تحلیل و نقد فیلم با او حرف بزن Talk to Her اثر پدرو آلمودوار
با او حرف بزن” یا Talk to her فیلمی از آلمادوار کارگردان مشهور اسپانیای می باشد. او همچنین برای فیلم “همه چیز درباره مادرم” در سال ۱۹۹۹ برنده جایزه اسکار میشود. فیلم “با او حرف بزن” در سال ۲۰۰۳ موفق به کسب اسکار بهترین فیلمنامه شد.
فیلم به نوعی رومئو و ژولیت معاصر اسپانیاست. فیلمی خالص در باره عشق. عشق تا پای مرگ. فیلم روایتی غیر خطی دارد و در این روایت جابجا، با دو مرد و دو زن آشنا می شویم. دو مرد که عاشقند. عاشق دو زنی که هر یک به علت حادثه ای به کما رفته اند و از لحاظ مغزی مرده اند. آن هم درست در زمانی که دو عاشق به اوج این رابطه عاشقانه رسیده اند. اما نحوه برخورد این دو مرد متفاوت است. یکی چهار سال از عمرش را به پای عشقش می سوزد و می سازد و دیگری به حکم عقل دل از معشوق می شوید.
در آغاز فیلم دو غریبه را می بینیم که بر حسب اتفاق در سالن نمایشی در کنار هم نشسته اند: خاویر کامارا با بازی بسیار قشنگ و یکدستی عهده دار ایفای نقش «بنیگنو» پرستار جوان است. بغل دستی او «مارکو» است که روزنامه نگاری است چهل و چندساله و دنیا گشته و آبدیده. این دو سرگرم تماشای نمایشی هستند بنام «کافه مولر». صحنه نمایش پر است از صندلی های چوبی و دو زن با چشمان بسته از این طرف به آن طرف میروند، و این در حالیست که موزیک زیبا و منقلب کننده ای بنام «ملکه پریا» حرکات آنها را همراهی میکند.
این صحنه به اندازه ای شگفت و تکان دهنده است که اشک از چشمان مارکو سرازیر می شود. در تاریکی سالن بنیگنو متوجه حالت منقلب مارکو میشود و دلش می خواهد به او بگوید که مرا هم تحت تاثیر قرار داده، ولی جرات نمیکند.
ماهها بعد، این دو غریبه باز بر سر راه هم قرار میگیرند: این بار در یک کلینیک خصوصی محل کار بنیگنو، جایی که او به عنوان یک پرستار نمونه مشغول کار است. دوست دختر مارکو، لیدیا، که ماتادور است، در حادثه جانگزایی توسط یک گاو خشن زخمی میشود و او را که به حال اغما (کوما) افتاده به این کلینیک آورده اند. بنیگنو سرگرم پرستاری از زن جوان دیگری است بنام آلیسیا که او هم در حال اغما است. مارکو که اوقاتش را بر بالین لیدیا میگذراند یکروز هنگام عبور از راهروی کلینیک، چشمش به داخل اتاق آلیسیا می افتد و بنیگنو از او دعوت میکند که داخل شود. در این اولین آشنایی شان، بنیگنو مارکو را به خاطر می آورد، و از همین جا دوستی عمیق این دو مرد آغاز میشود.
از اینجا به بعد گویی زمان در داخل چهاردیواری این کلینیک متوقف میشود و زندگی این چهار کاراکتر، با بهره گیری از تمهیداتی چون جلو و عقب کردن زمان داستان، روایت داستان از دیدگاه های متفاوت و مرور سریع بر گذشته ها و نگاه به روابط گذشته ایشان، جلوی چشمان بیننده باز میشود.
بیننده خیلی زود وارد داستانها و روابط دیگری هم میشود مثل رابطه بنیگنو با مادرش، و یا رابطه مارکو با دختر جوان معتادی که سالها پیش از آشنایی با لیدیا، مارکو مجبور به ترکش شده بود. مارکو هر گاه به یاد آن عشق ناتمام می افتد اشک از چشمانش جاری می شود. بازیها در همه سطوح به اندازه ای گیرا و دیالوگها بقدری موجز و گویا هستند که بیننده را به عمق شخصیت بازیگران اصلی فیلم می برد.
چندین مضمون همزمان در این فیلم وجود دارد، که یکی از مهمترین آنها مضمون تنهایی است. لیدیا و مارکو، در عین اینکه با هم دوستی عاشقانه دارند، در خود احساس تنهایی میکنند و خاطره عشق ناتمامی را، مثل یک راز نگفتنی، با خود به رابطه جدید آورده اند.
مضمون دیگری که به آن برمی خوریم، موضوع از دست دادن یا فقدان عزیزی است که نه میشود فراموشش کرد و نه میتوان برایش جایگزین پیدا کرد.
اما قابل توجه ترین مضمون مطرح شده در این فیلم، همانطور که از عنوان فیلم بر می آید، موضوع حرف زدن به عنوان ارتباط برقرار کردن است. انسانها بسیار حرف میزنند بدون آنکه با هم ارتباط برقرار کنند. بیشتر حرفهایی که آدمها با هم میزنندیا به منظور تسلی دادن به یکدیگر است، یا برای تبادل اطلاعات است و یا صرفا برای وقت کشی است. اما حرف زدن به عنوان ارتباط بر قرار کردن و شناخت دیگری، مقوله مرکزی این فیلم، بخصوص آنجا که فیلمساز انگشت بر روی عدم وجود ارتباط میان عشاق میگذارد، موضوعی است کهنه نشدنی و جاودانی .
این فیلم همچنین درباره سینماست به عنوان «موضوع گفتگو»، اینکه چگونه مونولوگ (گفتگوی یک طرفه) در تحت شرایطی می تواند تبدیل به دیالوگ بشود، و یا سکوت به عنوان یکی از حالات اساسی بدن و فیلم به عنوان مدیوم ارتباطی بین انسانها بکار گرفته شود.
با او حرف بزن فیلمی است درباره شان و شگون روایت کردن یا قصه گویی و درباره قدرت کلمات به عنوان سلاحی در مقابله با سکوت، ناخوشی، مرگ و حتی جنون ، با او حرف بزن فیلمی است درباره نوع بخصوصی از جنون که به اندازه ای با ملایمت و عاطفه نزدیکی دارد.
آوردن۷ دقیقه از فیلم صامت اسپانیایی است بنام «معشوق کوچک شونده» که در سال ۱۹۲۴ ساخته شده بود. این ۷ دقیقه شگفت آور درباره رابطه مرد و زن، با گنجاندنش در وسط فیلم آلمادوار ناگهان تبدیل میشود به تزی درباره «سکوت»
فیلم چند پیچش داستانی جذاب دارد و چند جا بیننده تصور میکند که در حال دیدن رویا یا توهم یکی از شخصیتهاست. اما هیچ توهمی در کار نیست نوشتههای روی تصویر هم اندکی زائد به نظر میرسند، اما در انتهای فیلم مشخص میشود که کارگردان هدف خاصی را برای این نوشتهها در نظر گرفته و کارکرد خود را دارند و پایان بندی فیلم، یکی از نقاط قوت این شاهکار سینمایی است.
یکی از صحنه های فراموش نشدنی فیلم تصویر خواننده برزیلی، است که با صدای افسانه ای اش ترانه زیبایی را میخواند بنام «کورکور فاخته»
ترانه های فوقالعاده و مرتبط با فیلم و موسیقی شنیدنی و ویرانگر که با گیتار و ویولن نواخته میشود، باعث شده فیلم به یک ضیافت صوتی تبدیل شود. موسیقی متن به خوبی نقاط اوج درام را نشانهگذاری کرده است. منظور جاهایی است که ظاهراً اتفاق خاصی در جریان نیست، اما موسیقی می گوید این صحنه به ظاهر ساده و آرام را به خاطر بسپارید تا در ادامه کارکرد آن را متوجه شوید . و در اخر
این فیلم آلمودوار را به همه کسانی که مشتاق درک پیچیدگیهای احساسی بشر در غالبی ساده و روان هستند توصیه می کنم.
مارکو: «هیچ چیز بدتر از ترک کردن کسی که هنوز عاشقشی وجود نداره نیست.
منبع:سایت بالکن
فروش مجموعه فیلم های پدرو آلمودوار Pedro Almodovar