نقد فیلم کوتاهی در باره قتل A short Film about Killing
اثر کریستف کیشلوفسکی
مرگ، یک از غامضترین پدیدههایی است که در زندگی به عنوان یک پرسش مبهم مطرح میگردد، اما سوال همتر این است: زندگی چیست؟ اگر بتوان تعریف مدون و قابل قبول فلسفی برای این پرسش یافت مرگ نیز خود به خود تعریف میگردد. به هر جهت، برای آدمی راحتتر است که برای سوال اولیه تلاشی نکند و همچنان نگران به پدیده دوم نظاره کند و آن را تقبیح نماید. این چنین است که مرگ وحشت انگیز و منفور نمود پیدا میکند چرا که انسان از هرآنچه برایش ناشناس است میهراسد. این مساله مهم و تفکربرانگیز که از ابتدای حیات بشری ذهن انسان را درگیر کرده است و هنوز تئوری قابل قبولی برای آن وجود ندارد، اساس و بنیان «فرمان پنجم» یا به عبارتی «کوتاه درباره کشتن» ساخته متفکرانه کریستف کیشلوفسکی فیلمساز برجسته لهستانی است.
کیشلوفسکی، سینما را گریزی برای دستیابی به مفاهیم فلسفی و حکیمانه و بعضاً آلوده به مذهب در زندگی میداند، اساساً سینمای او سینمای زندگی است و ممکن است فرمان پنجم نوعی تقابل و موضعگیری در برابر خود او باشد. اما این تنها یک برداشت سطحی است به این دلیل که فرمان پنجم اگرچه عنوان «درباره کشتن» را یدک میکشد اما به غایت درباره خود زندگی است، زندگی و مسائل غامض آن. مسائلی که تقدیراً با تولد آغاز و با مرگ خاتمه مییابند. سوالاتی که متفکرین را به تحقیق وا میدارند و مکاتب فلسفی ایجاد مینمایند. دغدغه کیشلوفسکی تقدیر، کیفیت زندگی، هراس از مرگ، اقبال، جبر و اختیار و یا تفویض در امور زندگی است. او همه این مسائل را در قالب سوال هایی که بعضا باز هم بیجواب میمانند در قالب تصاویر زیبا با همراهی موسیقی تحسینبرانگیز به مخاطبش ارائه میکند و او را در حیرت فرو میبرد و حتی عامیترین بینندههای فیلمش را به اندیشیدن وا میدارد و این با ارزشترین اثر سینمای اوست.
سینمای کیشلوفسکی سینمای دکور، نور، میزانسن و موسیقی است. فضاهایی که او خلق میکند تمام پرسش های فلسفی او را که از انزوا و تنهایی ناشی میشود و در قلب اجتماع رسوخ میکند را القا میکنند. استفاده از فیلترهای متنوع، اعتقاد زیاد به کاربرد تهرنگ (Tint) در پلانهایی که برداشت میکند و تاریکی عجیبی که همیشه در گوشهای از قاب او مشاهده میگردد، همچنین کنتراستی پایین تا متوسط به خوبی در خدمت محتوا در میآیند و بافتی سرد و تفکربرانگیز به فیلم هایش میبخشند. در فرمان پنجم نیز، به همین سیاق از فیلترهای قهوهای تا سیاه به مرور استفاده شده است. شاید نیمی از پلانها به سمت مشکی فید میشوند و در گوشهای از تصویر همواره سیاهی میبینیم. این سیاهی همان مرگ است که همواره در کنار زندگی وجود دارد و کیشلوفسکی به زیبایی با همین ترفند خلاقانه و ساده حضور مستمر آن را گوشزد میکند، هر لحظه زندگی قادر است با اراده جباری که او را نمیبینیم به سمت سیاهی یا مرگ فید شود. زندگی ما سینمای خداست و او کارگردان این سینما. البته کیشلوفسکی قائل به جبر نیست و انسان را مختار میداند اما به شدت به تقدیر معتقد است. رنگ در سینمای کیشلوفسکی نقش عمدهای دارد و در جای دیگر کاربرد آن را در همین فیلم خاطرنشان خواهیم کرد.
فیلم روایت سر راستی دارد، به طور موازی با سه شخصیت اصلی ژاکک (قاتل)، بالیسکی (وکیل) و رکوفسکی (راننده تاکسی، مقتول) آشنا و با روحیه آنها درگیر میشویم. ژاکک پسری 21 ساله و پرخاشگر و ناامید و در طلب عصیان معرفی میشود. در یک سکانس میبینیم که پیرزنی او را به دید یک طفیلی نگاه میکند و از او میخواهد که برود و مزاحم کبوترها نباشد، کبوترهایی که تمثیل آرامش و صلح هستند اما ژاکک با حرکتی شیطنتآمیز و طعنآلود کبوترها را میپراند. مردمآزاری او در دستشویی عمومی و پرتاب کردن ته فنجان قهوه به سمت دخترهایی که به او میخندند در شناسایی ما از روان از هم گسیخته ژاکک کمک میکند و البته دلیل آن از سوی کیشلوفسکی مشخص نمیگردد تا سکانس های قبل از اعدام. بالیسکی که قصد دارد وکیل شود انسانی آرمانگرا و جزماندیش است. او به سلامت زندگی میاندیشد و رابطه محبتآمیز و سالمی با نامزدش برقرار کرده است. وجدان او آنقدر آگاه است که هنگام شکست در پرونده قتل پریشان و ناراحت به نظر میرسد. رکوفسکی از سوی دیگر، فردی بیعار و مصرف کننده و سطحی تصویر میشود، کسی که به تمایلات غریزیاش بیشتر از کمک به همنوع خود اهمیت میدهد. ژاکک به عنوان یک عصیانگر، کسی که ناملایمات زندگی او را تبدیل به یک دیو کرده است و گویی ندای مکافات برای انسانهای درگیر امیال و خواهشهای نفس هستند است رکوفسکی را میکشد و در اینجا سرنوشت سه شخصیت در هم گره میخورد. در انتها ژاکک اعدام میشود و وکیل با این که کارش را به درستی انجام داده شکست میخورد.
آغاز فیلم کوبنده است و در واقع کوتاه شده کل فیلم. اولین پلان یک لاشه موش را در فاضلاب به تصویر میکشد. موش نمادی است برای همه انسان های غریزهطلب و در گیر امیال، که عاقبت در تنگنای هواهای خود که به فاضلاب تشبیه شده جان میسپارد. شیطان همواره در کنار اوست؛ دقت کنید به سر یک شیطان که در اتومبیل رکوفسکی آویزان است و هموست که چنین انسان های بیمقدار را به گمراهی میکشاند و این به دیدگاه مذهبی کیشلوفسکی برمیگردد. در پلان بعدی، یک گربه حلقآویز شده را میبینیم. این گربه جایگزینی برای افرادی است که مشکلات زندگی آنها را تبدیل به قاتل یا شکارچی موشها کرده است و متناسب با اعدام ژاکک در انتهای فیلم میباشد. در جای دیگر دیالوگی از رکوفسکی میشنویم که از گربهها بیزار است. او به سگ غذا میدهد، سگ نمادی از هوای نفس است و البته دشمن گربهها. سگ به انسانها وابسته است و از او گدایی میکند درست مانند آنچه امیال آدمی با او میکنند.
کیشلوفسکی مکاشفه بیشتری از شخصیت ژاکک در اختیار ما میگذارد، درست است که او تبدیل به یک دیو صفت شده اما او معصوم نیز هست و این پارادوکس شخصیتی چیزی است که انسان دائماً با آن دست و پنجه نرم میکند. او به خواهر از دست رفته و خانواده خود میاندیشد و در صدد است عکس کهنه خواهرش را احیا بکند، در حقیقت این عمل استعارهایست برای احیای ارزشها و آرمانهای انسانی؛ میبینیم که ژاکک ناموفق است و در انتها وظیفه وکیل است که آن عکس احیا شده را دریافت بکند. وکیل کسی است که به آرمان ها میاندیشد، مسیر درست را در زندگی برگزیده است و برای بهتر بودن امتحان پس داده است. امتحان وکالت او تمثیلی از سنت ابتلای الهی است، چیزی که در جهانبینی کیشلوفسکی مشهود است. سنتی که آدمی را هر دم در امتحان و مصیبت میافکند و عبور از این آزمون ها وارستگی و شکیبایی میطلبد، چیزی که ژاکک از داشتنش محروم است و نهایت سرمنزل او، کاری است انقلابی و برونریزی روانشناختی. کاری که آن را قتل مینامیم و آن را مذموم میشماریم. وکیل در امتحان میگوید:
«از زمان آدم و حوا هیچ مجازاتی قادر نبوده که دنیا را بهبود سازد.»
و این تردید نهفته در خط فکری فیلم در ارتباط با عدالت و کیفیت قضاوت و در درجه عالیتر منطق زندگی خاکی است. در اینجا به معضل مهم فلسفی اشاره میشود، پلیدی باید وجود داشته باشد و یا خیر و آیا خیر و شر اموری سببی و یا جوهری هستند؟ اینها تلویحاً افعالی هستند که میبایست در قاموس آنچه بر آدمی عرض میگردد و یا آنچه باید از انسان سر میزند مکاشفه گردند. این مسالهمجازات را زیر سوال نمیبرد تنها پرسشی مطرح میکند که فقط فلسفه پاسخگوی آن است؛ این پرسش که آیا بدون وجود گناه پاکی اعتبار خواهد داشت؟ استعداد و توانایی از جمله اموری هستند که آنها را اکتسابی و یک هدیه از طرف طبیعت (از نگاه ماتریالیستی) و یا از طرف خدا (از نگاه مکاتب الهی) میدانیم، این چالش در فیلم مطرح میشود. نقاش میگوید اگر پولی به او پرداخت میشود بابت استعداد اوست و نه وقت او. داشتن استعداد انسان را متمایز و فرهیخته میکند و این پرسش عمیق را مطرح میکند که خداوند چرا به کسی استعدادی را هدیه میکند و از دیگری آن را میگیرد. چون انسان عصیانگر نظیر قاتل این فیلم قادر به پاسخگویی به این سوال نیست، به جای کاشتن درخت و بزرگ کردن آن که استعداد بالقوه هر انسانی است و نشان از قدرت خاص بشری دارد دست به آدمکشی میزند. کاشتن درخت، ساختن زندگی است، چیزی که ژاکک آن را اعتنا نمیکند.
یکی از نقاط قابل توجه فیلم استفاده متفکرانه از نور و رنگ سبز است. نور سبز در سکانسهایی که وکیل در آن حضور دارد و همچنین در سکانسهای زندان و اعدام مشهود است، این نور چیزی جز قانونمندی و عدالت الهی و زمینی نیست. همه شهروندان در پناه عدالت هستند. طلق سبز رنگ اتومبیل رکوفسکی نشان از همین موضوع دارد اما عدالتی که قادر به تغییر سرنوشت انسانها نیست و تنها اثری که دارد بهبود کیفیت زندگی است، البته این هم مورد تردید است چون این عدالت ساخته دست بشر است و لزوماً با عدالت الهی همخوانی ندارد. وقتی ژاکک از ماهیت وجودی خویش حرف میزند دائماً گوشزد میکنند که وقت تنگ است و آنها را از ادامه صحبتها منع میکنند، همیشه برای اثبات خویش و اثبات معصومیت زمان کافی نیست. همواره انسان دیر به این نتیجه میرسد که وقت رفتن نزدیک و خودسازی عقب افتاده است. فیلم با ارتباط نزدیک وکیل و ژاکک نشان میدهد که برای همه آدمها امکان انتخاب راه درست وجود دارد تنها باید شرایطش مهیا بشود.
مرگ، میراثی است که از قابیل به جا مانده است و باعث شده که یکی از فرامین مهم الهی درباره آن شکل بگیرد، فرمانی را که انسان را از کشتن همنوعش منع میکند. اما آیا چیزی وجود دارد که کشتن زندگی را در ذات آدمی تقبیح و منع نماید؟ این سوالی است که فیلم آن را مطرح و پاسخش را به عهده مخاطب میگذارد، پاسخی که دستیابی به آن دیدگاهی جامعهشناسانه و فلسفی طلب میکند. «کوتاه درباره کشتن» فیلمی است نه در ارتباط با قتل، بلکه بیانیهای در باره کیفیت زندگی است.
فروش مجموعه فیلم های کریستف کیشلوفسکی Krzysztof Kieslowski
بیوگرافی کریستوف کیشلوفسکی Krzysztof Kieslowski