نگاهی به انیمیشن چگونه اژدهای خود را تربیت کنید How To Train You
کودک اژدها سوار
کارگردانها:کریس سندرس و دین دوبلوا
نامزد اسکار بهترین انیمیشن بلند
نامزد اسکار بهترین موسیقی
آنچه گذشت : کرسید اکاول ، نویسنده ی انگلیسی کتاب های کودک ، در سال 2003نوشتن مجموعه کتابی را آغاز کرد با محوریت کاراکتری به نام هیکاپ ، پسر رئیس یکی از قبائل وایکینگ ها ، در مقایسه با دیگر وایکینگ ها ، هیکاپ پسر خیلی باهوشی است که زبان اژدها ها را بلد است و پیش از انجام دادن هر کاری ، درباره ی آن فکر می کند . او اژدهایی کوچک هم دارد با نام « بی دندان » اولین کتابی که کاول با قهرمانی هیکاپ نوشت چگونه اژدهای خود را تربیت کنید نام داشت ؛ پس از آن ، بین سال های 2003 تا 2009 ، هفت کتاب دیگر هم با حضور او نوشت . فیلمنامه ی اولیه ای که نوشته شد خیلی به کتاب وفادار بود اما بعد تغییر کرد و حالا خیلی از عناصر کتاب در فیلم وجود ندارد . سازندگان این فیلم ( که پیش از این لیلوواسنیچ را نیز با هم ساخته بودند ) در یک اقدام جذاب از راجردیکینز ، فیلمبردار مشهور آثار برادران کوئن دعوت کردند تا درباره ی رنگ و ظاهر کلی فیلم به آنها مشورت دهد . کمپانی دریم ورکز این انیمیشن را به شیوه ی سه بعدی ساخته است
نظر منتقدها : اغلب منتقدها از این انیمیشن خوششان آمده و تعدادی از آنها فضاهای فیلم را با فضاهای پاندورا در فیلم آواتار مقایسه کرده اند و تماشای آن را به شیوه ی سه بعدی و روی پرده ی بزرگ الزامی دانسته اند . جیمز براردینلی که سه ستاره و نیم به فیلم داده نوشته است » « این فیلم ، که از لحاظ فنی خیلی ماهرانه است و فیلمنامه ای بامزه ، هوشمندانه و به شکل تعجب برانگیزی خردمندانه دارد ، به سطح آثار جدید پیکسار نزدیک می شود و به راحتی از انیمیشن هایی که کمپانی دریم ورکز در این نه سال تولید کرده ، پیشی می گیرد » . ای . او . اسکات هم که فیلم خوشش آمده در نقد خود به رابطه ی بین هیکاپ و بی دندان ( اژدهای هیکاپ ) اشاره کرده و نوشته : « شکل گیری رابطه میان هیکاپ و بی دندان بدون رد و بدل شدن دیالوگ است ، که به این معناست که این انیمیشن دریم ورکز یک درس مفید از رقابتش در پیکسار آموخته است . به طور خاص ، وال . ای و بالا ، دو انیمیشن آخر پیکسار اهمیت سکوت در آثار انیمیشن را دوباره نشانه داده اند.» امتیاز این فیلم در سایت IMDb تا کنون 8/3 از 10 است و در سایت متاکریتیک 74 از 100
نمونه ای از دیالوگ های فیلم : استرید ( دوست قهرمان فیلم ، هیکاپ ) خب ، حالا می خوای چی کار کنی ؟ هیکاپ : یه کار متفاوت . / استرید : باشه ، اما آن کار رو که قبلاً کردی . /هیکاپ : پس یه کار دیوانه وار !
بخش دوم «چگونه اژدهای خود را تربیت کنید» سال ۲۰۱۳ اکران می شود
این فیلم برای اولین پخش رسمی در استودیو موج صدای ایرانیان دوبله شده است.
مدیر دوبلاژ : محمدرضا علیمردانی ، مجید آقا کریمی
دستیار دوبلاژ : احسان مبینی
مترجم : محمود گودرزی
صدابردار : پیمان واحدی
جلوه های صوتی : پیمان واحدی
هیکاپ : حامد مدرس - استریت : آتوسا محرابی – استویک : نیما رییسی – گابر و فیشلگز : مجید آقا کریمی – رافنات : وحید نفر – تافنات : ریحانه صفاری - استالنات : کوروش زارع پناه
و مهراد میراکبری ، احسان مبینی ، کیارش توتونچیان
نسخهای که اسکار برای ایرانیهای پیگیر پویانماییهای سینمایی پیچید، انیمیشن استثنایی «داستان اسباببازی ۳» بود که به حق، جایزه بهترین انیمیشن سال را از آن خود کرد، اما انیمیشن دیگری هم هست که اگرچه به درجه کیفی داستان اسباببازی۳ نمیرسد، اما انصافا یکی از بهترینهاست.
کوئنتین تارانتینو، کارگردان پرآوازه سینما، که در قسمت اول فیلم «بیل رو بکش» انیمیشن را تجربه کرده، در اقدامی غیرمعمول ۲۰فیلم از بهترینهای سینمایی سال را انتخاب و منتشر کرده که از جمله آنها ۳ انیمیشن داستان اسباببازی ۳، چگونه اژدهای خود را تربیت کنید و راپونزل است. انیمیشن چگونه اژدهای خود را تربیت کنید، اثری جذاب و پرکشش است که ایدهای کاملا بکر و تازه دارد. یعنی اگر اهمیت داستان اسباب بازی ۳ بیشتر به جهت استادانه بودنش در داستانگویی کلاسیک و بینقص و ارجاعهای گوناگونش به ژانرها و فیلمهای سینمایی شناخته شده است، اهمیت چگونه اژدهای خود را تربیت کنید در ساختارشکنی و آشناییزدایی و شیوه بیان بدیع ایدهای غریب و دور از ذهن است.
برای همین است که هیچ کدام از این دو انیمیشن نمیتواند جای دیگری را بگیرد. هر کدام در جای خود شاهکار است و دیدنی. این انیمیشن از لحاظ مضمون و ساختار شباهتهایی به «آواتار» دارد.
چگونه اژدهای خود را تربیت کنید داستان زندگی پسربچه نوجوانی است به نام «هیکاپ» که در قبیلهای به نام «وایکینگ» زندگی میکند.
قبیلهای که از دیرباز کارش جنگ با اژدها بوده است تا جایی که کشتن اژدها یکی از شرایط آمادگی جوانها برای ازدواج است. هیکاپ اما با همه فرق دارد. نه از نظر جسمی مثل بقیه عضلانی و پرتوان است و نه از نظر روحی اهل جنگ و خونریزی و خشونت. عادت وایکینگها خشونت است و هیکاپ که از قضا فرزند استویک، رئیس قبیله هم هست، هیچ نسبتی با این عادت رایج ندارد.
حتی اگر از صمیم قلب آرزومند تغییر باشد و منتظر فرصتی برای عرضاندام در مقابل بقیه. هیکاپ یک وایکینگ احساساتی و عاشقپیشه است! او قرار است پیامآور صلح در قبیلهاش باشد منتها نه صلحی صرف، بلکه صلحی که بخش مهمش مبارزه با شر است.
پس نمیتوانیم چگونه اژدهای خود را تربیت کنید را متهم کنیم به ترویج کاذب صلح با مقاصد سیاسی مرسوم در سینمای هالیوود. این طور نیست که داستان، نسبیگرایی را تبلیغ کند و وجود شر مطلق را منکر باشد.
در فیلم، اژدهایی غول پیکر و تنپرور هست که اژدهاهای دیگر را استثمار میکند. نسبت به این موجود دیگر نمیتوان رحم و مروت داشت. واقعا دشمن است و باید نابود شود. این تلقی درست و منصفانه از صلح و دوستی یکی از مهمترین وجوه مضمونی چگونه اژدهای خود را تربیت کنید است و وجه تشابه آن با مضمون فیلم آواتار که وسعت جلوههای ویژهاش این اجازه را به ما میدهد که آن را بیشتر یک اثر پویانمایی و انیمیشن بدانیم تا یک فیلم واقعی.
از نظر ساختار داستانی و بصری هم میان این دو فیلم وجوه تشابه زیادی هست که بیان آن مجال دیگری میطلبد.
چگونه اژدهای خود را تربیت کنید جدا از مباحث مضمونی، انیمیشنی خوشساخت است، بخصوص فیلمنامه دقیقاش.
فیلم در همان سکانس افتتاحیه در یک بستر واقعی و منطقی که همه شخصیتها در آن جمعاند. یکییکی شخصیتها را به ما معرفی میکند و از همه مهمتر برای اژدهاسواری هیکاپ که بهانه داستانی اصلی برای روایت است، مقدمهچینی کاملی ارائه میدهد. همان ابتدا میبینیم که هیکاپ موفق میشود اژدهای سیاه را شکار کند و فقط باید منتظر بمانیم و ببینیم چطور میخواهد با او دوست شود و از او سواری بگیرد. یعنی داستان همان ابتدا چیزی را که میخواهیم حدس بزنیم رو میکند و به جای ایجاد کشش و جذابیت از طریق تعلیقهای مرسوم در روایتهای کلاسیک، طراوت و تازگیاش را از طریق نوع روایت و چگونگی رخداد ـ نه چیستی آن ـ به رخ میکشد.
تضاد موجود میان شخصیت هیکاپ ـ که قرار است قهرمان اصلی باشد ـ با شخصیت پدرش که قهرمان پیشین است، هم بستر لازم را برای پیشبرد داستان فراهم میکند. این انتخاب، انتخاب هوشمندانهای است که نباید از آن غافل بود. این که شخصیت مثبت و منفی یک فیلم، پدر و پسری باشند که با هم ارتباط عاطفی تنگاتنگ دارند، انتخابی است کاملا متناسب با نیاز مخاطب نوجوان فیلم. حتی برای مخاطب کودک و مخاطب بزرگسال هم این گزینه، دقیق و مناسب است.
فیلمنامه چگونه اژدهای خود را تربیت کنید که مهمترین وجه ساختاری این فیلم به شمار میرود، ترکیبی است از جزئیات تعیینکننده و کلیات بنیادینی که بخوبی مکمل یکدیگر هستند. استفاده چندوجهی از عناصر عینی یکی از این موارد است؛ به عنوان نمونه در صحنهای که هیکاپ برای اژدها غذا میآورده و میخواهد اولین ارتباط نزدیکش را با او برقرار کند، میبینیم که سپرش بین صخرهها گیر میکند و هیکاپ هم که زور درست و حسابی برای خارج کردن سپر ندارد ناچار میشود قید آن را بزند و بدون سپر به اژدها نزدیک شود.
این نکته جزئی به ظاهر بیاهمیت، ۲ کارکرد داستانی مهم دارد؛ یکی این که نمایانگر بیعرضگی هیکاپ و ناشی بودن او در استفاده از وسایل دفاعی و نظامی است و دیگر این که ناخواسته او را در مقابل اژدهایی که ترس بخصوصی از ابزار جنگی دارد خلع سلاح میکند و زمینه را فراهم میکند برای جلب اعتماد اژدها و برقراری ارتباطی دوستانه و صمیمانه با او.
استفاده درست از عناصر داستانی برای باورپذیر ساختن موقعیتها، ویژگی دیگر است. مثل اشاره ابتدایی فیلم به شاگرد آهنگر بودن هیکاپ که شرایط را آماده میکند برای استفاده بعدی هیکاپ از این توانایی به منظور ساخت دم مصنوعی برای اژدها. تعریف نیاز متقابل میان هیکاپ و اژدها برای منطقی جلوه دادن دوستی آنها با هم، عامل مهم دیگر است. هیکاپ به اژدها نیاز دارد تا ثابت کند ترسو و بیعرضه نیست و اژدها هم به هیکاپ نیاز دارد چون بدون هدایت او قادر به پرواز کردن نیست.
و بالاخره تدبیر نهایی فیلمنامه برای جمع و جور کردن حساب شده و باورپذیری داستان، یک تدبیری استثنایی و بینظیر است که در فیلمهای انیمیشن سابقه ندارد. این که یک پای شخصیت اصلی قطع شود و این اتفاق بیشتر از آن که تلخ و غمانگیز باشد، حماسی و شورانگیز بنماید، آن هم در یک فیلم انیمیشن که برای مخاطب کم سن و سال ساخته شده، واقعا جای تحسین دارد.
ظاهرا دیگر باید باور کنیم که فیلمسازی برای کودکان بیش از آن که نیازمند شناخت قواعد شناخته شده و مورد اتفاق باشد، نیازمند توانایی و تسلط بر جزئیات مربوط به داستان گویی و روایت است.
Town(شهر)
ژانر : جنایی، درام، هیجانی
کارگردان : بن افلک
نویسنده : بن افلک
فروش :91 میلیون دلار
ناشر: برادرانن وارنر
تاریخ اکران : 17September , 2010
زمان فیلم : 125 دقیقه
زبان : انگلیسی
درجه سنی : R
امتیاز IMDB به این فیلم : 7.8
میانگین امتیاز منتقدین : B
نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای جرمی رنر در اسکار ۲۰۱۱
خلاصه داستان :
کارآکتر اصلی فیلم داگ مک ری (بن افلک ) به خانواده ایی تعلق دارد که نسل اندر نسل در کار سرقت بانک بوده اند.استیون ( کریس کوپر)، پدر داگ ، به جرم شرکت در یک سرقت بانک نافرجام و جنایتهای مرتبط با آن، هم اکنون مشغول گذراندن محکومیت حبس ابد خویش در زندان است...
بازیگران :
Ben Affleck
Rebecca Hall
Jon Hamm
Jeremy Renner
Blake Lively
Slaine
نقد و بررسی فیلم
The Town (شهر)
شهر در سبک و سیاقی ساخته شده که ما را به یاد درام های خوب پلیسی دهه های هشتاد و نود میلادی می اندازد.بن افلک بازیگر معروف و نام آشناهای هالیوود، در دومین تجربه ی کارگردانی خودش، موفق شده بخش عمده ای از صحنه های اکشن فیلم اش را توأم با نوعی استرس و تنش بکند. سبک کارگردانی ترو فرز افلک و حس درست وی از ضربآهنگ- و بویژه اجتبابش از فیلمبرداری زیادی پرتحرک و تدوین پرشتاب- در ترکیب با تمرکزی که وی بر روی کاراکترهای فیلمش داده، شهر را مبدل به یک فیلم دیدنی و ارزشمند کرده است.شهر پر از صحنه های آشنا و به ظاهر تکراری است.اما این صحنه ها ی آشنای تعقیب و گریز و تیراندازی به شیوه ایی فیلمبرداری شده اند که تماشاگر به طرز غیر منتظره ای خود را در مرکز این صحنه ها می یابد.شیوه ایی که بن افلک با توسل به آن این تکه ها و بخش ها را درکنار هم گذاشته، شهر را تبدیل به یک فیلم دوساعته ی مسهورکننده کرده است.
وادث فیلم مثل کار قبلی افلک در عرصه کارگردانی Gone babyGone (محصول 2007)، در شهر بوستون آمریکا- یا دقیق تر بگوییم محله ی چارلستون- رخ می دهد.شهر نقش مهمی در ساختار فیلم دارد بطوریکه می توان آن را یکی از کارآکترهای اصلی فیلم عنوان کرد.ما از همان فصل آغازین فیلم در می یابیم که چارلستون جایی است که در آن سرقت بانک همچون یک کسب و کار خانوادگی از نسل قبلی به نسل های بعدی منتقل می شود.کارآکتر اصلی فیلم داگ مک ری (بن افلک ) به خانواده ایی تعلق دارد که نسل اندر نسل در کار سرقت بانک بوده اند.استیون ( کریس کوپر)، پدر داگ ، به جرم شرکت در یک سرقت بانک نافرجام و جنایتهای مرتبط با آن، هم اکنون مشغول گذراندن محکومیت حبس ابد خویش در زندان است .سه تا از بهترین دوستان استیون در حال حاضر در گروه سارقان بانکی که داگ رهبری آنها را برعهده دارد عضو هستند.این سه نفر عبارتند از: جم ( جرمی رنر)، کلوانسی( اسلین ) و دزموند( اوون برک ) .داگ مغز متفکر باند است اما جم که به خاطر انجام یک جنایت نه سال در زندان بوده خشن ترین عضو باند به شمار می رود. جم آدم بسیار خشن وغیر قابل پیش بینی است و این آمادگی را دارد که هر لحظه به کوچکترین بهانه ایی دست به خشونت بزند و این اتفاقی است که در آخرین عملیات سرقت بانک آنها رخ می دهد.جم به سختی یکی از کارکنان بانک را مضروح می کند سپس مدیر بانک را که زن زیبایی است به اسم کلر کیسی ( ربکا هال ) به گروگان می گیرد.کلر متعاقباً آزاد می شود. سارقان همگی نقاب به چهره زده بودند لذا کلر قادر به شناسایی آنها نیست اما سارقان از این بابت مطمئن نیستند. داگ بعداً رد کلر را می گیرد و طرح آشنایی با او را میریزد تا مطمئن شود که او آنها را نشناخته است.داگ نگران پیگری های پلیس است و نمیخواهد هیچ سرنخی بدست آنها بیفتد.اما داگ تدریجاً مجذوب کلر می شود.همزمان، ماموران اداره ی آگاهی آمریکا، به رهبری کارآگاه سمج و پیگیری به اسم آدام فراولی ( جان هام ) عزم خود را جزم کردند که نقطه ی پایانی بگذارند بر سرقت های بانک در چارلستون. آنها به داگ و اعضای باند وی مشکوک اند.اما هیچ سند و مدرک محکمه پسندی در اختیار ندارد.فراولی با توسل به ترفندهای معمول پلیسی، مثل شنود مکالمات تلفنی و غیره در صدد یافتن مدارک مورد نیاز است.اما امید اصلی فراولی این است که مچ داگ و اعضای باند وی را درحین عملیات بعدی آنها بگیرد.فراولی همچنین در صدد این است که از وجود کلر برای به دام انداختن داگ استفاده کند.در چنین شرایطی داگ به این فکر می افتد که چارلستون را برای همیشه ترک کند.آشنایی با کلر، افق های انسانی تازه ایی را در برابر دیدگان داگ گشوده است اما ترک چارلستون به این سادگی ها نبست.جم این عمل را در حکم خیانت به اعضای باند می داند و در این میان، نامزد سابق داگ، که زن الکی و معتادی به اسم کریست( بلیک لایولی ) است در فکر اتحاد دوباره با داگ است.نهایتاٌ شرایط به قدری برای داگ پیچیده می شود که وی در می یابد ترک چارلستون به این ساد گی ها نیست و ...
هر در قیاس با درام های جنایی سال های اخیر ، یک سرو گردن بالاتر است .فیلمساز کلیشه ای جنابتکاران بد و پلیس های خوب را شکسته و به جای سیاه و سفید نشان دادن آنها هر دو را در رنگ های خاکستری به تصویر کشیده است.در فیلم های ژانر تریلر معمولا توجه زیادی به پرداختن شخصیت ها نمی شود اما شهر شخصیت ها ی خود را با دقت هر چه تمام پرداخت کرده است.بازیهای خوب و حرفه ایی بازیگران نیز دیگر خصوصیت این فیلم است.
بن افلک با همین دو فیلمی که کارگردانی کرده نشان داده است که کارگردان توانایی است.او نه تنها فیلم شهر را کارگردانی کرده و نقش اصلی آن را ایفا کرده بلکه در نوشتن فیلمنامه ی اقتباسی از روی کتاب شاهزاده ی دزدان نوشته ی چاک هوگان نیز مشارکت داشته است.هوشمندی افلک این بوده که انرژی درام خود را از دو منبع بیرون کشیده: یکی اختلاف و تنش در بین اعضای باند سارقان، و دومین رمانس بین داگ و کلر.شاید اگر افلک توجه بیشتری به رابطه میان داگ وکلر نشان می داد، فیلم جالبتر و تماشایی تر و متفاوت تر میشد.فیلم در لحظاتی خاص به چنان اوجی می رسد که تماشاگر احساس می کند که فیلمساز می خواهد فلسفه ی جنایت را برای وی واکاوی کند.فیلمهای خوب سینمای آمریکا معمولاً در فصل پاییز به روی پرده های سینماها می روند و شهر نخستین طلیعه از فیلم های خوبی بود که ظرف یکی دو ماه بعد به ترتیب به روی پرده رفتند.
نویسنده : بیژن اشتری
نقد و بررسی فیلم یک سال Another Year دیگر اثر مایک لی
برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر زن از اسکار ۲۰۱۱
نامزد بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی از اسکار ۲۰۱۱
برنده جایزه بهترین بازیگر زن از اتحادیه منقدان امریکا
ستایش شده از سوی انجمن منتقدان امریکا
مایک لی را در ایران بیشتر با کار ستایش شدهاش "رازها و دروغها" میشناسند. اما کیست که نداند این فیلمساز سرشناس اما کم حاشیه بریتانیایی طی بیست سال اخیر تقریبا هر دو سه سال یکبار یک شاهکار روانه پرده سینماها کرده است. از برهنه تا دختران شاغل و از ورا دریک تا بیخیالیطی کن (الکی خوش). اما شاید هیچکدام از فیلمهایش تا کنون به اندازه این آخری در ایران با سکوت خبری و ژورنالیستی روبهرو نشده باشد که البته طبیعی هم هست. وقتی رویکرد مهمترین مجلات سینمایی کشور همپای رویکرد مجلات زرد آن میشود تعجبی نیست که "دختری با خالکوبی اژدها" یا " شبکه اجتماعی" ( یا هر نوع فیلمی از این دست) پای ثابت تمام مجلات است و مجالی برای نفس کشیدن نه.
پیرنگ " یک سال دیگر" تشکیل شده از چهار بخش اصلی که به ترتیب از بهار شروع شده و به زمستان ختم میشود. هر بخش شامل رویدادهایی در یکی از فصول سال است که هر چند در روندی کلی ساختاری واحد را تشکیل میدهند اما هرکدام بهخودیخود دارای انسجامی درونی هم هستند. درباره این ساختار بعدا بیشتر صحبت خواهم کرد اما فعلا برای اینکه شمایی از اتفاقات درون پیرنگ داشته باشیم اشارهای سریع به آنچه در فیلم میگذرد میکنم:
"تام" وو "جری" ( این شما را یاد چیزی نمیاندازد؟) زوج مسنی هستند که هر کدام به شغلشان مشغولاند. جری در یک بیمارستان مشاور روانیست و تام در یک شرکت مهندسی در کار احداث و بهسازی جاده. پسرشان جو یک وکیل و همکار جری "مری" منشی بیمارستان اضلاع اصلی این پیرنگ را تشکیل میدهند. زوج مسن علاوه بر خانهشان یک باغچه کوچک دارند که از آن محصولات دمدستی مانند گوجه و صیفیجات برداشت میکنند و علیرغم همه مشکلات به نطر هیچ مشکلی با هم ندارند و از قضا گویا به عنوان یک زوج نمونهای انگلیسی از طرف فیلم پیشنهاد میشوند.
درام اصلی اما از تضاد موقعیت "مری" ( لزلی منویل) در مقابل رابطه این زوج و موفقیتشان شکل میگیرد. مری زنیست شکستخورده در کار و عشق و اجتماع. در همان اوایل فیلم صحنهای هست که با جری در کافهای مشغول نوشیدناند و او حسرتخوارانه به مردی که منتظر زوجاش است نگاه میکند. هدف او صرفا داشتن کسیست که بتواند به او تکیه کند و روزگار بگذراند اما مردان زندگیاش بیشتر از او سوءاستفاده کردهاند ( یا لااقل خودش اینطور فکر میکند). فیلم کاراکترهای دیگری هم دارد. دوست دیگر "تام و جری" به نام "کن" که به نوعی قرینه مذکر "مری" است و از قضا علیرغم تمایلی که به مری دارد از طرف او طرد می شود و در نهایت هم نامزد "جو" که در میانههای پیرنگ وارد ماجرا میشود و مسیر پیرنگ را تغییر میدهد.
نکته مهمی که در هر بخش از این چهار فصل زندگی "زوج" اصلی میبینیم اصرار آنها در مهمانی دادن و دورهم بودنشاناست. این نکته به پایه اصلی پیرنگ نیز تبدیل میشود بهطوری که بعد از گذشت دو فصل دیگر مطمئن خواهیم بود این "مهمانیها" تکرار شونده به نوعی محرک بدنه اصلی روایت خواهند بود. هر کدام از این مهمانیها هم در جای خود سهمی در ارائه اطلاعات و هم در رو کردن شمهای جدید از روند پیرنگ در خود دارند. برای نمونه مهمانی "تابستان" در منزل "تام و جری" که با دیر رسیدن مری همراه است نطفه علاقه "مری" به "جو" را در خود میکارد. علاقهای صرفا یکطزفه از مری نسبت به جو ( که حدااقل بیست سالی از او کوچکتر است) که باعث می شود در ادامه و با معرفی "کیتی" نامزد جو ( در بخش بعدی) رابطه مری با خانواده تیره شود.
همانطور که گفتم هر بخش به خودیخود دارای ساختاری جداگانهست که معمولا با معرفی یک شخصیت جدید و اضافه شدن آن به خانواده شروع و بعد شرکت در یک مهمانی و ماجراهای آن مهمانی ادامه پیدا میکند. این روند که در تمام اپیزودها نمود دارد باعث می شود تا در هر مرحله با گوشهای از کاراکتر "جری" و بعضا "تام" به عنوان کاراکترهای اصلی فیلم روبهرو شویم. ( بعدا خواهم گفت که به نظر در این فیلم مایک لی نویسنده تام و جری را بهعنوان شخصیت اصلی انتخاب کرده اما انگار مایک لی کارگردان بیشتر با شخصیت مری همراه بوده است).
در ابتدا و در دو بخش اول فیلم، کاراکتر "جری" همدل با "مری"ست. سعی میکند تا او را درک کند و در مقابل شیطنتةای گاهوبیگاه تام از او محافظت کند. انگار "جری" وظیفه و تهعد کاریاش را با خود به خانه میآورد تا آلام مری را تخفیف دهد اما همین "جری" به محض اینکه متوجه میشود مری گلویش پیش جو گیر کرده و بعید نیست آینده تنها پسرش تباه شود سختگیرانه وارد عمل میشود. این همدلی جری در بخش ورود "کن" نیز مشهود است. " کن هم همچون "مری" کاراکتریست مذبذب، الکلی و بی قید. ( نگاه مایک لی به این مدل افراد هم در فیلمهایش در نوع خود جالب توجه است). همانطور که گفتم در هر چهار بخش ما با یک مهمانی سروکار داریم اما در بخش چهارم این مهمانی بهجای منزل زوج میانسال خانه برادر تام که به تازگی همسرش را از دست دادهاست منتقل میشود و هر چند در انتها باز با یک مهمانی دیگر به خانه اصلی باز میگردیم اما این عدول از روند روایت برای بینندهای که درگیر فیلم شده جالب توجهاست. کاراکتر مهم این بخش "کارل" برادرزاده تام است که با برخوردهای اگزوتیکش در مراسم مادرش تنوعی اساسی به حال و هوای فیلم میدهد. بامزه اینجاست که "جری" همچنان در نقش مادر گونه خود ظاهر می شود و مهمتر اینکه در این قسمت که عملا مری حضور ندارد ( البته باز در انتها و در خانه جری دوباره ظاهر می شود) بار صحنه به دوش کارل میافتد.
در انتها همه (تام و جری برادر تام و مری و جو و نامزدش کیتی) دور میز شام خانه جری جمعاند. تام و جری از خاطره آشناییشان و مسافرت از استرالیا تا انگلستان میگویند. همه شادماناند و حتی مری هم بهنظر خاطره تلخ ناکامی درباره "جو" را فراموش کرده. ددوربین آرام مری و جک –برادر تام- را در قاب میگیرد و پایان.
سبک به مثابه روایت
گفتم که به نظر میرسد مایک لی کارگردان با مایک لی نویسنده بر سر اتخاب قهرمان داستان کشمکش داشته و البته سعی کردم نشان دهم که در پیرنگ کاراکتر اصلی "جری" ست و البته بعد هم تام... اما به نظر در هنگام ساخت فیلم مایک لی نتوانسته از وسوسه حضور درخشان "لزلی منویل" چشمپوشی کند و در نهایت هوشمندی توازن قوا را به نفع کاراکتر مری بههم زده است. مثلا در تصویر زیر و در انتهای فیلم که کاراکترها همه در خانه جری جمعاند دوربین با تصحیح کادری افراطی همه کاراکتر ها را خارج قاب قرار میدهد تا "مری" را برجسته کند.
یا کمی بعدتر که همگی میروند تا وسایل شام را آماده کنند و تنها کیتی و جک درباره فوتبال صحبت میکنند بازهم مایک لی با قرار دادن دو کاراکتر دیگر بیرون قاب و فوکوس روی مری او را در مرکز توجه نگه میدارد.
نگاه کنید به این تصویر که در آن با انتخاب کادری عجیب عملا تام از کادر بیرون افتاده ( ذوق کارگردان و فیلمبردار در انتخاب چنین کادر افراطی از لحاظ برش نیمی از صورت یک کاراکتر قطعا جای احترام دارد) و باز هم مریست که در مرکز توجه کادر قرار دارد.
همچنین نگاه کنید به دو کادر زیر که در آن علیرغم حضور همه افراد اصلی در کادر اما باز هم این مریست که در نقطه طلایی کادر ایستاده است
مثالها البته فراواناند اما شاید کشف بقیه آنها توسط خواننده لذت بیشتری را نصیب بیننده علاقهمند کند.
نوشته مهدی فهیمی
نقد فیلم مشتزن (THE FIGHTER)اثر دیوید او. راسل
فیلم مشتزن (THE FIGHTER) به کارگردانی دیوید او. راسل و با بازی مارک والبرگ، کریستین بیل و ایمی آدامز، یکی از فیلمهای موفق امسال از نگاه منتقدان بوده است.
مشتزن درباره زندگی شخصی و حرفهای شخصی به نام میکی وارد (ملقب به ایرلندی)است که روند پیشرفتش در ورزش مشتزنی را با راکی مقایسه میکنند. این فیلم 114 دقیقهای که با بودجه 25 میلیونی تهیه شد، در سایت IMDB با دریافت 3140 رأی، فعلاً امتیاز 8.4 را دریافت کرده است. مشتزن در سایتهای معتبر دیگر سینمایی نیز با استقبال عام و خاص مواجه شده است. به طوری که در سایت METACRITIC، 78 درصد و در سایت ROTTENTOMATOES، 88 درصد نظرات مثبت منتقدان را به خود اختصاص داده است. ضمن این که امتیاز مخاطبان سایت METACRITIC به این فیلم 8.5 از 10 و درصد آرای مثبت کاربران سایت ROTTENTOMATOES، 90 درصد است.
نمایش مشتزن ابتدا در 4 سالن شروع شد و فروش این فیلم پس از 7 روز اکران محدود به حدود 434 هزار دلار رسید. پس از آن تعداد سالنهای نمایشدهنده این فیلم به 2503 سالن افزایش یافت و پس از 6 روز اکران گسترده، مجموع فروش مشتزن به اندکی کمتر از 17 میلیون و پانصد هزار دلار رسیده است.
مشتزن در فصل جوایز هم موفق نشان داده. از جمله موفقیتهای این فیلم میتوان به نامزدی در 6 رشته در جوایز گلدن گلوب، از جمله بهترین فیلم درام، بهترین کارگردان، بهترین بازیگر نقش اصلی مرد – درام (مارک والبرگ)، بهترین بازیگر مرد نقش مکمل (کریستین بیل) و بهترین بازیگر زن نقش مکمل برای دو بازیگر (ایمی آدامز و ملیسا لئو) اشاره کرد. کارشناسان کریستین بیل را یکی از بختهای اصلی کسب اسکار و گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد نقش مکمل میدانند.
اکثر کارشناسان و منتقدان استقبال خوبی از این فیلم به عمل آورده و آن را یکی از فیلمهای قابل توجه امسال میدانند. کلودیا پیگ (نویسنده USA TODAY) به فیلم 3.5 ستاره داده و آن را یکی از بهترین فیلمهای سال نامیده است. پیتر تراورس هم به مشتزن 3.5 ستاره داده و آن را ستوده است. تراورس به خصوص به صحنهای اشاره میکند که در آن میکی (مارک والبرگ) آتشبس خود را با دیکی (کریستین بیل) و شارلن (ایمی آدامز) میشکند. تراورس این صحنه را نقطه عطف برجستهای برای فیلم و بازیگرانش میداند. ای. او. اسکات فیلم را لایق درجه B+ میداند و اعتقاد دارد که مشتزن فقط فیلمی درباره ورزش مشتزنی نیست، بلکه: «یک داستان عاشقانه هم هست. یک ملودرام خانوادگی و تاریخچه یک ارتباط نزدیک و پیچیده برادرانه. عشق به یک زن خوب (ایمی آدامز بدون تعارف دوستداشتنی است)، چشم و همچشمی و رفاقت دو برادر، صورت ناکار شده، پنجههای کبود و غرور جریحهدار شده – مشتزن همه اینها را با هم دارد.»
راجر ابرت که چندان هم مشتزن را نپسندیده و به فیلم 2.5 ستاره داده، اعتقاد دارد که: « میکی وارد در مقایسه با تمام قهرمانانی که در یک فیلم مربوط به مشتزنی که میتوانم به یاد آورم، کمترین هویت را دارد... مشتزن دیوید او. راسل بر اساس داستان واقعی وارد ساخته شده و شاید علت تخت و سطحی بودن شخصیت وارد در این فیلم، این باشد که او در زندگی واقعی هم همینطور بوده است.»
کارگردان :دیوید فینچر
نویسنده:آرون سورکین ،بن مزریچ
تهیه کننده:کوین اسپیسی،دانا برونتی
موسیقی:ترنت تزنور ،آتیکوس روس
تاریخ عرضه :1 اکتبر 2010
ژانر:درام ، تاریخی
جمله تبلیغاتی:شما نمی توانید 500 میلیون دوست داشته باشید بدون اینکه دشمنی پیدا کنید !
جایزه ها:-
مدت زمان:
استودیو سازنده:کلمبیا پیکچرز
هزینه ساخت: 50 میلیون دلار
فروش کل:
بازیگران اصلی:
1-جسی اسنبرگ
2-اندرو گارفیلد
3-جاستین تیمبرلیک
4-رونی مارو
نقد فیلم
شبکه اجتماعی روایت زندگی مردی جوان با تواناییهای خارق العاده است که سیستمی با امکانات نامحدود و با هدف ایجاد ارتباط میان انسانها راه اندازی کرد که خیلی سریع مورد توجه قرار گرفت. شاید در ابتدا خود خالق اصلی آن یعنی مارک زوکربرگ تصور هم نمی کرد که روزی بتواند لقب جوانترین میلیاردر جهان را به خودش اختصاص دهد و برای من یادآور اعجوبه شطرنج بابی فیشر است. هر دو یک ویژگی مشترک دارند و آن نبوغ و خلاقیت فوق العاده آنهاست ولی با حضور در محافل اجتماعی مشکل دارند. در این فیلم، دیوید فینچر سعی نکرده قهرمان اصلی را فردی عالی توصیف کند بلکه در کنار صفات خوبی چون خلاقیت و تیزهوشی به خودپسندی و تکبر، بی صبر و حوصلگی، سردی، قدرت طلبی و تمامیت خواهی او هم اشاره کرده است.
فینچر در مدت زمانی حدود 2 ساعت فیلمی هیپنوتیزم کننده و فراتر از فوق العاده ساخته. باور بر این است ساخت فیلمی درباره یک نویسنده دشوار است، زیرا نمی توان لحظات تفکر و اندیشیدن یک نویسنده را به تصویر کشید و فقط تصویر شخصی دیده می شود که در حال نگارش است و این امر برای بیننده کسل کننده است. به نظرم به همان نسبت ساخت فیلمی که عمده قصه اش درباره برنامه نویسی کامپیوتر است دشوار می باشد زیرا افرادی که با این مقوله آشنایی دارند اساساً کم و محدود هستند. ولی فینچر و آرون سورکین، نویسنده فیلمنامه به نحوی این پدیده اجتماعی را برای ما توضیح داده اند که دلیل حضور 500 میلیون انسان در آن کاملاً قابل درک است.
دلیل خلق فیس بوک توسط زوکربرگ (با بازی جس ایزنبرگ) باید تنهایی انسانهایی باشد که در قرن 21 با اختراع انواع و اقسام وسایل ارتباطی از هم دور شده اند و در تلاشند به فطرت طبیعی خود که در اجتماع بودن است برگردند. به واسطه این شبکه می توان با دوستانی که تمایل به برقراری ارتباط دارند، عکس، فیلم و یا پیغام به اشتراک گذاشت. در این سیستم لزوماً نیازی نیست همه لیست دوستان را بصورت مستقیم شناخت. شاید من در صفحه فیس بوک خودم حدود 40 نفر را بخوبی بشناسم، 100 نفر را تا حدودی و بطور غیر مستقیم و 200 نفر را بواسطه شهرت و اعتبارم ولی تقریباً هر وقت درخواست دوستی از کسی دریافت کردم، دوست مشترکی با او داشتم.
وجود فیس بوک را باید مدیون زنی بنام اریکا (با بازی رونی مارا) بود. فیلم شبکه اجتماعی با ملاقات اریکا و مارک آغاز می شود. در این ملاقات، مارک در حالیکه در تلاش است او را مجذوب خود کند با رفتارهای غیر معمول و عصبی خود باعث رنجش اریکا شده و در نهایت اریکا هم او را ترک می کند.
هر چند که اریکا در مورد او درست می گوید، اما در آن لحظه زوکربرگ را به فکر وا می دارد. پس از شکست در عشق کسی که تمام دنیای اوست، مارک در تنهایی فرو می رود و سعی می کند او را فراموش کند. او که در برنامه نویسی کامپیوتر مهارت دارد، پس از هک سایت دانشگاه هاروارد، عکس تمامی دختران سایت را دانلود می کند و با طراحی یک صفحه از دانشجویان در مورد عکسها نظرخواهی می کند. به خاطر اینکار غیر قانونی، سرورهای دانشگاه ویروسی و دچار مشکل می شوند ولی برای او شهرتی به ارمغان می آورد. سپس با کمک چند تن از دوستانش آن کار را گسترش می دهد و محیطی مجازی را در اینترنت خلق می کند که امروزه به آن فیس بوک می گویند. تم اصلی فیلم را تنهایی شکل می دهد، کسی که شبکه ای را برای گسترش دوستی و ارتباطات طراحی کرده در پایان خود را بخاطر خودخواهی و البته زیاده خواهی هایش، فردی تنها و غمگین می یابد.
همانگونه که از طریق علمی هم اثبات شده، اصولاً امکان حرکت مهره ها در صفحه شطرنج بسیار بیشتر از حرکت مولکول ها در هواست. استادان شطرنج نمی توانند اصلا ً و ابداً آنها را بشمرند ولی با استفاده از شهود عقلی می توانند بهترین حرکت را برای برنده شدن انتخاب کنند و هیچ کس در شطرنج بخوبی بابی فیشر نبود. در مورد زوکربرگ هم همین اتفاق افتاد. تکنیک ها و زبان های برنامه نویسی در همه جای دنیا شناخته شده اند اما این زوکربرگ بود که با بینش و خلاقیت خاص خود توانست با ایجاد یک محیط مجازی آنها را بهم ارتباط دهد و البته انگیزه او در ابتدا انتقام از همه دختران دانشگاه بود.
محققان می گویند کودکان در 3 مورد از خود خلاقیت نشان می دهند: ریاضی، موسیقی و شطرنج. این موارد، معمولا در ذات بشر نهفته است اما شک دارم برنامه نویسی کامپیوتر روزی در زمره این موارد جا بگیرد.
ممکن است خلق فیس بوک برگرفته از جرقه مغز زوکربرگ بوده ولی مسلماً او اینکار را به تنهایی و در یک اتاق دربسته انجام نداده و داستان فیلم هم با کاتهای متعددی بین دعاوی برای دادخواهی روایت می شود.
در این مسیر، با سلسله مراتب اجتماعی در دانشگاه هاروارد هم مواجه می شویم، دانشگاهی که در آن ثروت و مکنت خانوادگی به عنوان فاکتورهای مهم موفقیت در نظر گرفته می شوند. همچنین با دوقلوهای ثروتمند دانشگاه، کامرون و تیلور وینکلوس (که نقش هر دو را آرمی هامر بازی می کند) آشنا می شویم که مدعی اند زوکربرگ در ساخت فیس بوک ایده آنها را دزدیده است. در این فیلم به شخصیت ادواردو ساورین (با بازی اندرو گارفیلد) که تنها دوست و هم اتاقی زوکربرگ است پرداخته می شود که مسئولیت قسمت مالی شرکت را بعهده دارد و برای شروع به کار پول در اختیار گروه قرار می دهد ولی بعدتر با بی مهری کنار گذاشته می شود. یکی دیگر از شخصیت های فینچر "شان پارکر" فراموش نشدنی (با بازی جاستین تیمبرلیک ) موسس و بنیانگذار دو شبکه معروف و برجسته Napester و Plaxo است.
این پارکر تیز و چالاک است که در مواقع لزوم باعث می شود زوکربرگ فرصت های خوب را از دست ندهد چراکه روزی در موقعیت او بود. پارکر به او پیشنهاد می دهد ساختمان فیس بوک را به Silicon valley انتقال دهد و بجای اینکه ادواردو از نیویورکی های ثروتمند پول گدایی کند، از سرمایه دارهایی که قدرت ریسک بیشتری دارند، پول بگیرد. البته او تلاش کرد زوکربرگ را به زعم خود به سمت مسیر سریع پیشرفت ! یعنی محل کارهای بزرگ، شرکت در مهمانی های دیوانه کننده، ارتباط با زنان و اعتیاد به مشروبات الکلی و کوکایین سوق دهد؛ ولی نتوانست.
زوکربرگ گول سبک جدید زندگی اش را نخورد. او علاقه ای به پول نداشت، در همان خانه معمولی خود ماند و به مواد مخدر هم معتاد نشد. نکته نهفته ای که در فیلم در مورد آن نظری داده نشد، حضور زنان آسیایی بود. اکثر آنها محصلین دانشگاه هاروارد و با دوستان مارک در ارتباط هستند ولی مارک تنها بسر می برد. او اساساً با حضور در محافل اجتماعی مشکل دارد، در مهمانی ها شرکت نمی کرد و تقریباً همیشه کار می کرد.
فیلم همچنین مبارزه قانونی نامطبوعی را دنبال می کند که در آن زوکربرگ با شکایت برای درخواست غرامت از سوی کسانی که کنار گذاشته شده اند، روبروست. کارگردان فیلم بی طرفانه با این موضوع برخورد کرده و تنها نشان می دهد که چنین موضوعاتی در آن برهه زمانی اتفاق افتاده و در روند فیلم تاثیرگذار نیست.
در دوره و زمانه ای که تعداد دیالوگ ها در فیلم بسیار کم و محدود است، دیالوگ های فیلم بسیار سریع گفته می شوند و تعداد آنها هم زیاد هستند و باید در حین دیدن فیلم کاملاً دقت کرد تا داستان فیلم را بهتر درک کرد.
ایزنبرگ که در نشان دادن کودنی و بی عرضگی منحصر بفرد است، بسیار پخته ایفای نقش می کند. جاستین تیمبرلیک هم بخوبی نقش پیچیده و دشوار شان پارکر زبر و زرنگ و خلاق را که روزی در جایگاه کنونی مارک زوکربرگ قرار داشت، بازی می کند.
اندرو گارفیلد خاطره یک دوست صادق را در ذهن مجسم می کند که برای سمت مدیر کل امور مالی شرکت مناسب نیست و در جایی کنار گذاشته می شود و کار بدون او ادامه می یابد، هر چند که حس دلسوزی و ترحم را در انسان بر می انگیزد.
شبکه اجتماعی یک فیلم برجسته است، نه بخاطر سبک خیره کننده و یا ظرافت های بصری آن، بلکه بطرز باشکوهی خوب ساخته شده است. علیرغم پیچیدگی های غیر قابل فهم موجود در فیلم (برنامه نویسی برای طراحی شبکه)، آرون سورکین با تحقیقات فراوان سناریوی آن را بسیار شفاف نوشت. به نظر من و تقریبا اکثر کسانی که این فیلم را دیده اند، این فیلم فوق العاده جذاب است.
نقد از: راجر ایبرت