نقد فیلم: درخشش (The Shining) اثر استنلی کوبریک
کوبریک است و دلمشغولی دیرینهاش، خشونت. این بار این فیلمساز مستقل و جنجالی انگشت بر نقطه حساسی از این ورطه گذاشته است؛ روانشناسی خشونت و بررسی خاستگاه بازتاب بیرونی و انفعالی این پدیده در بخش ماورایی، روحانی و روانی انسان. او پیشتر از از این در فیلم پرتغال کوکی دست به این آزمایش زده بود و خود را از این نظر به پیش رانده بود اما این بار او بر بار روانی خشونت و چگونگی بیدارگری این شبهغریزه حیوانی بیشتر تاکید کرده است. کوبریک با عاریت گرفتن داستان عجیب استیون کینگ (نویسنده معاصر داستانهای وحشت) مخاطب را به عمق تنهاییهای خود میبرد و از انگیزش اهریمن درونی با خودنگری و عدم توانایی استحاله در خود سخن میراند. او با قدرت تمام فاصله حقیقت و مجاز را در مینوردد تا جایی که دیگر قابل تشخیص نیستند و سررشته منطقی داستان تنها به دست کوبریک است و بس و از این نظر میتوان گفت از بیرحمانهترین آثار او میتواند باشد. آقای تورنس (با بازی جک نیکلسون) نویسنده ایست منطقی و متعصب و کسی است که به اخلاقیات و قول و قرارها پایبند است اما تنهایی؛ که البته منظور کوبریک بیشتر تنهایی شخصیتی است تا تنهایی با مفهوم عام، باعث صعود حیوانگرایی و نزول متناسب انسانیت میشود. در این داستان، کابوسها تبدیل به واقعیت می شوند و برعکس، به سکانس خواب دیدن تورنس پشت میز کار و یا حضور پیرزن در حمام اتاق هتل توجه کنید. این تبادل حقیقت و مجاز تعبیری برای توجه به بازتاب مسائل روزمره زندگی در ذهن و پس از آن سیستم عصبی است، سیستمی که نماینده و مسئول اخلاق، سیمپتومها یا نشانههای روانی است و دریافتیهای خود را به روشهای مختلف از جمله سکس، خشونت و به طور کلی غریزه به بیرون متبادر میکند. درخشش قصه خشم است، خشمی که اخلاق حیوانی را وقع مینهد و خاستگاهش چیزی نیست جز عقده، حقارتها و کاستیهای شخصیتی یک انسان. او یک مسئله روانشناسانه را مطرح میکند: عقده. آقای تورنس یک آدم عقده ایست. به سکانسی که تورنس به همسرش اشاره میکند و تذکرهای پیاپی او را برای بدرفتاری با دنی یادآور میشود نشان دهنده همین واقعیت است و این عقده همچون دملی چرکین بصورت اعمال خشونت و قتل سرباز میزند. این یک جامعه کوچک است و مشت نمونه خروار است. یکی دیگر از جنبههای روانشناسانه فیلم ارتباط دنی پسر تورنس با دوست خیالی خویش «تونی» است. تونی نماینده تمام خللها و نقصهایی است که یک انسان میتواند داشته باشد. آن چیزهایی که آدمها بدانها نیازمندند و حتی بیشتر از آن نسبت به آنها احساس مالکیت میکنند اگر از آدمی باز پس گرفته شوند یک معضل روانی ایجاد میشود. نیاز به امنیت، نیاز به محبت و همصحبت از جمله نیازهای فطری یا به زعم روانشناسان از نیازهای غریزی انسان است. دنی بر اساس چنین نقصی صاحب دوستی چون تونی شده است و تمام عقل خود را به او عاریت میدهد. دقت کنید که افکار عاقلانه دنی از زبان تونی ذکر میشوند. هرچند که استیون کینگ تجربیات خود را در پرداخت شخصیت تورنس به کار گرفته است اما در پیشبرد قصه درخشش از تخیل کوتاهی نکرده است. یکی از استعارههای فیلم راهروهای مارپیچ و معمایی بیرون هتل است، این راهروها نماینده مشکل پیچیده روانی هستند. دنی و مادرش از این گرفتاری بیرون میآیند چون هردو نقص روانی خود را به گونهای جبران کردهاند اما تورنس در وسط این مخمصه منجمد میشود. کوبریک قصد ندارد بیننده را از فیلم بترساند، بیشتر او نیت دارد که بیننده را از «انسان» و پیچیدگیهای روانی او بترساند. او خاطرنشان میسازد که همه انسانها قاتل بالقوه هستند و باید این خشونت ذاتی در زمینه و بستر مناسب قرار بگیرد تا احیا بشود. درخشش از این نظر فیلم ترسناکی است. گمان میکنم تنها کوبریک است که جسارت نمایش چنین واقعیتی را داشته باشد. خشونت ذاتی است و همگی از آن سهم دارند. جک نیکلسون بازی به یاد ماندنی از خود به نمایش گذاشته است. کوبریک هم در انتخاب نگاه دوربین و دکوپاژ خود بسیار قوی عمل کرده است. فیلم روانشناسانه او یک معماست، درست مانند راه گمشده بیرون هتل.
دیالوگهای به یاد ماندنی فیلم:
تورنس: وقتی صدای تایپ کردن رو می شنوی یعنی اینکه من دارم اینجا کار میکنم. یعنی اینکه اینجا نیا و مزاحم من نشو. فکر میکنی میتونی این کار رو انجام بدی؟
وندی: آهان!
تورنس: خوب چرا از همین الان شروع نمی کنی و گورتو گم نمیکنی؟
لوید: زنها، موجوداتی که بدون اونها نمیشه زندگی کرد، و با اونها نمیشه زندگی کرد.
تورنس: جملات قصار میگی لوید... جملات قصار!
وندی: من باید برم تو اتاق و به این ماجراها فکر کنم!
تورنس: تو یک عمر لعنتی وقت داشتی به همه چیز فکر کنی! با این چند دقیقه میخوای چیکار کنی؟
تورنس: من بهت آسیب نمیزنم، فقط میخوام مغزتو داغون کنم!
دیک هالوران: بعضی جاها مثل بعضی آدما هستن، بعضی درخشش دارن و بعضی نه!
لوید: چی میل دارید قربان؟
تورنس: چیزی که منو از پا در بیاره... تو که میدونی؟
دنی: تونی من میترسم!
دنی (با صدای تونی): حرف اقای هالوران رو به یاد بیار. این مثل عکسای یه کتابه. واقعیت نداره!