نقد فیلم نیویورک دوستت دارم New York, I Love You
کار مشترک فاتح آکین و یوان آتال
" نیویورک، دوستت دارم " دومین قطعه از مجموعه فیلم های گلچین شده شهری است که با پاریس شروع شد و برنامه ریزی شده تا در ریوژانیرو، شانگهای، بمبئی و اورشلیم ادامه پیدا کند. آرزوی قلبی من این است که دیتون و اوهایو هم وارد قضیه بشوند. در نهایت این فیلم ها، که مثل یک نسخه سینمایی گوگل ارث (Google Earth) هستند، به دلیل قوه تخیل تهیه کننده اش امانوئل بنبیهی، با هنرپیشه های سرشناس و قصه های رمانتیک کوچک هر اینچ کره زمین را پوشش خواهند داد. این پروژه ای نیست که جهان را کوچکتر یا صمیمی تر کند، شاید فقط قدری با ارزشتر کند.
همه یازده فیلم کوتاه " نیویورک، دوستت دارم " به این بدی نیستند. گذشته از هر چیز، نیویورک شهر زیبایی است، حتی اگر افق آسمانش ترک برداشته باشد و ترافیک های آن که توسط رندی بالزمه یر مونتاژ شده، به تر و تازگی کارت پستال های فروشی در میدان تایمز باشد. هر کدام از فیلم ها در عرض دو روز فیلم برداری شده اند و فهرست کارگردان های مستعد آن شامل میرا نائیر(همنام و آملیا که روی پرده است)، فاتح آکین (شاخ به شاخ و لبه بهشت) و ناتالی پورتمن که اولین تجربه اش پشت دوربین است، می باشد. (او همچنین در همکاری با خانم نائیر نقش یک دلال الماس یهودی را بازی می کند.)
اما با وجود برخی تلاش ها در تنوع آدم ها و لوکیشن ها، داستان ها یک تشابه خودآگاه دارند، انگار که تکالیف درسی یک کلاس دانشجویان لیسانس داستان نویسی هستند. که اگر از زاویه دیگر ببینید، هستند. به نظر می رسد هر فیلمساز یک بخش از شهر را تعقیب کرده است، اگر چه فقط یکی از آنها، جاشوآ مارستن (ماریا سرشار از زیبایی) جرات کرده است به ماورای ظاهر توریستی و دوستانه منهتن برود. ظاهرا هیچ کس محله های کوئینز، برانکس و استیتن آیلند را دوست ندارد. یا هارلم را، از آن لحاظ. ایده های عشقی که قسمت های شرقی و غربی شهر را در می نوردند، در عین حال که افلاطونی، پدر و مادری و بین نسلی هستند، به شکلی کاملا برجسته سفید و وابسته به جنس مخالف هستند.
هیچ کس از کارگردن ها انتظار ندارد – آنها به شکلی کنایه آمیز اهل محل نیستند، در بین دیگر نام های قابل اعتنا ایوان اتل از فرانسه و جیانگ ون از چین به چشم می خورد – که به عمق بروند و خرده شیشه های نیویورک واقعی را استخراج کنند. به جای آن، آنها بارانی ناگهانی از روزهای النتاین برای نسخه فانتزی شهر تصنیف کرده اند، گلچینی از فیلم های دیگر و همچنین ادبیات. شما ممکن است از مارتین اسکورسیزی یا وودی آلن، اینجا و آنجا نکته ای بگیرید ولی همان طور که گفته شد، این فیلم های کوتاه ملغمه ای از جی. دی. سالینجر، پال آستر، او. هنری و بسیاری از انسانهای باارزش دهه، تا ستون اخبار داغ نیویورکر هستند.
همه قطعات " نیویورک، دوستت دارم " در ابعاد کوچک نسبتا خوب هستند، اما وقتی به هم متصل می شوند، به نوعی، یک شهر موازی می سازند که کسی نمی خواهد در آن زندگی کند یا اصلا نمی خواهد به آنجا مسافرت کند. و این هم تا حدی است، چون بیشتر نیویورکی ها که در این فیلم نشان داده شده اند بسیار شیرین و مثل گلهای گلخانه ای هستند که در خاک مکالمات ادبی کاشته شده وبه شکلی مطالعه شده با ذراتی شگفت، آبیاری شده اند.
این مردم یک عادت خنده دار – در واقع طاقت فرسا – دارند که آنچه که در نگاه اول به نظر می آید، نیستند. بنابراین مرد جوان (آنتون یلکین) در قصه شب مجلس رقص رسمی دبیرستان ساخته برت رتنر (که به هرحال در آن هیچ ماشینی را به رگبار آتش نمی بندند) به خودش اجازه می دهد تا با دختر یک داروساز که مثل گروگانگیر هاست (جیمز کان) روی هم بریزد.نقش دختر را اولیویا ترلبی جذاب، بازی می کند و نقطه عطف درام این است که کاشف به عمل می آید او از ویلچر استفاده می کند.
این موقعیت بیشتر شبیه یک قصه فوق العاده کسل کننده به انجام می رسد تا یک برش زیبا از زندگی روزانه یک شخص نوعی، اما آقای رتنر و جف نیتنسان، که این قسمت را نوشته اند، به روش غیر خیال پردازانه خود و با استفاده از قالب هایی مشابه با دیگران، آشکارا شاعرانه تر عمل کرده اند. ملاقات های اتفاقی که باعث واژگون سازی های گوناگون می شوند، مثل حرکات هندسی طرنج تنظیم شده اند. مردان بطور خاص – یک دزد جوان (هیدن کریستنسن)، یک هنرمند باری بهر جهت نفرت انگیز (ایتن هاوک)، یک تاجر میان سال (کریس کوپر) – بلاهایی که به سرشان می آید حقشان است، فقط نمی توانند آنها را پیش بینی کنند. زنانی که آنها را تکمیل می کنند (شامل رابین رایت پن و مگی کیو) گرایش به داناتر بودن و مبهم تر بودن دارند، اما محدودیت های کمتری ندارند.
تا حدی جالب است که چگونه پیرنگ هدایت می شود و سر و شکل می گیرد، چگونه فصل های " نیویورک، دوستت دارم " با ذائقه متداول این روزها برای پایان باز هماهنگ است و اینکه سینمایی مبتنی بر مشاهده درباره زندگی شهری است. من در فکر کارگردان های جوان تر آمریکایی هستم، مثل آندرو بیوجالسکی و بری جنکینز (که " دارویی برای مالیخولیا " ساخته او را می توان به بهترین شکل ممکن " سانفرانسیسکو، دوستت دارم " نامید) . به فیلمسازان دیگری هم فکر می کنم که به شکلی دشوار و روشن، زندگی در شهرهایی مثل تایپه، تهران، بخارست و بوینوس آیرس را در دهه های گذشته تصویر کرده اند.
نیویورک مثل پاریس و لس آنجلس، بیش از حد در معرض دید قرار گرفته و زیرو بم آن بررسی شده است، ولی در بین نامه های عاشقانه هایی که در اینجا گردآوری شده، بعد از تماشای 110 دقیقه قطعات زود گذر، دو تا در ذهن می ماند: برخورد در بازار الماس ساخته خانم نائیر (با حضور عرفان خان و خانم پورتمن) و مطالعه امپرسیونیستی عواقب نگران کننده یک برخورد اتفاقی یک شبه، با درخشش برادلی کوپر و درآ دی ماتئو، ساخته آلن هیوز. با این وجود، اگر زمان گرگ و میش در عرض رودخانه شرقی سوار تاکسی بشوید، تصاویر جالب تر و داستان های سرگرم کننده تری را خواهید دید.