نقد فیلم: دشت گریان (Weeping Meadow) اثر تئو آنجلو پولوس
کارگردان: تئو آنجلوپولوس/ نویسنده: تئو آنجلوپولوس، تونینو گوئرا، پتروس مارکاریس، جورجیو سیلواگنی/ بازیگران: الکساندرا آیدینی (النی)، نیکوس پورسانیدیس (مرد جوان)، جیورجوس آرمنیس (نیکوس، ویولونزن)، واسیلیس کلووس (اسپیروس)، اوا کوتامانیدو (کاساندرا)، تولا استاتوپولو (زن قهوهخانه)، میشل یاناتوس (زیسی، نوازنده کلارینت)/ فیلمبردار: آندریاس سینانوس/ موسیقی: النی کارایندرو/ تدوین: جیورجوس تریاندافیلو / تهیه کننده: تئو آنجلوپولوس، فوبه اکونوموپلو، آمدیو پاگانی/ انتخاب بازیگر: هاریا پاپادوپولوس/ رنگی، 185 دقیقه نسخه یونانی و 170 دقیقه نسخه امریکایی، محصول 2004 یونان/ برنده یک جایزه و پنج نامزدی
تاریخ تراژیک و تراژدی تاریخی
تئودوروس (تئو) آنجلوپولوس، فیلم نسبتاً طولانی دشت گریان، یا با ترجمه دقیقتر چمنزار گریان را در حالی جلوی دوربین میبرد که یونان به نوعی ثبات سیاسی و اجتماعی دست یافته است. تهدید کمونیسم از این وادی کهن که هنوز متروپولیسهای آن بر تپههای بلندبالای سواحل اژه و مدیترانه سر کهنسالی فرود نیاوردهاند رخت بر بسته و جمهوری در چارچوب دولت وقت این کشور به تعادل رسیده است. آنجلوپولوس، سیاسیساز است اما به ندرت آثار او رنگ و بوی سیاسی به خود میگیرند و به اصطلاح ژورنالیستی سیاستزده نیستند. او، بارها نشان داده است که تراژدی بهترین بستر آمیزش افکارش درباره تاریخ یونان با چالشهای سیاسی در هر دوره سیاسی این دیار است؛ و با انتخاب تمهای نوستالژیک و وطندوستانه چنان بر فرق سیاستمداران مورد نظرش میکوبد که از او داستانگویی جسور و در عین حال دلسوز و واقعبین میسازد. دشت گریان اما، در روند احیای این داستانگویی سینمایی به نوعی تعمق و تبحر دست مییابد و با وجود اینکه جملگی موتیفهای سینمای آنجلوپولوس را در خود یدک میکشد از نوعی طراوت و احساس غرابت با حتی یک غیر هموطن را در خود ساری و جاری میکند. این فیلم نمونه کاملی از نوستالژی و جلای وطن سینمایی است. به هرجهت، جلای وطن و اهل ناکجا آباد بودن در سینمای آنجلوپولوس موج میزند. وطن و گمگشته، همان حلقه فیلمهای «نگاه خیره اولیس» (Ulyssi's Gaze)، همان تربت دور افتاده در «سفر به سیترا» (Voyage to Cythra)، همان ساحل کودکی در «ابدیت و یک روز» (Eternity and a Day) و همان وطن نامعلوم و خانواده از دست رفته در دشت گریان است. آنجلوپولوس، فریاد وطنپرستی یک یونانی است، یک یونانی که از اوان نگارش «ادیسه» به دست پرتوان هومر؛ که در دشت گریان از آن یاد میشود و آنجلوپولوس گذشته بزرگ از دست رفته یونان را یادآوری میکند تا اکنون که آنسوی اقیانوس را –ایالات متحده- مامن آمال خویش مییابد. این یونانی، در قلب اروپا نظاره به بهشت شداد دارد، و چرخه جلای وطن هنوز دوران کامل خویش را نکرده است.
دشت گریان با بازگشت به وطن آغاز میگردد. سرزمین مادری، جایی کنار رود و فراموش شده در پشت خاکریزها. «النی» اهل ناکجا آباد در میان بازگشتگان دست مرد جوان را میفشارد، او خاک را میطلبد یا خانواده را؟ و شاید هردو. آنها به شهر «اودیسه» بازگشتهاند. به تاریخ خود، به سرزمین خود و به خاکی که خویش را از آنش میدانند. اما آب، پیش روی آنهاست. آنها در مقابل این رود آرام میایستند و تصویرشان در آب واژگون شده است. آنجلوپولوس با این افتتاحیه سهل و ممتنع، نشانهها را در بستر داستانگویی تصویری پنهان میکند. آبی که سرریز کرده و رود ساخته، اشک گذشتگانی است که اکنون به نیکی پذیرای این جمع غریب و دورافتاده نیستند. اشاره آنجلوپولوس به آب در گوشه و کنار فیلمهایش اشارتی است به تمام کارهای انجام نشده در تاریخ، تمام فتوحات دست نیافته در زمان و همه شکستهای تحمیلی در تقویم. در انتهای فیلم، مییابیم سرمنشا و خاستگاه رود را، چمنزاری که اشک میریزد و رود میسازد. چمنزاری که سالها در یونان با هر بهار میروید و با هر خزان خاک میگردد.
روایت: النی و کابوس تاریخی
گویی النی، شخصیت اصلی فیلم آنجلوپولوس است، اما در واقع قهرمان اصلی فیلم یونان است. شاید النی استعارهای از یونان باشد، او که از دوردستها آمده و والد و زادروز مشخصی ندارد مگر اینکه با شناخت «ادیسه» خود را بازیابی کند، او به ادیسه میرسد و مرد جوان را مییابد. در حقیقت، یونان است که از تاریخ سر برون میآورد و مردم خویش را –چه «مرد جوان»ها باشند و چه متجوازین به النی، مرد پیر تجاوزگر- مییابد. این شخصیت، همان اولیس فیلم نگاه خیره اولیس است. بازگشت، در دستور کار تراژدیهای آنجلوپولوس قرار دارد اما کیفیت آن متفاوت است. بازگشت، کشف حقیقت وطن است و گاهی با شهادت جلوه میکند و زمانی با تبلیغ ایدئولوژیک. اکنون که النی خویش را مییابد و یا به تعبیری یونان سر بر آستان وجود میگذارد تجاوز آغاز میشود. بعد از افتتاحیه نمادین دشت گریان، النی را میبینیم که در سن اندک (اشاره به قدمت تاریخی تجاوز به یونان) از درد زایمان مینالد و او را برای استراحت به منزل میآورند. تجاوز انجام شده، کودکانی به دنیا آمدهاند و کسانی سرپرستی کودکان جدید (در روایت خطی فیلم، دوقلوها) را بر عهده گرفتهاند. مثال تجاوز، مثال یغمای کشور یونان است و افرادی که قرار است زمام آن را در دست بگیرند. النی با این کابوس دهشتناک، آبستن شدن از یک دژخیم و به عقد یک پیرمرد در آمدن، زندگی را میآغازد. زندگی او، همان کابوس تاریخی است. یونانی که گویی قرار نیست یونان بماند، او باکرگی خود را از دست داده است.
متعلقین به النی، یکی یکی جان میسپارند و از صحنه محو میگردند. این متعلقین شاید قومیتها باشند و شاید احزاب سیاسی، شاید ثروتهای ملی باشند و ممکن است فرهنگ و تمدن را فریاد بزنند، هرچه باشند، در کمال بهت و ناباوری النی به تاراج میروند و او را در کنار دریا تنها میگذراند. النی هیچچیز ندارد. النی فرزند ندارد. خانواده ندارد. مرد جوان مرده است. النی است و فریادی که از دهشت یک کابوس برمیآید. روایت او، تراژدی تاریخی غارتگری است. در یک سکانس کلیدی، جایی در اواخر فیلم النی هذیانگو را تیمار میکنند. او جملاتی را تکرار میکند:
«نگهبان، من صابون ندارم. من آب ندارم. من کاغذی ندارم که با آن نامه بنویسم»
در اینجا قحطی فرهنگی و برهنگی سیاسی یونانیان به تمسخر گرفته میشود و در ادامه:
«تو سفید بپوش نگهبان. تو قهوهای بپوش نگهبان. تو انگلیسی هستی، تو امریکایی هستی نگهبان.»
اشاره به رنگها، اشاره به احزاب سیاسی است و اشاره به ملیتها، طعن به تاراج بینالمللی یونان است. اما انجلوپولوس این خصیصهها را در بافت تراژیک جا میاندازد و آنها را مخفی میکند؛ در واقع آنجلوپولوس سعی در نگفتن دارد تا گفتن. او دیالوگها را به حداقل و تا سرحد «کم گوی و گزیده گوی» تلخیص میکند و آنها را به عنوان عامل فرمال پیشبرنده و اخباری در دهان شخصیتهای فیلمهایش میگذارد. به هر تقدیر، النی زنی است تک افتاده، همچون کشوری که مردمان کوچ کرده دارد. این کابوسها از او یک دیوانه میسازد، کسی که جز فریاد بر سر آخرین قربانیاش کار دیگری از دستش نمیآید.
بسط ریتمیک و موسیقی
آنجلوپولوس از جمله فیلمسازانی است که آثارش بدون موسیقی عقیم میگردند. موسیقیهایی که او به کار میگیرد، در جایی به وسعت لانگشاتهایش و در جای دیگر به صمیمیت کلوزآپهای او هستند. اما مهم اینکه، در بسط روایی آثار او-و در اینجا دشت گریان- موسیقی نقش به سزایی دارد. شاید سینمای آنجلوپولوس از معدود سینمایی باشد که نتها در آن داستانسرایی میکنند. موسیقی در شخصیتپردازی کمک مینماید و حتی در پیشبرد داستان موثر است. به عنوان نمونه، سکانسی را اشاره میکنم که در آن نوازندهها به جای استفاده از دیالوگ با نواختن به النی و مرد جوان خوشآمد میگویند؛ هرچند این موسیقی صحنهای و از عناصر میزانسن در سکانس جاری محسوب گردد اما موسیقی مرتبط با موسقی متن است. جزئی از کل است و همانند کودکی کنجکاو و شیطان به داستان ناخنک میزند و قصد دارد روایت را به دست بگیرد. در جای دیگر، مرد جوان با دستهای خالی سازهای مختلف را مینوازد و ما صدای نواختن را میشنویم (سکانسی که فرزند النی او را مادر خطاب میکند). پس، در ساختار روایت داستان ریتمی وجود دارد که گاهی از جنس کلام و گاهی از نوع موسیقی است و لذا بدون موسیقی، آنجلوپولوس راه به جایی نمیبرد. با این اوصاف، چنین هماهنگی فرمالیستی به شدت در خدمت محتوای فیلم است و در چارچوب نقل ایدههای فیلمساز خوشخدمتی مینماید. این موسیقی تبدیل به ریتم داستانی و در واقع «بسط ریتمیک» میگردد تا جایی که تصویر در خدمت موسیقی در میآید: رقص. رقصهای دونفره، شاید لازم به یادآوری نباشد که رقصهای دونفره باز هم از موتیفهای سینمای آنجلوپولوس هستند. موسیقی بیان است، و آنجلوپلوس بیانگر آن، او هیجان ظاهری را از فیلم میگیرد و به آن هیجان روحی هدیه میکند.
یک قاب: یک تصویر
در باب زیباییشناسی آثار آنجلوپولوس قلمفرسایی فراوان شده است و کیست که با دیدن فیلمهای او انگشت حیرت به دهان نبرده باشد؟ برای نمونه، یک لانگشات از دشت گریان کافی است. قایقها، پاروها، پوشش سیاه آدمها و پرچمهای سیاه در احتزاز، نیمه بالای قاب آسمان و نیمه پایین آب که آسمان را آینه شده است. حرکت تیلت (حرکت عمودی دوربین) بسیار کند به پایین و سوژهها در مرکز تصویر. این میزانسن چه چیز را تداعی میکند؟ یک تشییع جنازه؟ به ظاهر چنین است. یک مهاجرت؟ حرکت موازی و همزمان ریتمیک پاروها قایقها را شبیه به دسته پرندگانی سیاه میکنند که بین زمین و آسمان در پروازند و کوچ میکنند. نمونه زیبای دیگر، ملحفههای سفید در پیشزمینه، نوازندگان در میانه و دریا در عمق است. آیا این تعبیر سرود صلح نیست؟ میتواند باشد. اما ناپایدار، چون با صدای فریاد و شلیک گلوله، نوازندهها از هم میپاشند و هریک به سویی میدوند. کمی بعد دست خونین نوازنده پیر لکهای بر ملحفه (دامان صلح) میاندازد. آرامش در یونان و چه بسا کل جهان آسیبپذیر گشته است. در قاببندی آثار آنجلوپولوس، نه چیزی زاید و نه چیزی ناقص است. حتی اگر یک پرنده تصادفاً در قاب پرواز کند، به همزیستی ریتمیک عناصر صحنه افزوده شده و تن در میدهد. آنجلوپولوس از معدود کسانی است (شاید بعد از کوروساوا) که از نزدیک تا عمق را در قاب محصور میکنند و بین پسزمینه و پیش زمینه ارتباط مفهومی برقرار مینمایند.
بیان شاعرانه، از هومر تا آنجلوپولوس
آنجلوپولوس شاعر است؛ گویی نواده برحق هومر. استفاده فراوان از استعارههای تصویری مرا بر این عقیده مجاب میکند. باز شدن بافته کاموایی در زمان جدایی النی و مرد جوان، گوسفندهای آویزان از درخت، سیلاب خون در بیشه ادیسه، لکه شدن ملحفه سفید به دست خونین نوازنده، مردن شوهر النی بعد از رقص با النی، رقص النی با غریبهها در اسکله، زیر آب رفتن ادیسه و کوچ اجباری مردم به واسطه قایقها، رویارویی دو برادر در دو جبهه مخالف، فریاد زنها و مادرها بر سر جنازه عزیزان خویش و هذیانگویی النی در کلبه شاهدهایی بر این ادعا هستند. اشاره او به سالن تئاتر در فیلم (و همچنین در چند اثر پیشینش) نشان از ارادت فراوان آنجلوپولوس به ادبیات و هنر کلاسیک یونان دارد. وقتی شوهر النی وارد سالن تئاتر متروکه میشود (که باز هم اشاره آنجلوپولوس به مهجوریت فرهنگ و تمدن یونان است) روی سن میرود و بیچارگی خویش را فریاد میکند، در اینجا چنین به نظر میرسد کسانی بر صندلیهای خالی نشستهاند و به او همچون یک بازیگر نگاه میکنند در حالیکه حقیقت، وجود ناظری مخفی در پشت پردههاست. النی و مرد جوان، از سنت میگریزند.
و اما یونان...
این یونان است. جایی که دو برادر در مقابل هم قرار میگیرند، آنهایی که در خانواده خویش و در جامعه دشمن هستند. دشت گریان به طور ضمنی دورهای از تاریخ معاصر یونان است، از عداوت کمونیسم تا بلاهت فاشیسم و از سردرگمی فالانژیسم تا آرمانگرایی لیبرالیسم. فیلمساز، دوره بزرگی از زندگی خویش را در کشمکشهای سیاسی اجتماعی دهه 50 و 60 یونان گذرانده است. زمانی که حکومت دیکتاتوری و نظامی توسط یک کودتای نظامی طراحی شده به سرکردگی پاپادوپولوس به قدرت میرسد و موجی از هراس و وحشت سراسر یونان را به سیطره در میآورد. یونان، ملت معتقد و اجتماعی خویش را گرفتار گرداب سانسور و شکنجه محصول ایدئولوژی میبیند و نسلکشی و ناامنی، برادرکشی، آوارگی و از هم گسیختن خانوادهها مواردی هستند که آنجلوپلوس آنها را از نزدیک لمس مینماید. هرچند با حرکت انقلابی و جنبش آزادیبخش پان هلنیک در سال 1974 کمکم آب خوش از گلوی یونانیان پایین رفت، اما آثار آن دوره نکبتبار و حکومت دیکتاتوری و نظامی هیچگاه از ذهن پویای آنجلوپولوس پاک نشد، و کدامین جلوه از حوادث آن سالها در دشت گریان از قلم افتاده است؟ صلح در این سیطره تاریک قدرت، همچون ملحفهای در برابر باد به نظر میآید و نهانکننده قتل و جنایتی، از این روست که النی گاهگاهی لباس سپید عروسی خویش را بر تن خویش زیور مینماید و شوهرش، با اندوه به لباس عروس افتاده در مرداب خیره میشود، لباسی که برازنده النی _یونان_ بوده است اما از النی خبری نیست. بچههای النی و شوهرش نسبتی با یکدیگر ندارند، همانطور که جناح تندروی یونان که پارلمان را راه احقاق خواستههای خویش نمیدیدند با چپ میانهرو نسبتی نداشت و این دو هیچ تناسبی با دموکراتهای بلندپرواز و لیبرالاندیش نداشتند. آنجلوپولوس، در یک تاویل ذهنی و نشانهپردازانه، خانوادهای را میسازد که چیزی جز یونان و احزابش نیست. اگر به خصوصیات رفتاری و نسبتهای آدمهای این خانواده دقت شود، اشتراکات بین آنها و احزاب صاحب نظر این کشور مشخص خواهد شد. اعتدال (فرزندی که مرد جوان را میپذیرد)، تندروی (خشم بیرویه فرزند دوم) و دموکراسی (مرد جوان که سودای امریکا را دارد).
به هر تقدیر، النی که در تلاش سر یک سفره نشاندن این خانواده است بر اجساد آنها نظاره میکند و از دست میرود. او در لوای یک روایت تراژیک، از تاریخ میگوید. تاریخ معاصر یونان، که همواره با رنج و دوری و شقاوت همراه بوده است. روایت تراژیک او فریاد تراژدی تاریخی را بر زبان میراند و النی، آن که از ناکجا میآید و به ناکجا میرود، در انتهای فیلم تنها کاری که میکند فریاد است. فریاد در کنار دریایی آرام، که خاستگاه او، به زعم رویای مرد جوان چمنزار گریان است. اشکی سیلآسا که تنها شیون کم دارد و این شیون را النی به آن هدیه میکند. دشت گریان روایتی تو درتو با مضمون خانواده و سیاست است. شعری مقفا در باب وطن، دوستی و نوستالژی.
درباره تئو آنجلوپولوس تئودوروس آنجلوپلوس، کارگردان، نمایشنامهنویس، تهیه کننده، بازیگر، منتقد، نویسنده، حقوقدان و شاعر برجستهی یونانی، همچنین همسر فوب اکونوموپلو، تهیه کننده ی سینما، در 1935، در آتن یونان چشم به هستی گشود . وی در جوانی پس از گذراندن دوره ی حقوق، ابتدا تحصیلات خود را در مدرسه ی فرانسوی سینما، " L’IDHEC"، و سپس در "ژان راک"، ادامه داد. پس از بازگشت به یونان، در روزنامه ی " آلاگی "، به عنوان یک منتقد سینمایی دست به کار شد ؛ که این روزنامه پس از چندی توسط حزب نظامی تعطیل گشت. در این اثنا وی نوشتن "داستان فورمینکس"، فیلمی بلند درباره ی یک گروه راک در سال 1965، را آغاز کرده بود، که هیچگاه پایان نیافت . فعالیت وی در عرصه سینما با ساخت فیلمی کوتاه بنام "انتشار"، در سال 1968 ادامه یافت و یک سال بعد اثر برجسته ی خویش، "رستاخیز یک جنایت"، را بر اساس داستانی از "ژان لوپ پاسک"، خارج از چارچوب تریلرهای همدوره اش، درباره ی قتل مهاجری که از آلمان بازگشته، بدست همسرش و معشوقهی وی را به تصویر کشید. پس از "رستاخیز یک جنایت"، آنجلوپلوس سهگانهای را بر اساس تاریخ معاصر یونان را جلوی دوربین برد. "بازیگران پی سپار (دوره گرد)"، تولید 1975، در جشنواره کن جایزه منتقدان بین الملل، FIPRESCI، را از آن خود کرد . این ساخته خود را به عنوان اثری مطرح در سینمای نوین معرفی نمود، که پیرامون سفر دستهای از هنرمندان در یونان، از 1939 تا 1952، میباشد. فیلم با تکیه بر خاطرات اجتماعی، تعمداً و به صورتی سنجیده اصول ترتیب زمانی را زیر پا گذاشته و حتی می توان گفت از وقایع اخیر آغاز شده و به گذشته ی مهیج راه پوییده است و دوران دیکتاتوری "متاگزاس"، اشغال آلمانها، مقاومت یونان و استعدادها و گرایشهای گوناگون آن، غلبه و پیروزی سلطنت، جنگ های غیر نظامی، شکست کمونیست ها در 1949 و انتخابات 1952 را در بر میگیرد. آنجلوپلوس برای نخستین بار در تاریخ کوتاه سینمای یونان، تاسوس گودلیس، اثری که تلاشی صادقانه و آرزومند برای به نمایش در آوردن رنج های یونان معاصر دارد، را شرح میدهد. کنایه هایی به آتریدا هدایتهایی به بیننده ارائه کرده و وی را دعوت به نگاهی به تاریخ اخیر یونان، چه از لحاظ سیاسی و چه از دید اجتماعی، در نور تقدیر و سرنوشت جهان، که ریشه در دوران دیرین و کهن دارد، مینماید. ابعاد تراژیک و حزنانگیز شخصیتها در تضاد و کشاکشی که آن ها را در برابر قدرت سیاسی حکمران در گود مبارزه قرار می دهد، مشاهده میشود . با این نقاشی آبرنگ چهار ساعته و پس از آن "شکارچیان"، ساخت 1977، که با کشف بدن یک سرباز پارتیزان توسط شش شکارچی آغاز می شود و معرف داستان تاریخ سیاسی یونان در سال های 1949 تا 1977 میباشد، برخی از نشانههای ثابت سبکشناسی، نگارشی و موضوعی سینمای آنجلوپلوس از جمله وزن و ارزش تاریخ، محک قدرت، فضای تئاتر گونه، به شکلی متکی به نفس و بیتفاوت نسبت به گروه، عدم پذیرش داستان سرایی قراردادی در حمایت از گونهای که به عمد کنار گذاشته شده، با دوربین های ثابت و شاتهای متسلسل بلند که پدید آورنده حس تناوب زمان میباشد، بنا نهاده گشت. در 1978 آنجلوپلوس به عضویت هیئت ژوری فستیوال فیلم برلین درآمد و دو سال پس از آن بار دیگر در اثری تاریخی به نام "اسکندر کبیر"، تولید 1980، قدرت خود در فیلمسازی را به رخ همگان کشید. داستان مستبدی که با تغییر مسیر شاهراه قرن، رویای حکمرانی در قالب ستمگری توانمند را در سر می پروراند . شخصی عام زاده که به دست عامه نیز نابود گشت . پس از ساخت مستندی کوتاه، در 1982، در آتن، آنجلوپلوس با بازگشت به آکروپولیس همکاری خود را برای نخستین بار با تونینو گوئرا، شاعر و نمایشنامه نویس برجسته، آغاز نمود . اثر آن ها که "سفر به سیترا"، 1984، نام داشت، در فستیوال کن، جایزه ی منتقدان بین الملل برای بهترین داستان را برنده شد . فیلم به زندگی و هدف فیلمسازی می پردازد که قصد ساخت فیلمی در رابطه با پدر خود و شخصی که پس از سی سال تبعید به شوروی اکنون به سرزمین مادری اش بازگشته را دارد . طیاین روایت، از اجتماعی سخن رانده می شود که به ظاهر تمامی معنویان در آن ناچار به تبعیدند و آنجلوپلوس عموما در آن بیداری و وارستگی خویش را با یونان دموکراتیک بیان می دارد . در این اثر تلاش برای جستجوی هویت، که عمیقا توسط آنتونی نشاندار گشته بود، جایگزین مطالعه ی جمعیت می گردد . سفر، و اغلب به شکل بازگشت به خانه و تعیین مرز، پایه ی نوشته های خالق اثر به نظر می رسد . پس از "سفر به سیترا" و در سال 1986، آنجلوپلوس فیلمی را درباره پیرمردی است که خانواده اش را ترک گفته و اکنون در تنهایی خویش بسر می برد، تحت عنوان "پرورش دهنده ی زنبور عسل" کارگردانی کرد. پس از این اثر و در سال 1988، آنجلوپلوس اثری با عنوان "چشم اندازی در مه" جلوی دوربین خویش برد. موضوع این فیلم که درباره سفر دو کودک در پی پدری خیالی است به مثابه نگاره ای از آزمایه ی دنیایی بی سو و فاقد روح میماند که تنها چشم نابغهای چون آنجلوپلوس قادر به تماشای آن است. بعدها که تئو آنجلوپلوس برنده ی شیر نقره ای ونیز شد، برای آشکار ساختن احساس خود، بیانی روشن از کاراکتر ارستس، شخصی که در "بازیگران پی سپار" دو قهرمان فیلم را ملاقات می کند، داشت. فیلم بعدی وی، "گام معلق لک لک"، محصول 1991، در مرز دو کشور خیالی و موهوم، در قلب روستایی پر از مهاجر به وقوع میپیوندد. جایی که یک روزنامه نگار گمان می کند، سیاستمداری که به نحوی اسرارآمیز ناپدید گشته را یافته است. با این اثر آنجلوپلوس انعکاس اندیشهی تلخ خویش در رابطه با فقدان نقاط عطف در دنیا، از زمان تخریب دیوار برلین را آغاز می کند. در 1994، وی فیلمبرداری "نگاه خیره ی اولیس" را در کشورهای منطقه بالکان آغاز نمود . انرو هورتن در نوشته اش در رابطه با این اثر، با بازی هاروی کیتل می گوید : « " نگاه خیره ی اولیس " یک سه گانه ی ادیسه وار است . در یک سطح جستجویی بر ریشه های سینمای بالکان و به واقع خود سینما می نماید. همچنین سفری به تاریخ بالکان و به نحوی برجسته در بر دارندهی تراژدی مداوم بوسنی است و در پایان سفر منحصر به فرد مردی به اعماق زندگی، عشق ها و از دست رفتههایش را به تصویر می کشد.» "نگاه خیرهی اولیس" جایزه ی با ارزش هیات ژوری و منتقدان بین الملل و عنوان فیلم سال اروپا را یدک میکشد. آنجلوپلوس در پروژهی برادران لومییر به مناسبت صد سالگی سینما نیز همکاری نمود. تئو آنجلوپلوس بالاخره با ساختهی بعدی خود، "ابدیت و یک روز"، نخل طلای خواستنی کن را بدست آورد و یونان را در مراسم جوایز آکادمیک امریکا مطرح ساخت. مایکل ویلمینگتون، "ابدیت و یک روز" را مطالعه ی مسحورکنندهی بصری سفر نگارشگری سالخورده، در حال و گذشته تعریف کرد. در حالیکه دیوید استراتن در ورایتی، "VARIETY "، نوشت : « "ابدیت و یک روز" نشان می دهد که تئو آنجلوپلوس سبک و زمینهی کاری خود را میپالاید. درست مانند فیلمسازان بزرگ دیگر که دوباره زمینههای مشابهی را کاوش کردهاند، پس آنجلوپلوس با یکی از شفافترین، درخشانترین و همچنین عاطفیترین سفرهای بدین سان طولانی خویش، درهای جدیدی گشوده و رشد نموده و پیش میتازد.» پس از موفقیت "ابدیت و یک روز" آنجلوپلوس به مدت شش سال فیلمی نساخت تا اینکه سر انجام در سال 2004 اثری باشکوه با درون مایهای نوستالژیک به نام "دشت گریان" را کارگردانی کرد. این فیلم از حیث درون مایه و قدرت کارگردانی در چنان مرتبهای به سر میبرد که آنجلوپلوس عنوان تریلوژی یا سهگانه را بر آن نهاد، چراکه معتقد بود که اثرش ساختهای است که در آن واحد در بردارنده هر سه عنصر یک سهگانه یعنی فاجعه، تهوع و تحول است. "دشت گریان" دورنمایی از سی سال تاریخ سرزمین یونان است که آنجلوپلوس به شکلی سمبلیک آنرا در قالب زندگی دخترکی بینوا و درمانده به نام النی آورده است. النی به نوعی گوشهای از حوادث و پیشامدهایی است که در فاصله سالهای 1919 تا 1949 در یونان اتفاق افتاد. وقایعی چون هجرت، برادرکشی، نسلکشی، غربت و مانند اینها که در آن سالها بر سر مردم آن منطقه آمد. فیلم شناسی (کارگردان) غبار زمان (2007) / سه دقیقه (2006) فیلم کوتاه / دشت گریان (2004) / ابدیت و یک روز (1998) / نگاه خیره اولیس (1995) / گام معلق لکلک (1991) / چشم اندازی در مه (1988) / پرورشدهنده زنبور عسل (1986) / سفر به سیترا (1984) / آتن، بازگش به آکروپلیس (1983) / یک روستا، یک روستایی (1981) فیلم کوتاه / اسکندر کبیر (1980) / شکارچیان (1977) / بازیگران پی سپار (1975) / روزهای 36 (1972) / رستاخیز یک جنایت (1970) / انتشار (1968) منبع:دلنمک