اسکار فیلم

تحلیل و فروش فیلم های هنری وبرندگان جشنواره های بین المللی

اسکار فیلم

تحلیل و فروش فیلم های هنری وبرندگان جشنواره های بین المللی

نحوه فروش فیلم

نحوه سفارش


 آرشیو ما یک مجموعه تخصصی مورد استفاده سینماگران.منتقدین و هنرجویان سینما وتئاتر است و برای عموم کاربرد ندارد.


بنابر این از ارائه فیلم های صرفا تجاری و سخیف معذوریم.


آثار بصورت یک فیلم روی یک دی وی دی با فرمت VOB قابل پخش در همه دی وی دی پلیرها و کامپیوتر عرضه می شود.بعضی فیلم ها در 2 دی وی دی هستند 

 

فیلم ها روی مرغوبترین نوع دی وی دی خام موجود در بازار رایت می شود(پرینکو یا تی گیت) 

 

 برای سفارش از لیست اکسل ما فیلم انتخاب کنید که توضیحات کاملی دارد و  زبان و زیرنویس فیلم در آن دقیقا مشخص شده است (لیست را از انتهای همین مطلب دانلود کنید)  

 

دی وی دی ها بدون کاور ارسال می شود اما یک دی وی دی رایگان حاوی پوستر و کاور تقریبا همه فیلم های موجود ارسال می شود تا اگر مایل بودید شخصا از روی آن پرینت بگیرید

 

قیمت هر دی وی دی 2000 تومان است 

 

هزینه پست بستگی به وزن و مسافت متغییر است که حداقل 7000 تومان است 

 

حداقل سفارش 10 دی وی دی است 

 

برای سفارش کد فیلم و اسامی فارسی فیلم ها را به اضافه آدرس و کد پستی منزل خود را به ایمیل  filmoscars@gmail.com ارسال کنید.همان روز شماره حساب برای پرداخت به شما اعلام می شود پس از پرداخت هزینه ها بسته شما ارسال میشود

   

 فروش حضوری و پرداخت صورتحساب به مامور پست و ارسال با پیک مقدور نیست




شماره تماس 09384538882


لطفا قبل از تماس نحوه سفارش را  مطالعه بفرمایید

 

 

دانلود لیست فیلم های موجود با فرمت اکسل:



محتوی هر دو لینک یکی است





http://s7.picofile.com/file/8233280876/filmoscars.zip.html


http://wdl.persiangig.com/pages/download/?dl=http://cinemaandisheh.persiangig.com/filmoscars.zip

در صورتی که دانلود نشد با ایمیل ما مکاتبه بفرمایید تا به ایمیل شما ارسال شود



   کانال تلگرام اسکار فیلم                 @oscarfilm1

نقد و بررسی فیلم استخوان زمستان Winter’s Bone

  http://www.screenhead.com/wp-content/uploads/2010/12/winters-bone.jpg

 

 

نقد و بررسی فیلم استخوان زمستان Winter’s Bone  

 

اثر دبرا گرانیک

 

بعد از گذشت مدت ها فیلمی رو دیدم که سرشار از احساس مسئولیت و امنیت و خانواده بود و یکی از حسن های آن حداقل دارای صحنه جنسی نبود و برای یک بار هم که شده می توان آنرا با خانواده، بدون دوبله فارسی و سانسورهای فراوان شبکه های نمایش خانگی با زیرنویس فارسی دید، هر چند این فیلم در بعضی موارد اینها رو نقض می کرد ولی در هر صورت بعد ازسالها، از سینمای آمریکا که اغلب آثار تجاری و فرازمینی(ماورائی و فانتزی) و درام و رومانس های بچگانه و کمدی های جنسی و… از خود به نمایش می گذارد با اثری نسبتا جدی و تلخ که زوایای پنهان از زندگی انسان هایی در ظاهر مدرن و ولی در باطن عقب افتاده  و از درون ، از هم گسیخته بود نشان می داد  روبرو بودیم، داستان فیلم در مورد دختری به نام ری دالی( با بازی بسیار خوب جنیفر لارنس که به خاطر بازی این فیلم نامزد جایزه اسکار۲۰۱۰ شده) است در آستانه بلوغ رشدی و فکری است که وی نوجوانی است ۱۷ ساله که در حین بحران بزرگسالی درگیر مسائل خانوادگی خود می شود طوری که باید هر طور شده پدرش که از قاچاقچیان و تولیدکنندگان مواد مخدر است که خانه و اموالش را که تنها سرپناهی برای خانواده اش است به عنوان وثیقه ی آزادی خود قرار داده بیابد و آنرا تحویل پلیس دهد ، ولی داستان از آنجایی پیچیده می شود که پلیس به درب خانه ری میاید و به او می گوید که پدرش گریخته و حتی در جلسه دادگاه خود حضور پیدا نکرده و اگر این طور پیش برود در طی یک هفته آینده خانه و اموال آنها در اختیار دولت قرار می گیرد و ری تصمیم بزرگ اما قاطعانه خود را می گیرد که به جستجوی پدرش برود و از عمو گرفته تا دوستان پدرش و… 

 

این فیلم تلخ که به شدت متکی به بازی بازیگر نقش اصلی خود و داستان و فیلم برداری روی دست بی نقصش است توسط فیلم نامه ای از آن روسولینی بر مبنای رمانی از دنیل وودرل و با کارگردانی فوق العاده خوب دبرا گرانیک که این فیلم دومین فیلم او بعد از ساخت فیلم«Down To The Bone» و یک فیلم کوتاه ؛ که در جشنواره های مختلف جوایز زیادی رو از آن خود کرده است محسوب می شود که آخرین آنها نامزدی در چند رشته در اسکار(۲۰۱۰) امسال است. 

 

استان فیلم از لحاظ درام بسیار قوی کار شده و حس هم پنداری رو در مخاطب افزایش می دهد و کارگردانی ساده و گاه بی ادعا این فیلم در بعضی لحظات بی آنکه بخواهد با استفاده از جلوه های ویژه ی بصری و کامپیوتری و حرکات پیچیده دوربین، بیننده رو به تعجب وا دارد و آن را راغب تر کند بیشتر بر روی هسته اصلی داستان تمرکز دارد طوری که شاهد یک داستان واقعی با آدم های واقعی و قابل لمس، روبرو هستیم، ری دختری است ۱۷ ساله که در شرایط سخت زندگی خود که پدر مواد فروش و قاچاقچی خود، آنها رو ترک کرده و بعد از آن به خانه برنگشته و مادری که در اثر زمان آن حس مادری و گرمی خود را از دست داده و مدت هاست حرف نمی زند و گویی که مشاعیر خود را از دست داده است که در صحنه ای شاهد التماس ری به مادرش هستیم که خواهش می کند و از او می خواد حرفی بزند و او رو راهنمایی کند و  خواهر و برادر کوچکتر ری که مسئولیت نگهداری آنها و همچین کل خانواده بر روی دوش ری است و ری برای اینکه وضعیت زندگی شان از اینی که هست بدتر نشود به جستجوی پدر گمشده اش می رود تا اون رو بیابد، در ابتدای این مسیر به خانه عموی خود (تیردراپ) با بازی جان هاوکز تا از او در مورد پدرش سوال بپرسد که تیردراپ وی را از این جستجو منع می کند و اظهار بی اطلاعی از برادرش می کند و این سفر ری ادامه دارد تا اینکه اوج بحران داستان به حرکت ری برای جستجوی پدرش در خانواده ای ( خانواده تامیپ میلتون)  که قبلا با پدرش در زمینه مواد مخدر همکاری داشتند می رسد.  

فیلم تصویری قهرمانانه ای از دختر نوجوان می دهد که با دیگر هم سن و سالان خود فرق دارد و با آن شرایط جوی حاکم در کل آن منطقه هم خوانی شدیدی دارد، فیلم استخوان زمستان بیشتر از آنکه یک فیلم درام و ماجرا محور باشد یک فیلمی است با سوژه بعضا تکراری در منطقه ای کوهستانی که تمام مدت فیلم، سرما زمستان حس می شود که گویی این سرما بر وجود ری حاکم شده و آنرا به دختری سخت و خشن در برابر مشکلات و موانع زندگی تبدیل کرده است دختری که برای آنکه در صورت نبود خود، به برادر و خواهر کوچکتر طریقه استفاده ازاسلحه را نشان می دهد در صورتی که آنها سراسر در دنیایی کودکی و شیطنت خود گرفتارند و فیلم ساز در چند سکانس و همین طور سکانس آغازین فیلم این شیطنت های کودکانه را تصویر می کند و همین طور صحنه شکار سنجاب و دیالوگ و عکس العمل برادر ری در جواب اینکه باید ما روده ی این حیوان رو هم بخوریم و از این دست صحنه ها که در فیلم ، بعدی دیگر از شخصیت دختر را نشان می دهد و صحنه درخواست کادر استخدام ارتش در حالی که دختر از زندگی خود خسته شده و خود را دلزده از پذیرفتن مسئولیت سنگین خانواده و جستجوی پدر خود می بیند ، ارتش راهی  برای گرفتن پول و دادن آن به عنوان وثیقه ازادی پدر می بیند. 

 

 در انتهای این سفر دور و دراز دختر در نهایت در صورتی که از خانواده میلتون که پدرش سالها برای آنها کار می کرد  تهدید به مرگ می شود ، دختر در یک مسابقه شرط بندی گاو بازی، تامپ میلتون رو می یابد تا از او در مورد پدرش سوال کند اما آنرا در حین تعقیب در گاوداری بزرگی می بیند که هر چقدر او رو صدا می زند میلتون اهیمتی نمی دهد  و شبانه ری برای دریافت جواب خود عازم خانه میلتون می شود که با ضرب و شتم شدید خانواده تامپ رو برو می شود و در این جای داستان عموی ری (تیردراپ) وارد داستان می شود و او رو از مهلکه ای که در او گرفتار شده نجات می دهد و تحلیل موجودیتی فیلم از شخصیت فرعی عمو به مخاطب و همینطور ری شناخته می شود طوری که در نهایت به شناخت جدیدی از شخصیت تیردراپ می رسیم که با بازی خوب هاوکز در چندین نمای فیلم پیش برنده داستان فیلم می شود، در نهایت در اواخر فیلم که ری  خود رو تسلیم خواسته دولت و پرداخت خانه و اموال به عنوان وثیقه آزادی  می بیند و از جستجوی پدر خود ناامید شده خانواده میلتون شبانه به سراغ دختر (ری) می آیند و از اون برای دیدن استخوان و همین طور جسد پدرش دعوت می کنند تا او را از شر گرفتن خانه و اموالشان به دولت و همینطور جستجوی بدون توقف دختر رها کنند، در کل فیلم استخوان زمستان شاید با پایانی نسبتا خوب تمام می شود ولی تلخی فیلم همچنان در ذهن باقی می ماند از نقاط قوت این فیلم می توان به بازی های خوب جنیفر لارنس و جان هاوکز اشاره کرد و همین طور با بازی نابازیگران فیلم که حداقل مقدور کارگردان توانسته از آنها بازی خوبی بگیرد و شخصا در دو سکانس فیلم که البته بیشتر نظر شخصی است ضعف نسبی در بازی ها دیده می شود یکی سکانس آغازین فیلم که با پرش خواهرکوچکتر ری بر روی برادرش که برای بیدارکردن اوست که گویی مصنوعی تعلق می شود و حس و فضای کار در نیامده و دیگری سکانس استخدام و جذب نیروی ری در ارتش هست که شخصی (سرباز) که در آنجا گزینش می کند به صورت خیلی سرد و بی روح دیالوگ ها رو ادا می کند طوری که گویی انشا می خواند البته این رو میتوان به پای شخصیت سرد و بی روح یک نظامی هم گذاشت  در کل فیلم بیشتر دارای نقاط قوت است تا ضعف خصوصا در سکانس بی نظیرآخر که ری با اصرار خانواده میلتون برای داشتن مدرکی مبتنی بر وجود فوت پدر مجبور می شود دو دست پدرش رو قطع کند، که فضاسازی اون سکانس به طرز حیرت آوری طبیعی و در عین حال سوزناک و صدرصد تاثیرگذار در آمده است با این حال فیلم استخوان زمستان بیشتر از آنکه فیلمی باشد برای سرگرمی ، فیلم در ستایش ظلم و حکومتی محلی و پدیده ای کهنه و قدیمی  به نام مواد مخدر و درعین حال فیلمی لطیف و حیرت آور و بی پرده است که بیشتر شگفت زده مان می کند و نوید کارگردانی خوب را برای سینمای آشفته و تجاری آمریکا می دهد. 

 

 

فروش مجموعه کامل فیلم های برنده جایزه اسکار از ابتدا تا کنون

نقد و بررسی کامل فیلم In a Better World (در دنیایی بهتر)

http://www.webmallindia.com/img/film/eng/In_a_Better_World.jpg   

نقد و بررسی کامل فیلم In a Better World (در دنیایی بهتر) 

اثر سوزانا بییر Susanne Bier 

چهره زشت خشم و فلاکت


داستان فیلم «در دنیایی بهتر» که برنده جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی شد، در واقع داستان 2کشور است؛ یکی کشور دانمارک که سرزمین مادری سوزان بی‌یر، کارگردان فیلم است و دیگری یک کشور آفریقایی که ماجرای فیلم هم از همانجا شروع می‌شود.

یک پزشک دانمارکی به نام آنتون (میکائیل پرزبرانت) (چشمان او مثل چشمان دانیل کرِیگ آبی است ولی نگاه یخ او را ندارد( در یک اردوگاه دور افتاده کار می‌کند. خیمه‌ها در باد تکان تکان می‌خورند و افراد بیمار هم صبورانه در صف انتظار می‌کشند تا توسط این پزشک درمان شوند. آنتون و همکارانش هر از گاهی لباس‌های جراحی را هم بر تن می‌کنند تا بیماران اورژانسی را عمل کنند که یک مورد آن جراحت شکمی زنی جوان و باردار است.

صحنه‌های بی‌رحم

شروع کردن فیلم با چنین بی‌رحمی‌ و قساوتی، در واقع موید مرامنامه بی‌یر در این فیلم است. آدم با دیدن این صحنه به یاد حرف‌های شخصیت ادگار در شاه لیر می‌افتد که وقتی پدر نابینا شده خود را می‌بیند، می‌گوید: «مادام که می‌توانیم بگوییم این بدترین وضع ممکن است، هنوز با بدترین وضع ممکن روبه‌رو نشده‌ایم.» همیشه اتفاقات بیشتری در شرف وقوع است و این واقعیتی است که در این فیلم ثابت می‌شود. ما در سراسر فیلم در بین 2 قاره (آفریقا و اروپا) به پیش و پس حرکت می‌کنیم، طوری که گویی این دو قاره گرفتار یک رقابت بی‌کلام شده‌اند تا نشان بدهند که کدام فرهنگ می‌تواند بیشترین درد را از خود به ارث بگذارد. بنابراین اولین تصویری که ما از اروپا می‌بینیم این گونه است: پسرکی حدودا 12 ساله که اعتماد به نفس‌اش تهدیدآمیز است، با مو‌هایی که مرتب شانه شده‌اند، در مراسم خاکسپاری مادرش با صدای بلند دعا می‌خواند. من برای لحظه‌ای پیش خودم فکر کردم که این شاید فلاش‌بک به دوران جوانی آنتون باشد که البته نبود. ما هنوز در زمان حال قرار داریم و اسم این پسر هم کریسچن (ویلیام جانک نیلسون) است؛ کریسچن یک تک فرزند است که حالا به دلایل کاربردی به یک بچه یتیم هم تبدیل شده، چون پدرش کلاوس (ئولریچ تومسن)، همان طور که در مورد اغلب مردان داغدار رخ می‌دهد، حتی زمانی که در اتاق هست، نیز ظاهرا غایب است. کریسچن بیشتر اوقات پیش مادربزرگش در خانه ییلاقی ساکت او، به سر می‌برد.

پیچیدگی عاطفی

بیننده در باقی زمان‌های فیلم با خود کلنجار می‌رود تا گرانیگاه فیلم را بیابد. این را می‌شود بیشتر به حساب پیچیدگی عاطفی فیلم گذاشت تا نقطه ضعف آن. کریسچن را داریم که از یک مدرسه جدید اخراج می‌شود و با کمک کردن به الیاس (مارکوس ریگارد) که یک کودک آزار دیده است، دیدگاه خود را نشان می‌دهد. الیاس را داریم با چشمان کاملا باز و دندان‌های سیم‌کشی‌شده‌اش که برای بچه‌های قلدر مثل یک کیسه بوکس طبیعی است و در خواب و خیال، خود را می‌بیند که به آدم قوی‌تری تبدیل شده. ماریان (ترین دیرولم) مادر او را داریم که زنی قوی است و از پسر خود محکم و قاطعانه حمایت می‌کند. سرآخر آنتون را داریم که رفته‌رفته متوجه می‌شویم پدر الیاس است، بی‌یر وقت می‌گذارد و این روابط را ایجاد می‌کند یا این که ما را مجبور می‌کند که این روابط را خودمان ایجاد کنیم. آنتون از ماریان جدا زندگی می‌کند و این جدایی هم به طرز اسف‌انگیزی اتفاق افتاده، چون او نصف ساعات عمر خود را در آفریقا به سر می‌برد و دوچندان احساس می‌کند از پسر خود دور است؛ پسرش اغلب هم موقعی که پدرش از او دور است، به پدر خود ابراز علاقه می‌کند.

بحث و جدل اخلاقی

آیا ما می‌توانستیم حدس بزنیم که فیلم در دنیایی بهتر را یک زن ساخته است؟ ماریان که نقش او را یک بازیگر زن پرهیبت بازی کرده، شاید بتواند یک سرنخ برای این حدس باشد، هرچند برای این منظور باید نشانه‌های بیشتری از او ببینیم؛ از این گذشته، شاید فقط یک زن بتواند تا این حد قاطعانه به ضعف‌های مردان بالغ و احساسات بالقوه و باورنکردنی پسران نوجوان، بپردازد. شوک واقعی فیلم آنجاست که کریسچن با یک شتاب بی‌فایده، اندوه خود را به خشونت تبدیل می‌کند. او در واکنش به پسرکی که الیاس را مورد اذیت و آزار قرار داده، چاقو می‌کشد؛ او برای شوخی می‌ایستد و بر لبه یک برج بلند تاب می‌خورد؛ آنتون در حالی که پسر بچه‌ها نگاهش می‌کنند، از سوی والد یکی از بچه‌ها به دلیل حادثه‌ای که در زمین بازی رخ داده، با تهدید مواجه می‌شود، کریسچن است که به او می‌گوید یک بار دیگر با او دعوا کند، به یاد داشته باشید که حتی پسر خودش هم چنین کاری نمی‌کند. آنتون از دیدن این صحنه منزجر می‌شود. او در حالی که مثل کسی که می‌داند عاقبت دعوا چیزی جز یک کشمکش خونین نیست، می‌گوید: «جنگ هم همین طوری شروع می‌شود.» بدون آن که کسی مرعوب بشود، کریسچن در حالی که الیاس را پشت خود دارد، می‌رود تا حرف خود را ثابت کند: او یک بمب می‌سازد.
این وضعیت به لحاظ روانشناختی مفهوم وحشتناکی دارد. خشمی‌که پسر بی‌مادر از خود در برابر والد جان سالم به در برده که باعث شد آن مرگ رخ بدهد و همچنین خشم این پسر نسبت به یک دنیای بزرگ‌تر و خائنانه‌تر، چندان جای تعجب ندارد؛ همچنین اشتیاق پسرکی که والدینش از هم جدا شده‌اند و او خود را در این جدایی مقصر می‌داند، برای عذرخواهی بابت همه چیز، چندان جای تعجب ندارد. الیاس بدون آن که مکثی بکند، در مورد نقشه بمبگذاری می‌گوید: «تقصیر من بود.» مهارتی که بی‌یر با آن مضامین فیلم خود را در هم می‌تند علت ویژگی اعصاب خرد کن فیلم است؛ وجود یک فضای خفه که در آن از تمامی ‌شخصیت‌ها و اشیا استفاده شده تا یک بحث و جدل اخلاقی شکل بگیرد. مثلا به چه علت دیگری ممکن است یک قربانی خشونت در دانمارک یک جراحت شکمی‌ بزرگ و باز را تحمل کند اگر که دقیقا برای ایجاد ما به ازای مادر آفریقایی مثله شده، نباشد؟ و همین سوال در مورد یک وضعیت غیرقابل پیش‌بینی دیگر نیز مصداق دارد آنجا که آنتون نسبت به مشکلاتی که در وطنش رخ می‌دهد آگاهانه بی تفاوت است، خود را رودررو با مرد گنده در آفریقا می‌بیند، بنابراین با یک میل غیرقابل انکار، رفتار پر از خشونتی از خود نشان بدهد و نسبت به قسم پزشکی‌ای که خورده بود، نیز بی‌اعتنا باشد.


فیلمی که خسته‌کننده نیست

بی‌یر پیش از این هم تجربه چنین موقعیت‌هایی را داشته است. 2 تا از فیلم‌های قبلی او به نام‌های برادران و پس از عروسی هم به این صورت بوده که مردان فیلم از خارج به موطن خود باز می‌گردند ـ یکی از افغانستان باز می‌گردد و دیگری از هندوستان ـ طوری که گویی می‌خواهند به او کمک کنند تا هنجار‌های دلگرم‌کننده تساهل لیبرالیستی دنیای غرب را متزلزل کند. چنین مکان‌های جغرافیایی‌ای به خودی خود چندان در مرکز توجه بی‌یر نبوده‌اند، در فیلم در دنیایی بهتر حتی اسم کشور آفریقایی و اسم هیچ‌یک از مردمی ‌که در آن زندگی می‌کنند، نیز آورده نمی‌شود. با این حال وظیفه اساسی بی‌یر در این فیلم یک وظیفه جدی است، اگر که بازیگوشی در فیلمش جایی ندارد نباید شگفت‌زده یا مأیوس‌مان بکند. ولی از این حرف‌ها گذشته، لحظات زیبایی و ظرافت هم در فیلم پیدا می‌شود، البته به شرط آن که بدانید کجا دنبال آنها بگردید: مثلا، دریاچه خنک و وسوسه‌کننده کنار آن خانه تابستانی که آنتون پس از بازگشتش به درون آن می‌پرد یا آن توده گرد و غبار در حاشیه‌های خارستانی در آفریقا که وقتی کسی می‌میرد، لحظه‌ای رقصان دور می‌شود. این توده غبار را می‌توان یک روح در حال دور شدن تفسیر کرد، از طرف دیگر می‌توان آن را صرفا یک توده غبار دانست. از همه اینها گذشته چیزی که باعث می‌شود فیلم جان بگیرد و کارایی داشته باشد و باعث می‌شود که این فیلم فقط خسته‌کننده نباشد و راضی‌کننده نیز باشد، پسر‌های توی آن هستند.

بی‌یر بازی‌های خوبی از بازیگران فیلمش گرفته، ولی نیلسون به طور اخص نقش کریسچن را به درامی‌ که تمام از آن خودش است، تبدیل کرده. او در این فیلم کاری کرده که باعث می‌شود بازیگرانی که 3 برابر او سن دارند، در برابرش شکست بخورند: او در ابتدا چهره یک نوجوان خوش چهره را از خودش نشان می‌دهد، ولی در ادامه یک جور‌هایی ظاهر زیبای خود را از دست می‌دهد یا این که بهتر گفته باشم، کاری می‌کند که خشم و فلاکت درونی‌اش تمام چهره‌اش را تسخیر کند و اندک معصومیت باقی مانده در چهره‌اش را از بین ببرد. او بر اساس تجربه مخوفی که شاهدش بوده، می‌گوید: «آدم بزرگ‌ها وقتی ‌می‌میرند قیافه‌شان شبیه بچه‌ها می‌شود و ما هم در می‌یابیم بچه‌هایی که شاهد مرگ بوده‌اند، در برابر دیدگان ما بزرگ می‌شوند.»

نقد فیلم Biutiful زیبا اثر الخاندرو گنزالس ایناریتو

  http://ladownload.com/images/5df5569/302-biutiful-2010-720p-bluray-x264-1-5-gb-links.jpg

 

تحلیل فیلم Biutiful زیبا اثر الخاندرو گنزالس ایناریتو    

این کارگردان 47 ساله با فیلم «زیبا» که در بخش رقابتی جشنواره کن اکران جهانی شد، نامزد جایزه اسکار 2011 بود. وی در سال 2000 با اولین فیلم بلندش با نام «عشق سگی» نامزد جایزه‌ اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی بود که جایزه‌ بافتا بهترین فیلم خارجی را کسب کرد.

ایناریتو اگرچه فقط چهار فیلم بلند ساخته است، اما همین چهار فیلم به‌قدری تاثیر‌گذار و فوق‌العاده بوده‌اند که او را به شهرت و اعتبار جهانی رساندند.

جایزه‌ بزرگ هفته منتقدین جشنواره کن، دو جایزه بهترین کارگردانی و جایزه‌ گرند پریکس جشنواره توکیو و جایزه‌ کارگردان جوان جشنواره ادینبورگ از جمله افتخارات سینمایی وی هستند.

کارگردانی و جایزه فیپرشی جشنواره‌ کن و بهترین فیلم جوایز گلدن گلوب با «بابل» به‌همراه نامزدی در دو بخش بهترین کارگردانی و بهترین فیلم جوایز اسکار و کسب جایزه بهترین فیلم خارجی از جوایز «دوناتلو» ایتالیا را تجربه کرده است.

 " زیبا " یک شاهکار غم انگیز دیگر از گونزالس ایناریتو است . فیلمی با تمی قوی ، محتوایی سنگین و پیامی از نظر عاطفی نابود کننده.

 

فیلم درباره‌ی مرد کلاهبرداری به‌نام «اوکسبال» است که در بارسلون با دو فرزندش زندگی می‌کند و از همسر دائم‌الخمرش جدا شده است. او که بیشتر با مهاجرین غیرقانونی چینی و سنگالی و قاچاقچیان مواد مخدر سر و کار دارد، گاهی هم برای احضار روح مرده‌ها از خانواده‌ی آنها پول می‌گیرد. اوکسبال مردی تنهاست که با مهاجرین خوب رفتار می‌کند و پدر خوبی برای فرزندانش است .

 

فیلم آخر ایناریتو تفسیری بر کاپیتالیسم است . نه تنها در مفهوم فیلم بلکه در جهان بزرگتر ، در شهرهای در حال رشد و در کشورهای بزرگ . داستان اوکسبال ، خانواده و دوستانش یک تصویرسازی واقعی از تاثیر مکانیسم های پیچیده اجتماعی بر انسانها دارد .

 

اما چه چیزی بعضی آدم ها را از وحشی گری و غیرانسان بودن باز می دارد ؟
تمامی شخصیت های این فیلم دایره اند و یا به تعبیر عامیانه خاکستری اند . بعضی اوقات آنها ناگریزند بعضی اصول درونی انسانی خود را زیر پا بگذارند برای اینکه از قوانین پیروی کنند . اوکسبال در این تنگنا قرار می گیرد : انسان بماند یا با دیگران انسانی رفتار کند .

 

ایناریتو در این سطح نمی ماند و انسانیت را در سطح فردی بررسی می کند : روانشناسی انسانی ، فلسفه و دین در بین مفاهیمی همچون زندگی بعد از مرگ ، معجزه و ارتباط با مردگان . اوکسبال به دنبال رهایی روحی از طریق فالگیر است کسی که سمبل طبیعت و جمال است . او هدایت می شود با متافیزیک و فلسفه زندگی در فرم دین . او فردی سرشار از روح است . او انسان است .

 

اشتباه در نوشتن نام فیلم از صحنه ای می آید که دختر اوکسبال از او شیوه نگارش کلمه " بیوتیفول " را می پرسد و او در نگارش اشتباه می کند . اوکسبال سواد کمی دارد ولی این موضوع او را از جواب دادن به سوال دخترش باز نمی دارد . او هرچه در توان دارد برای فرزندانش می گذارد .

 

در بین سکانس های وحشتناک و ناراحت کننده لحظاتی از شادی هم وجود دارد . اوایل فیلم فرزندان اوکسبال از یکنواختی غذا ایراد می گیرند . وقتی اوکسبال از آنها می پرسد چه غذایی می خواهند آنها بسیاری از غذاهای خوشمزه را نام می برند . اوکسبال جلوی میز می نشیند ، با کمی شکر ، نان و شیر آنها را با تخیل خود همراه می کند .

 

طنز موجود در این صحنه ها به هیچ وجه تلخ نیست . واقعی و حقیقی هستند . اما نه طنز نیستند چون قصد خنداندن ما را ندارد . چون خیلی زود لبخند روی لب تماشاگر به اخم تبدبل می شود با دیدن ادرار خونی اوکسبال . هرگاه فیلم با زجر کشیدن وشاد بودن سروکار دارد این مفاهیم را صادقانه بیان می کند .

 

در همان اوایل فیلم پسربچه می گوید :" اگر یک لباس فضایی یه سوراخ توش داشته باشه ، منفجر میشه . به خاطر جاذبه ست . "
تمام شخصیت های فیلم ایناریتو مثل فضانوردی هستند که لباسشان سوراخ شده ولی با این حال منفجر هم نمی شوند .
ایناریتو جایی گفته : " فکر می کنم بخشش فراوانی در فیلم وجود دارد."بی یو تی فول" درباره ویروس سیاه زخم و تروریسم و ایدز به عنوان خطرناک ترین بیماری های جهان امروز نیست.خطرناک ترین بیماری جهان معاصر نفرت است. سعی کردم فیلمی درباره زندگی بسازم، ولی شاید موفق نشده باشم. [می‌خندد] بی‌دلیل نبود که اسم فیلم را «زیبا» گذاشتم. "

 

ایناریتو فقط در ساختار روایی، دست به انتخاب های نامتعارف نمی زند. «پرداخت» تکنیکی فیلم های او (که در ایران اغلب با بحث دربارۀ «ساختار» فیلم، اشتباهش می گیرند) نیز اغلب با به کارگیری عناصری در کاربردهای متفاوت یا حتی متضاد با کاربرد رایج شان توأم است. منهای دوربین روی دست، او به بافت نوری و رنگی فیلم هایش توجه ویژه ای دارد .
هرچه هست ایناریتو فیلمساز بزرگی است؛نه بخاطر اینکه کارگردان 21 گرم ، بابل و عشق سگی است،فقط به خاطر اینکه آدم هایش ماندن در فضای بسته را به بیرون آمدن ترجیح می دهند . آنها می خواهند تک افتاده باشند ، می خواهند مالک تنهایی خودشان باشند . این آدم ها تنها راهی که به ذهنشان می رسد این است که درها را برای بستن باز کنند . آدم های فیلم های ایناریتو این گونه اند .نقطه سر خط . 

 

 

بیوگرافی الخاندرو گونزالس ایناریتو Alejandro González Inarito  

 

فروش فیلم های الخاندرو ایناریتو گونزالس Alejandro González Iñárritu