستش به او در دوران نقاهتش وارد می آید این شخصیت را به موقعتی نوین سوق می دهد تا آرامشی دیگر را در پناه وضعیتی جدید تجربه کند. جرج نیز که بعد از سال ها تنهایی امکان ارتباطی عاطفی با دختری دوست دشتنی برایش پیش آمده با ترک دختر و اخراج از سر کار و سودجویی برادر دست به مهاجرت می زند تا در پناه علائق معصومانه اش ( داستان های دیکنز که به طرز هوشمندانه ای شبیه به موقعیت پسربچه انگلیسی اپیزود سوم هستند) فضاهایی متفاوت را تجربه کند. مارکوس نیز تا آمد زندگی خوشبختی را در کنار برادر صمیمی و سرزنده اش و مادر رو به بهبودش آغاز کند با مرگ برادر رویاهایش فروپاشید و چاره کار را در جست و جوی روح برادر دید که با بازیابی سلامت مادر در آخر کار او نیز به آرامشی مجدد می رسد. این سه نفر هر یک در برابر سونامی موقعیت قرار گرفته اند و همه شان در ارتباط با مفهوم مرگ است که دچار دگردیسی و تغییر وضعیت می شوند.امتیاز اصلی فیلم نامه پیتر مورگان در همین است که این مراحل سه گانه را در ارتباط با این سه شخصیت به شکل موازی تعریف می کند و کم و بیش آرامش اولیه، فروپاشی میانی، و آرامش نهایی هر کدام هم زمان با یکدیگر در هر سه قصه تکوین پیدا می کند. این در حالی است که توالی سکانس های قصه نیز بر مبنای الگوی نوبتی الف ب پ تنظیم شده است و رعایت چنان ضرباهنگی در چنین قالب روایی ای دشواری های خاص خود را می طلبد. البته از دقائق 80-90 فیلم ( یعنی زمانی که وارد پرده نهایی فیلم نامه می شویم) و زمانی که مارکوس با مشاهده تصویر جرج روی سایت اینترنتی اش، اولین جرقه تداخل شخصیت های قصه به فضاهای یکدیگر رقم می خورد این هندسه نیز به تدریج نظم اولیه خود را از دست می دهد و وارد فاز جدیدی می شود که بر مبنای توارد آدم ها با یکدیگر تنظیم شده است: ملاقات جرج و ماری و مارکوس در نمایشگاه کتاب.
فیلم آخرت ظرافت های اندکی ندارد؛ از پیرمردی که در کلاس آشپزی چشمش دنبال ملانی است و در نهایت خانمی هم سن خودش پارتنرش می شود تا شیوه اطلاع رسانی شخصیتی که استانداردهای لازم در موردشان به خوبی رعایت شده است( مقایسه کنشمندی جیسون در برابر انفعال مارکوس از همان صحنه عکاسی ابتدای اپیزودشان یا عبارت ظریف «نمی خواهی برای بچه ها چیزی بخری» از جانب ماری به همکارش در سکانس اول که بعدا در فصل جدایی شان در رستوران بعد از اطلاع ماری از خیانت عاطفی مرد دذوباره یادآوری می شود). اما با این حال آخرت در مقایسه با کارهای درخشان استاد مانند پل های مدیسون کانتی و عزیز میلیون دلاری و یا دو پروژه ای که در مورد جنگ آمریکا/ژاپن ساخت ، اثر چندان چشمگیری نیست و ضعف هایی از قبیل تأکید بی مورد و گل درشت روی دخالت روح جیسون در برداشتن کلاه از سر برادر برای نجات دادنش از انفجار مترو ( که بعدا در فصل احضار روح جیسون نیز مجددا به طور کلامی مورد ارجاع قرار می گیرد) و یا حتی شلختگی هایی در حفظ راکورد ( صحنه ای که مادر مارکوس از او خداحافظی می کند پشت پنجره اش بارانی است و بعد که مارکوس بیرون می آید هوا کاملا آفتابی است) اجازه نداده که فیلم تبدیل به شاهکاری دیگر از این اسطوره پیر سینما شود. اما به هر حال فیلم لحظه های دوست داشتنی و قابل تأمل کم ندارد و دوستداران ایستوود را تا حد و حدودی خرسند نگه می دارد.
مطلب بالا در شماره 425 ماهنامه فیلم درج شده است.