نقد فیلم سالو Salò o le 120 giornate di Sodoma اثر پیرو پائولو پازولینی
بله، سالو فیلمی تهوعآور است. شکی نیست. اما آیا این تهوع از نوع ترسهای فیلمهای علمی تخیلی یا ترس از موجوداتی غیرواقعی نظیر جن و پری است؟ آیا پازولینی چیزی غریب و بدون وجود خارجی را در ذهن میپروراند تا با بازسازی آن در مقابل دوربین بینندهاش را آزار بدهد؟ آیا همه اینها باعث میشود که پازولینی را به روانی و سادیست بودن محکوم کنند _کما این که بارها این کار را کردهاند_؟ آیا هرآنچه در سالو وجود دارد در جهان واقعی و پیرامون ما به چشم نمیخورد؟ مشکل پازولینی مرض سادیسم و مازوخیسم نیست. مشکل او جسارت و بیپروایی است. کار او از همین جا میلنگد که سینما را را از قالب سرگرمکننده بیرون میکشد و بوسیله این زبان واقعیتهای تلخ را تنها یادآوری میکند. این یادآوری است و فقط یادآوری است. آیا یادآوری یک واقعیت تلخ میتواند بیماری باشد؟ این همه بدنامی پازولینی از چه چیز ناشی میشود؟ از این که میدانیم در عصری جنونزده با آدمهایی مالیخولیایی زندگی میکنیم اما دوست نداریم کسی آن را به ما گوشزد بکند. پازولینی همین نکته را نمیدانست _و یا میدانست و وقعی نمیگذاشت_ که بدنش زیر چرخهای اتومبیل خودش خرد شد. این فرجام پازولینی بود، مصداق این سخن: «زبان سرخ سر سبز دهد بر باد!»
سالو بر اساس رمانی از مارکی دوساد (Marquis de Sade) ساخته میشود، نویسنده سادومازوخیست فرانسوی قرن نوزدهم که در فیلم قلمپرها (The Quills) به بخشی از زندگی او پرداخته شده است؛ هرچند این فیلم چندان کنکاشی در اندیشههای او نمیکند و جنبههای نمایشی زندگی او را مد نظر دارد و نه تفکرات او. کسی که واژه سادیسم از نام او برگرفته شده است و تنها به سه چیز معتقد است: خوردن، دفع کردن و سکس. او تمام امور دنیا را بر پایه این سه مقوله که در نگاه او قویترین منبع لذت بشری هستند خلاصه کرده و باز میآفریند. این سه مقال در تفکر فروید تشکیل دهنده دورههای زمانی روند زندگی انسان هستند و از دیدگاه او هرکدام از این لذتها دوره زمانی منحصر به خود را دارا بوده و در یک روند طبیعی، لذت مقعدی تداخلی با لذت دهانی و این هردو تداخلی با لذت جنسی ندارند و هرگونه تداخل و درهم شدگی این مقولهها خارج از روند طبیعی بوده و در اصطلاح بیرون از هنجار قرار میگیرند و تولید بیماری مینمایند. بیماری که به افتخار مارکی دوساد سادیسم نام میگیرد. فروید حتی محدوده زمانی این دورهها را تعریف و آن را از نظر کمی بازشناسی میکند و با این توصیف، هر کس در سن بلوغ از لذت دهانی یا مقعدی کامجویی نماید ناهنجار بوده و دچار یک اختلال روانی است. از این رو همجنسگرایان افرادی هستند که محدوده زمانی لذت مقعدی یا دهانی آنها به درازا کشیده و به لذت جنسی نرسیده است. مارکی دوساد از این حیث کسی بود که این سه دوره را با هم آمیخت و آن را تبدیل به یک ایدوئولوژی کرد و به این ترتیب تفکرات بیمارگونه خود را سامان بخشید. رمان سالو دارای چنین ویژگی بود، هرچیزی که بوی همجنسگرایی و آزار و انحراف جنسی داشت در این رمان به رشته تحریر در آمد. دوساد علاقه وافری به مقاربت با زنان به همراه شکنجه آنان داشت، برای مثال او از سکس طبیعی با یک زن لذتی نمیبرد اما اگر همین سکس با شلاق زدن همراه میشد برای او نهایت لذت و آرامش را به همراه داشت. مدفوعخوری و حمام ادرار (که در فیلم به صراحت تصویر شده است) از دیگر لذتهای روانپریشانه دوساد بودند. به هر تقدیر سادیسم (دگرآزاری) و مازوخیسم (خودآزاری) عناصر لاینفک تفکر مارکی دوساد هستند. پازولینی اما، این رمان را بستری مناسب برای انتقال پیامهای سیاسی خویش میبیند و بدون اینکه قصد دفاع از جهانبینی سادیستیک دوساد داشته باشد در ترکیب تفکرات مارکسیستی خویش با استفاده از چارچوب این رمان با انتقاد بیپرده از مدرنیته و نظام سلطه میکوشد و در این میان به جراحی احمقانهترین نظام سیاسی که در قرن بیستم متولد شد میپردازد. نظامی که عمر چندانی نداشت اما در همین دوره زمانی کوتاه جامعه ایتالیا را به تباهی و عقبگرد واداشت. این نظام چیزی جز فاشیسم نیست. سالو فیلمی کوبنده در نقد فاشیسم است و حماقت نهفته در این نظام فکری را همجهت و در راستای اندیشه مارکی دوساد تعریف میکند.
پازولینی با نگاه مارکسیستی خویش، همواره میکوشد منجلاب زندگی مدرن و تبعات نظام سرمایه را به جهانیان گوشزد کند و این راه از ابتدا با فیلم باجخور (Accatone) آغاز میگردد و در سهگانه زندگی که شامل فیلمهی دکامرون (Decameron)، شبهای عربی یا داستانهای هزار و یک شب (Arabian Nights) و داستانهای کانتربری (The Canterbury Tales) شدت مییابد و در سالو به سرانجام میرسد. بار انتقادی و ضد مذهبی افکار پازولینی در فیلمهای دکامرون و داستانهای کانتربری بسیار شدید و کوبنده است. البته سالو آغاز یک سه گانه جدید بنام مرگ بود که خود مرگ مجال ساختن دو فیلم دیگر این سهگانه را به پازولینی نداد؛ معلوم نیست که پازولینی در این دو فیلم نساخته قرار بود چه فاجعهای را نمایش بدهد. امتداد نگاه تند و تیز و طنز برنده او نسبت به مذهب و به خصوص استفاده از مذهب در تحکیم قدرت و ثروت از فیلمهای قبلی او تا سالو کشیده شده است. هرچند که او با فیلم انجیل به روایت متی (Gospel According to Matheu) گوشه چشمی به مذهب و نوع نگرش آن به جهان هستی نشان میدهد. فیلمی که با ترکیب نئورئالیستش، چیزی که در سینمای ایتالیا توسعه یافته بود زندگی مسیح را بدون تبلیغ و بیپرده روایت میکند.
سالو با یک مقدمه و سه اپیزود روایت میشود. این سه اپیزود عبارتند از محفل هوس (Circle of Obsession)، محفل مدفوع (Circle of Shit) و محفل خون (Circle of Blood). احساس انزجار بیننده از یک محفل به محفل دیگر فزونی مییابد به گونهای که اندکاندک بیننده فیلم تاب تماشای ادامه فیلم را نداشته و کمتر کسی آن را تا انتها تحمل مینماید. در مقدمه، پازولینی با در کنار هم قرار دادن چهار مهره قدرت در جهان معاصر، یعنی یک رئیسجمهور، یک اسقف، یک دوک و یک دادستان (یا ارباب) که همگی فاشیست هستند روایت را آغاز میکند. این چهار نفر 9 دختر و 9 پسر سالم را برای سپری کردن یک دوره 120 روزه شکنجههای روحی، جنسی و بدنی انتخاب و به یک ویلای دورافتاده در جمهوری سالو منتقل میکنند. این چهر نفر یا به عبارتی چهار قدرت عاملی هستند که پازولینی به واسطه آنها به انتقاد از جمهوری در مقابل سوسیالیسم، مذهب در مقابل تفکر لائیک، فئودالیسم در مقابل عدم مالکیت خصوصی در تفکر مارکس و نظام سلطه و سرمایه در مقابل تکثر آرای سوسیالیستی (که البته در تئوری ارزشمند است) میپردازد و بیمهابا و جسورانه به آنها میتازد. این چهار قدرت اکنون، فاشیسم را ابزار ادامه حرکت خویش قرار میدهند و درصدد هستند با اتکا به ایدئولوژی نژادپرستانه خود قویترین انسانها را در یک آزمایش 120 روزه گزینش کنند؛ اما در کنار این رویکرد ظاهری همه نافذین قدرت و عاملین حکمیت بیمار و سادیست توصیف میگردند. همه این چهار نفر، همجنسگرا و منحرف هستند و این گزینش زجرآور را مستمسک بهرهجوییهای روانی خویش قرار میدهند. در فیلم بارها به لذت ایشان از اعمال فعلگی و شکنجه جوانان اسیر شده در سالو تاکید میشود.
با توجه به دیدگاه جامعهشناسانه فاشیسم به پدیده شهری، و نه کیفیت جغرافیایی یا قومی آن، که آن را آبستن تداخل فرهنگها و ایجاد محفلهای منتقد و متفکر میداند و اسباب زحمت را برای ایدئولوگهای حاکمی که بنا نیست قدرت و ثروتشان مورد تردید و شبهه قرار بگیرد پازولینی در تلفیق تفکرات دوساد و اندیشه اقتدارطلب فاشیستی به درستی عمل میکند. ماجرای سالو در یک ویلای دور افتاده میگذرد و از حومه و شهر خبری نیست. همچنین، مساله اراده و نژاد و قومیت که در این مکتب سیاسی اجتماعی خفقانآور مطرح است با روش گزینشی حاکمین سالو همخوان است تا جایی که هنگام شکنجه سرکشین قوانین فاشیسم، نخبگان آن را روزمرگی و امری معمولی در نظر میآورند و در همین هنگام لطیفه تعریف میکنند. همچنین، این اعمال قدرت ماهیتی از جنس غریزه دارد؛ هنگام شکنجه یکی از جوانان یاغی از قانون جنگل و بیماری یکی از سرکردگان سالو دست به آلت برده و با آن بازی میکند. باز هم در کنکاش ضد فاشیستی سالو، مسئله فئودالیته از نظر فیزیکی با حضور خدم و حشم در یک ویلا مورد تاکید قرار میگیرد و همبستری جوان مورد آزار با یک خدمه سیاهپوست میتواند نشان از اعتراض این قوم نگونبخت به نظام بیمایه سرمایهداری فاشیستی و سلطه فئودالیسم باشد. از طرفی، فاشیستها حقوق شهروندی را نادیده میانگارند و آن را به عنوان اصل اول مکتب خویش با تقدیس ارعاب و خشونت به جلو هدایت میکنند. در جایجای سالو، تنها چیزی که حرمتی ندارد حقوق فردی و اجتماعی انسان است و قلاده بستن به جوانهای اسیر شده در سالو موید این مطلب است. فاشیسم به جای حقوق فردی و اجتماعی در یک بافت زنده شهری، نوعی حیات تودهای بدون دخالت اموری همچون مجلس و سنا و تصمیم جمعی که البته همه اینها از اصول اولیه سوسیالیسم و شاید جمهوری هستند را در نظر میگیرد و هر تصمیمی که از یک توتالیتر سر میزند تصمیم قطعی خواهد بود. کسی نظریات فاشیستی را وتو نمی کند و هیچ گروهی وجود ندارد که مشروعیت حاکم این مکتب را زیر سوال ببرد. در سالو، بوی انتقاد از فاشیسم به تندی مشام را قلقلک میدهد و البته در اینجا پدیده آنارشیسم نیز خالی از توفیق نیست. مساله خلق در خدمت قدرت و ایدئولوژی، چیزی است که در سالو مورد وهن قرار میگیرد و به تندی از آن ایراد گرفته میشود. اینکه جمعی کثیر برای عدهای قلیل جانفشانی کنند و تا حد ابزار برای ایشان نزول بیابند. پازولینی در سالو، با تکیه بر اندیشه مارکسیستی خویش فاشیسم را جراحی کرده و زیر تیغ میبرد و همان بلایی را بر سر آن میآورد که حاکمین سالو بر سر چشم یا پوست سر جوانان اسیر شده میآورند.
برهنگی در آثار پازولینی، چنان رویکرد ابزاری مییابد که گاهی تماشای فیلمهایش آزاردهنده جلوه میکند. چیزی که باعث میشود تن به مثابه آلت لذت باشد و لخت بودن نمایانگر تضاد تفکر بیمارگون مدرنیته نسبت به مسائلی عمیق همچون مذهب، ازل و آفرینش با تفکرات الحادی یا غیر الحادی نسبت به زندگی انسان که از قرنها پیش ذهن فلاسفه و روشندلان را به چالش گرفته است. به نظر میرسد پازولینی این مکتب سیاه را مولود مدرنیته میداند که البته این دیدگاه قدری مغرضانه است. در ویلای سالو، روی دیوار نقاشیهایی به سبکهای کوبیسم، امپرسیونیسم و اکسپرسیونیسم به چشم میخورند که همگی از دل مدرنیسم خلق شدهاند و این کنار هم گذاشتن مدرنیته و فاشیسم نگاه تند پازولینی به مقوله زندگی مدرن را گوشزد مینماید. مساله تن به مثابه ابزار در سکانسی که جوانان میبایست با یک مجسمه مرد استمنا کنند به روشنی هویداست. مرد تنها یک مجسمه است، بدون تفکر و احساس. بدون اینکه یک انسان باشد، تنها شبیه یک انسان است. تنها آلت اوست که مهم است و این چیزی است که اندیشه تفکرگریز فاشیستی آن را مقبول و پسندیده میداند. در جای دیگر، غریزه تنها غریزه معرفی میشود و از نظر کیفی تفاوتی وجود ندارد، با نگاه به تاکید پازولینی به مسئله خوردن و سکس به عنوان دو غریزه به اصطلاح حیوانی این امر آشکار میگردد؛ در یک سکانس میبینیم که یکی از جوانها سر میز غذا بلافاصله دختری را به چنگ آورده و با او سکس مقعدی مینماید، و درست در همین حین یکی از حاکمین به تمجید او (و در واقع تمجید آنارشیسم و اصالت غریزه) میپردازد و از او میخواهد با او نیز کارش را تکرار بکند. برهنگی در آثار پازولینی تنها اشاره ایست به برهنگی غریزه انسان امروز، و ماهیت رو و از دست رفتنی جوامع مدرن. این امر در سالو همچون پتکی بر پیکر مدرنیته کوفته میشود.
سکانس پایانی، به همان اندازه که ناراحتکننده و آزاردهنده است تفکر برانگیز نیز هست و حجت پازولینی را در ابراز انتقاد تند و تیزش تمام میکند. در این سکانس، جوانان یاغی سالو با وحشیانهترین روشها شکنجه و قتل عام میشوند و چهار حاکم فاشیست این امر را هدایت مینمایند. آنها یکییکی از پنجره به منظره شکنجه مرتدین مینگرند و هردم که یکی از آنها از پنجره نظارهگر است، سه حاکم دیگر مشغول آزار و شکنجه یاغیان هستند. در اینجا، پازولینی مذهب، جمهوری، فئودالیسم و توتالیریته را تنها ناظر اعمال خشونت معرفی میکند و اینکه این مقولهها نه تنها از این موضوع پیشگیری نمیکنند بلکه به نوعی آن را مشروع و قانونمند میدانند. این است آنچه پازولینی در سالو بیان میکند، حکومت ارعاب با استفاده از قانون، ثروت و عقیده برای حفظ و نگهداری قدرت و منافع. سالو فیلمی کوبنده است. یک یادآوری خشن از آنچه در جهان امروز میگذرد و هنوز در جریان است. گوشه و کنار این دنیا، به نوعی گوشهای از جمهوری سالو است و این همان چیزی است که باورش تحمل میطلبد و پازولینی را یک کافر در نظر میآورد. بیان واقعیت آسان است اما تحمل آن، درست به اندازه «سالو» دردآور است.
درباره پیر پائولو پازولینی
پیر پائولو پازولینی، 5 مارچ 1922 در بولونیای ایتالیا، که ذاتا چپگراترین شهر ایتالیاست، به دنیا آمد. وی فرزند ستوانی از ارتش ایتالیا به نام کارلو آلبرتو، که به خاطر نجات زندگی موسولینی شهرت یافت و یک معلم مدرسه ابتدایی به نام سوزانا کلوزی بود. خانواده پائولو در 1923 به کونگلیانو و دو سال بعد به بلونو، جایی که پسر دیگر خانواده، گایدآلبرتو، به دنیا آمد هجرت کردند. در 1926، پدر پازولینی به خاطر بدهیهای قمار بازداشت شد و مادرش به خانه پدری خود در کاسارسا دلا دلیزیا، در ناحیهی فریولی رفت. پازولینی در هفت سالگی نوشتن شعر را با الهام از طبیعت زیبای کاسارسا آغاز کرد. یکی از اولین مشوقهای او کار آرتور ریمباد بود. در 1933 پدرش به کرمونا و سپس به اسکاندیانو و رجیو امیلیا منتقل شد. پازولینی وفق پیدا کردن با این تغییرات با وجود گسترش مطالعه شعر و ادبیات (از اشخاصی چون داستایوفسکی، تولستوی، شکسپیر، کولریج و نووالیس) و رها کردن مناطق مورد علاقهاش طی سالیان اخیر را مشکل میدید. در دبیرستان رجیو امیلیا، پائولو اولین دوست واقعی خود، لوچیانو سرا را یافت. این دو یکدیگر را مجدا در بولونیا، جاییکه پازولینی هفت سال را برای تکمیل دوره دبیرستان گذراند، ملاقات کردند؛ در اینجا بود که وی علایق جدیدی از جمله فوتبال پیدا کرد. پائولوی جوان با دیگر دوستانش از جمله ارمس پارینی، فرانکو فارولفی و الیو ملی انجمنی مختص مباحثات ادبیاتی به راه انداختند. پازولینی در 1939 فارق التحصیل شد و به کالج ادبیات دانشگاه بولونیا وارد گشت. طی این دوره به طور همزمان موضوعات دیگری مانند زبانشناسی، زیباییشناسی و هنرهای تلمیحی را آموخت. وی همچنین به انجمن سینمای محلی رفت و آمد میکرد. پازولینی همیشه برای دوستانش سمبل قدرت و مردانگی بود و رنجهای درونی خود را کاملا مستور میساخت. او حتی در پرورش دولتی فاشیست و مسابقات ورزشی شرکت میکرد. دوره فیلمهای پازولینی به شکلی متناوب و ممتاز، با ظاهری منحصر به فرد اغلب با اقتباسی رسواییآور از متن داستانهای کلاسیک، شامل Edipo re (پادشاه افسانهای یونان)، Decameron, Il، Racconti di Canterbury, I (افسانههای کانتربری) و Fiore delle mille e una notte, Il (شبهای عربی: هزار و یک شب)، به همراه کارهای اغلب شخصی وی که بیان کننده نگاه هم ستیزگرایانهی پازولینی به مارکسیزم، الحاد، فاشیزم و همجنسگرایی که از آنها میتوان به Teorema (قاعده) و آخرین ساخته بدنام و به ظاهر کثیف وی Salò o le 120 giornate di Sodoma (سالو یا 120 روز در شهر فساد)، یک امتزاج شوم و بیرحمانه فاشیسم بنیتو موسولینی (Benito Mussolini) و حکومت و مرزبانی سادیسمیک (Marquis de Sade) که برای چندین سال در ایتالیا و بسیاری از کشورهای دیگر تحریم و قدغن بود، اشاره کرد. پازولینی در 2 نوامبر 1975 در ساحل اوستیا (Ostia)، مدت کوتاهی پس از تکمیل سالو، در نزدیکی رم، در مکانی مشابه یکی از رمانهایش در گذشت و در کسارسا، در فریولی مورد علاقهاش به خاک سپرده شد.
پازولینی مردی متفاوت، با عقاید به ظاهر تاریک بود که ساختههای وی با نگاه اول بیننده را متاثر میساخت. تلخیهای زندگی روزمره را، آمیخته با عقاید خود، کاملا بیپروا و جسورانه طوری نمایان میساخت که انکار آن بیفایده است. خصوصیات سینمای ایتالیا کاملا در ساختههایش هویداست. خیلیها سالو را عامل قتل وی میدانند. فیلمی چند اپیزودی و مرتبط، که سبک زندگی نشان داده شده در آن شاید همان است که بشریت در آن دست و پا میزند و در روزمرگی نادیده میانگارد. هر صحنه از فیلم غم را به بیننده منتقل مینماید. در فیلم دکامرون کاملا به روشنی عادات و افکار پلید بشریت را در قالبی رئال، به تصویر کشیده است. نحوه ساخت و فلسفه خاص زندگی پازولینی، جای تامل فراوان دارد. فیلمهایش را میتوان بارها دید و هر بار طوری دیگر تفسیر نمود. شاید او آنقدرها هم منفی فکر نمیکرد و تنها واقعیات اطراف و درون بشریت را طوری به وی یادآوری میکرد، که پذیرش آن برای انسان خیلی ساده نیست.
فیلم شناسی (کارگردان)
سالو یا 120 روز در شهر فساد (1975)/ شبهای عربی یا هزار و یک شب (1974)/ شکلهای سرزمین پازولینی (1974)/ افسانههای کانتربری (1972)/ دوازده دسامبر 1972 (1972) ناتمام/ دکامرون (1971)/ یادداشتهایی برای کوهستان آفریقایی (1970)/ یادداشتهایی بر عشق کثیف (1970)/ مده آ (1969)/ خوکدانی (1969)/ عشق و نفرت (1969)/ قاعده (1968)/ یادداشتهایی بر فیلم هندی (1968)/ هوس به سبک ایتالیایی (1968)/ پادشاه اودیپوس (1967)/ افسونگران (1967)/ شاهینها و گنجشکها (1966)/ گذر از فلسطین (1965)/ دیدارهای عشقانه (1965)/ پدر وحشی (1965)/ انجیل به روایت متی (1964)/ مورا دی سانا (1964)/ هاری (1963)/ بگذارید از نو بیندیشیم (1963)/ ماما روما (1962)/ باجخور (1961)
(منبع بیوگرافی و فیلمشناسی: وبلاگ سلام سینما)
مصاحبه با پازولینی درباره فیلم سالو- آیا این فیلم در میان آثار شما صبغهای هم دارد؟
- بله. از آن میان میتوانم به خوکدانی اشاره کنم یا اورجا (همهآمیزی) که یک اثر تئاتری است که من خودم (در تورین در سال 68) بر کارگردانی آن نظارت داشتهام و قبلا ً هم در سال 1963 به آن اندیشیده بودم و در میان سالهای 65 و 68 مثل بقیهی خوکدانی که آن هم یک اثر تئاتری بود، نوشتمش. حتا تئورما هم میبایست در اصل یک اثر تئاتری میشد (که در سال 68 منتشر شد.). اثر دوساد با تئاتر خشونت آرتو منطبق است و گرچه عجیب به نظر میرسد اما با برشت هم همینطور. نویسندهای که تا آن لحظه من علاقهی چندانی به آثارش نداشتم. اما به خاطر او من مجبور شدم یک بداههپردازی بکنم. البته به رغم عشق جانکاهم درهمین سالهای قبل به تظاهرات. من نه از خوکدانی راضی بودم و نه از اورجا. زیرا بیگانگی و جدایی برای من منتج به خشونت نمیشوند.
- و سالو؟
- درست است. سالو یک فیلم خشن خواهد بود. به قدری خشن که گمان کنم باید هرچه زودتر خودم را از آن بیرون بکشم و وانمود کنم که بدان اعتقادی ندارم و کمی نسبت به آن سرد برخورد کنم. اما اجازه بدهید بحث صبغه را تمام کنم. در سال 70 من در والّه دلّا لویرا در حال مکان یابی برای دکامرون بودم و دعوت شدم به یک مناظره با دانشجویان دانشگاه تورس (TOURS) که فرانکو کانیه تّا در آن تدریس میکند. آنجا او کتابی دربارهی ژیل دو ره (GILLES DE RAIS) به من داد تا بخوانم به انضمام مدارک محاکمهی او و گمان میکرد من میتوام یک فیلم از آن بسازم. اما من به مدت چندین هفته جدا ً به آن فکر کردم (اتفاقا ً همین ماه یک زندگینامهی زیبا از ژیل دو ره زیر نظر ارنستو فرّارو به ایتالیایی درآمده). طبیعتا ً من از ساخت فیلم صرفنظر کردم زیرا در گیر ساخت سه گانهی زندگی خودم بودم.
- چرا؟
- یک فیلم خشن میتواند مستقیما ً سیاسی باشد. (طغیانگر و آنارشیستی و در آن واحد غیرصادقانه). شاید من کمی به شیوهای پیغمبرانه حس کردم که صادقترین چیز در درون من در آن لحظهی خاص ساختن فیلمی بود درباره سکسی که شادی ناشی از آن جبران سرکوبی را بکند. همانگونه که در واقع هم چنین بود. پدیدهای که داشت برای همیشه پایان میپذیرفت. بردباری در آنجا هنوز کمی در سکس غمگنانه و وسوسه آمیز باقی مانده بود. من در سهگانهام اشباح شخصیتهای واقعی قبلی خودم را یادآوری کردم. آشکارا و بی هیچ شکوهای و با عشقی اینچنین خشن برای زمانی از دست رفته. با شکوهای نه تنها از شرایط ویژهی انسانی بلکه از همهی زمان حال (سهل انگار). اینک ما در درون آن زمان حالیم در حالتی برگشت ناپذیر. ما دیگر خوگرفتهایم. حافظهی ما دیگر برای همیشه بد شده. ما دیگر فقط آنچه را امروز دارد روی میدهد، میزیایم. سرکوبی قدرت شکیبا از همه سرکوبیها زشتتر است. دیگر هیچ چیز شادیانگیزی در رابطه جنسی نیست. جوانان یا زشتاند یا نومید. یا بد یا شکست خورده.
- و این آن چیزی است که شما میخواهید در سالو بیان کنید؟
- نمیدانم. این زیست ماست. مطمئنم که نمیتوانم آن را کنار بگذارم. یک حالت روحی است. همانی است که در افکارم تخم گذاشته و از آن شخصا ً رنج میکشم. شاید این همانی باشد که من میخواهم در سالو بیان کنم. ارتباط جنسی یک زبان است. (و به نسبتی که به من مربوط میشود در تئورما صریح و آشکارش بیان شده است) حالا دیگر زبانها و سامانههای نشانه شناختی دارند عوض میشوند. زبان یا سامانه نشانههای ارتباط جنسی در ایتالیا در عرض چند سال، پیشتازانه دگرگون شده. من نمیتوانم خارج از روند تکامل هنجارهای زبانی جامعهام باشم که شامل رابطه جنسی هم میشود. سکس، امروزه دیگر رضایت از یک اجبار اجتماعی است و نه شادی ایستادن علیه اجبارهای جوامع؛ و از آن یک رفتار جنسی مشتق میشود که به گونهای پیشتازانه متفاوت است با آنچه من بدان عادت کردهام. برای من این شوک روحی همواره ناشکیبایانه بوده و هست.
- در عمل چقدر به سالو مربوط میشود...
- سکس در سالو یک نمایش است یا استعاره از موقعیتی که ما در عرض این چند سال داریم در آن زندگی میکنیم. یعنی سکس به معنای اجبار و پلشتی.
- گمان کنم فهمیده باشم، که در شما تمایلات کمتر درونی هم وجود دارند. شاید، اما مستقیمتر...
- بله و این همانی است که من میخواهم به آن برسم بعلاوه استعاره ارتباط جنسی (در نوع اجباری و پلشت آن) که بردباری قدرت مصرفی، در عرض این چند سال در ما وادار به زیستن کرده. همه سکسی که در سالو هست (و از لحاظ کمیتی کم هم نیست) استعارهای است از ارتباط قدرت با کسانی که تحت سلطه اویند. به عبارت دیگر نمایشی است (شاید رویاگون) از آنچه مارکس کالاشدگی انسان مینامدش. کاهش بدن به شیء از طریق استثمار. پس سکس احضار شده تا در فیلم من نقش استعاری وحشتناکی را بازی کند. کاملا ً به عکس سهگانه (گرچه در جوامع سرکوبگر سکس هم یک شوخی معصومانه قدرت بوده است).
- امّا آیا این صد و بیست روز سودوم شما در سالو هم در سال 1944 اتفاق میافتند؟
- بله. در سالو و در مارتزابوتّو. من آن قدرتی را که افراد را به شیء بدل میکند به عنوان نماد قدرت فاشیستی و در این خصوص قدرت جهوری کوچک گرفتم (همانطور که مثلا ً در بهترین فیلمهای (MIKELE’S JANKSO) هست که همچون یک نماد عمل میکند. زیرا آن قدرت باستانگرا نمایشش را راحت تر میکند. در واقع من برای سرتاسر فیلمم یک حاشیه سفید میگذارم که آن قدرت باستانگرایانه را بسط میدهد که خود نماد همه قدرت است و نمای نزدیک همه حالات ممکن آن است و تازه قدرتی است که آنارشیستی هم هست و در عمل هم هرگز قدرت به اندازه ی دوران جمهوری سالو آنارشیستی نبوده است.
- پس دوساد چه دخلی به این موضوع دارد؟
- دارد. دارد. زیرا دوساد، شاعر بزرگ آنارشی قدرت است.
- چطور؟
- در قدرت، هر قدرتی، قضائی یا مجریه، چیزی از سبعیت هست. در رمزگان آن و در راه و رسمش هم در واقع کاری جز تصویب و اجرای همین به روزسازی خشونت کورکورانه و بسیار باستانی قدرتمندان علیه ضعیفان انجام نمیشود و ما هنوز آن را به صورت قدرت استثمارگر علیه استثمار شونده به کار میبریم. آنارشی استثمارشوندگان نومیدانه، آرامش بخش و سست بنیاد است و تا ابد غیر قابل تحقق. حال آن که آنارشی قدرت با سهولت تمام در مصوبات رمزگان و راه و رسمهای آن اعمال میشود. قدرتمندان دوساد کاری جز نوشتن مصوبات و اجرای مو به موی آن ها نمیکنند.
- میبخشید که باز میگردم به اجرا. اما در عمل چگونه این همه در فیلم تحقق مییابد؟
- ساده است. کم و بیش مثل آنچه در کتاب دوساد هست. چهار قدرتمند (یک دوک، یک بانکدار، یک مقام قضایی و یک کشیش) به گونه ای هستی شناسانه و داورانه قربانیان معصومی را به شیء تنزل میدهند و این گونه نمایش مقدس که احتمالا ً همانی است که نیت دوساد در آن راستا بوده، در خود نوعی سازماندهی رسمی دانتهای دارد. یک پاددوزخ و در سه روز. تصویر اصلی (ویژگی کنایی آن) انباشتگی (جنایتها) و نیز اغراق در ارائ آن است (و من میخواهم در آن به حد بردباری برسم).
- بازیگرانی که نقش این چهار دیو را بازی میکنند چه کسانی هستند؟
- نمیدانم دیو خواهند بود یا نه؟ اما آنها هم چیزی دست کم از قربانیان نخواهند بود. در انتخاب بازیگران من تنها ایجاد آلودگی کردم. از گونهای بازیگران که در بیش از بیست سال کارشان هرگز یک جمله زیبا نگفتهاند، آلدو والّه تّی را گزین کردم، یکی از دوستان قدیمی من از محلههای روستایینشین رم که من از دوران باجخور میشناختمش، جورجو کاتالدی، یک نویسنده، اومبرتو پائولو کوئینتاوالّه و دست آخر یک بازیگر پائولو بوناچلّی.
- و آن چهار لکاته راوی چه کسانی هستند؟
- سه زن بسیار زیبا خواهند بود. چهارمی در فیلم من پیانیست است. زیرا روزها به تعداد همان سه روز هستند. هلن سرجر، کاترینا بوراتّو و الزا دِ جورجی. پیانیست هم سونیا ساویانژ است. دو بازیگر زن فرانسوی را من بعد از تماشای فیلم (FEMMES FEMMES ) اثر وکّیالی در ونیز انتخاب کردم. فیلم زیبایی که در آن دو بازیگر زن، ایستادگی در مقابل زبان فرانسوی را عالی بازی میکنند. جدا ً.
- و قربانیان؟
- همهشان پسران و دختران غیرحرفهای خواهند بود. حداقل در بخشهایی من دختران را از روی مدل های عکس برگزیدم. زیرا میبایست بدنهایی زیبا و مهمتر از همه این که نمیبایست ترسی از نشان داده شدن میداشتند.
- کجا فیلمبرداری میکنید؟
- بخشهای خارجی را در سالو و بخشهای داخلی و خارجی را که در آنها تجاوزها و سلاخیها صورت میگیرد در مانتوا. در بولونیا و اطراف آن هم، دهکدهای هست روی رنو که جایگزین مارتزابوتوی ویران خواهد شد.
- میدانم دو هفتهای هست که کار را آغاز کردهاید. میتوانید چیزی راجع به کارتان به ما بگویید؟
- بگذارید نگهش دارم. هیچ چیز احساستی مآبانه تر از کارگردانی نیست که از کار در حال ساختش صحبت کند.
فروش مجموعه فیلم های پیرو پائولو پازولینی Pier Paolo Pasolin
بیوگرافی پیرو پائولو پازولینی Pier Paolo Pasolini