اسکار فیلم

تحلیل و فروش فیلم های هنری وبرندگان جشنواره های بین المللی

اسکار فیلم

تحلیل و فروش فیلم های هنری وبرندگان جشنواره های بین المللی

نقد فیلم حال بچه ها خوب است Kids Are All Right اثر لیزا چولودنکو

 http://www.flix66.com/wp-content/uploads/2010/09/kids-are-alright-Blu-ray.jpg

 

 

Kids Are All Right (همه بچه ها خوبند)

انر : کمدی، درام 

کارگردان :  Lisa Cholodenko

نویسنده :  Lisa Cholodenko

فروش :20 میلیون دلار

ناشر: Focus Features 

تاریخ اکران : 30 جولای 2010  

زمان فیلم : 106 دقیقه 

زبان : انگلیسی

درجه سنی : R 


امتیاز IMDB به این فیلم 7.4

میانگین امتیاز منتقدین -A

 

خلاصه داستان :

 

داستان فیلم درباره دو زن به همراه دو فرزندشان می باشد که فرزندان هر دوی آنها از یک پدر هستند. آنها زندگی خوبی را می گذرانند تا اینکه بچه ها بعد از سالها تصمیم می گیرند تا پای پدرشان را نیز به زندگی خود بکشانند...

بازیگران :

Julianne Moore,

Annette Bening,

Mark Ruffalo,

Mia Wasikowska,

Josh Hutcherson

نقد و بررسی  فیلم

The Kids Are All Right (همه بچه ها خوبند)


 

لیزا چالودنکو با دو فیلم کم بودجه ی قبلی اش High art( با بازی الی شیدی، رادا میچل و پاتریشا کلارکسون ) و لورل کانیون ( با بازیگری فرانسیس مک دورمند ) توجهات را به خود جلب کرد.بچه ها خوب اند با بودجه ی ده میلیون دلاری اشپربودجه تر از فیلم های قبلی چالودنکو است، اما فراتر از این واقعیت بچه ها خوب اند از حیث سینمایی تجربه ی کامل تر و تمام عیارتری برای سازنده اش به شمار می رود.این فیلم مثل آثار قبلی سازنده اش با کاراکترهای زنده و ملموس اش و بازی های قوی بازیگرانش، گوشه ای از زندگی انسان های امروز آمریکایی را با قدرت هر چه تمام به تصویر کشیده است.اما بچه ها خوب اند دو ویژگی دیگر در قیاس با دو فیلم قبلی چالودنکو دارد: داستان خوبی برای عرضه کردن و از همه مهم تر نقطه نظرات متمایزی راجع به زندگی خانوادگی.


ولسجولین مور) و نیک ( آنت بنینگ ) دو زن میانسالی هستند که نزدیک بیست سال است مشغول زندگی با یکدیگرند.آنها صاحب دو فرزند هستند: پسری به اسم لیسر ( جاش هاچرسون ) و دختری به اسم جونی ( میا واسیلورسکا ).بچه ها که حالا در دوران نوجوانی به سر می برند با استفاده از روش تلقیح مصنوعی به دنیا آمده اند.نیک مادر یکی از بچه ها و ژولس مادر دیگری است.بچه ها خواهر و برادر ناتنی هم به شمار می روند زیرا هر دوی آنها از اسپرم های یک اسپرم دونر ( اهدا کننده ی اسپرم) ناشناس به وجود آمده اند.زندگی خانوادگی این خانواده ی چهارنفره تواٌم با شادی است.آنها جزو طبقه ی متوسط بالای جامعه هستند.نیک دکتر است، اما ژولس به کار محوطه سازی علاقه دارد و فعلاً احساس بلاتکلیفی می کند.ژولس و نیک مثل هر زوج والد دیگری با مسائل و مشکلات خاص خودشان، از جمله بحران میانسالی روبرو هستند اما در مجموع زندگی راحت و بی تکلفی دارند.اما با این وصف، چیزی در این زندگی بدون « پدر » -یا بدون « شوهر » -ناقص است.بچه ها حالا که بزرگ شده اند به مادران خود اعلام می کنند که دوست دارند با پدر بیولوژیکی خود آشنا شوند.مادرها که آدم های بسیار آزاداندیشی هستند در تئوری  مخالفتی با این قضیه ندارند، اما به زودی معلوم می شود که عملی شدن این خواسته تا چه حد می تواند مسئله ساز باشد.در ادامه ی ماجرا هویت پدر بیولوژیکی بچه ها معلوم می شود.این فرد، آدم جالب و باحالی است به اسم پال ( مارک رافالو ) . پال  که از هیپی های سابق بوده، مجرد است و در حال حاضر یک رستوران گیاهی را اداره می کند ( معلوم نیست که چرا در فیلم های « تلقیح مصنوعی » کاراکتر مرد قصه باید حتماً در کار مزرعه داری با تولید محصولات طبیعی ارگانیگ باشد؟ در فیلم برنامه ی کمکی ( 2010 ) نامزد جنیفر لوپز در کار تولید پنیر ارگانیک از شیر بزهایی بود که در مزرعه ی اختصاصی اش آنها را پرورش می داد! ) باری، در ادامه ی ماجرا، پال برای صرف شام به خانه ی نیک و ژولس دعوت می شود.پال آدم دوست داشتنی و مهربانی است و بچه ها هم از او خوش شان می آید. پال که قصد محوطه سازی در مزرعه اش را دارد، ژولس را برای این کار استخدام می کند.به تدریج رابطه ی صمیمانه ا ی بین پال و ژولس ایجاد می شود.اما موقعی که ابعاد این رابطه برملامی شود، نیک حسابی ناراحت می شود...

چه ها خوب اند پر از دیالوگ ها ی خوب و هوشمندانه است.بنینگ و مور در تجسم بخشی رابطه ی دو زنی که بیست سال است با هم زندگی می کنند، کاملاً موفق بوده اند.هیچ موقعیتی در فیلم تصنعی نیست.برخی از صحنه ها ی فیلم ، مثلاً صحنه ی مهمانی کوچک شام، که در آن نیک در آستانه ی فروپاشی عصبی است و بی توقف مشغول حرف زدن است و همه ی حرف هایش غیر منطقی به نظر می رسد، به شدت اثرگذار است.خود ما در زندگی هایمان شبیه چنین موقعیتی را حتماً تجربه  کرده ایم اما شاید از معدود مواردی است که سینما موفق به بازنمایی این موقعیت بر پرده شده است.صحنه هایی از این دست حکایت از توانایی فیلمساز در شتاخت طبیعت بشری و تسلط وی به مایه هایی روانشناسانه دارد .اما فراتر از همه ی این ها، بچه ها خوب اند حرف مهمی هم برای گفتن دارد.فیلم در زیر سطح کمدی اش در حول سه شخصیت میانسال، این پرسش کلیدی را مطرح می کند که معنای خانواده چیست؟ ومعنای ازدواج چیست؟ شاید پیام نهایی این باشد که خانواده هایی که به سنت و ارزش های پذیرفته شده ی عام پشت پا می زنند بیش از همه در معرض آسیب قرار دارند. توصیه ی نهایی فیلم به تماشاگران  اش ، بازگشت به سنت برای حفظ کیان خانواده از آسیب ها بیرونی است.

 

10 فیلم برتر سال 2010 از نگاه راجر ایبرت + نقد هر فیلم

راه های مختلفی برای خواندن عنوان فیلم وجود دارند. شما عنوان فیلم را می توانید به این صورت ترجمه کنید که کودکان خوب هستند یا میتواند این معنی را بدهد که عده ای خاص از کودکان خوب هستند یا می تواند این مفهوم را برساند که هیچ اشکالی ندارد اگر همجنس گرایان زن با همه تشکیل خانواده را بدهند و بچه های خود را بزرگ کنند . زنان با هم ازدواج کرده  می توانند از اسپرم های یک اهدا کننده در بانک اسپرم استفاده کرده و بدین شکل بچه های هر کدام از مادران می توانند از طریق پدر با هم خواهر یا برادر هم به شمار بیایند. در این فیلم نفش مادران و والدین توسط جولین مور و آنت بنینگ ایفا می شود که در حال گذر از  بحران سنین میانسالی خود می باشند.

بچه های این دو مادر به طور غیر منتظره ای پدر مشترک خود را پیدا می کنند و با او تماس می گیرند. مادران از اینکه پای این مرد دوباره به زندگی آنها باز شود بسیار سراسیمه و وحشت زده هستند. تمام حضور این مرد در زندگیشان قرار بود مربوط با اهدای اسپرم و دوران حاملگی باشد.  رافائلو  نقش این پدر را بازی می کند. پدری که نقش اهدا کننده اسپرم برای کسانی بازی می کند که در مواجهه با مسائل مهم زندگی ، بی خیالی و نادیده گرفتن آن  انتخابی اخلاقی است.  او فکر می کند که دیدن فرزندانش می تواند جالب باشد، ازدواج مادرهایشان از دیدگاه او جالب است و دعوت آنها براش شام می تواند ایده جالبی باشد. منظورم اینه که .. بله. البته.. میدونی، چرا که نه. باشه حال ببینیم چی میشه!   با نگاهی عمیق تر فیلم تاکیدی است هر چه بیشتر بر ارزش های خانواده.

 

منتقد : بیژن اشتری، راجر ایبرت

نقد فیلم شهامت واقعی True Grit ساخته برادران کوئن

 http://www.moviephotogallery.com/data/media/981/true_grit_poster_05.jpg

 

 

نقد فیلم شهامت واقعی True Grit ساخته برادران کوئن 
 
نامزد دریافت ده جایزه اسکار شامل جایزه بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر مرد برای جف بریجز، بهترین بازیگر زن نقش مکمل، بهترین فیلمنامه اقتباسی، بهترین فیلمبرداری، بهترین کارگردانی هنری، بهترین طراحی صدا، بهترین طراحی لباس و بهترین صداگذاری.
این دومین بار است که برادران کوئن کتابی را منبع اقتباس فیلم خود قرار می‌دهند که قبل از آن خود منبع اقتباس فیلمی مهم و جریان ساز بوده است.
در سال ۲۰۰۴ بود که برادران کوئن فیلم قاتلین پیرزن را با بازی تام هنکس ساختند، فیلمی که در واقع اقتباسی از داستان ویلیام راس بود و نه بازسازی فیلم معروف و البته درخشان الکساندر مکندریک که در سال ۱۹۵۵ و با بازی الک گینس در نقش اصلی به نمایش درآمد. نتیجه جهان بینی متفاوت مکندریک و برادران کوئن، منجر به تفاوت آشکار لحن و رویکرد دو فیلم ساخته شده بر اساس داستان مشهور ویلیام راس شد.

این تفاوت البته چندان هم مورد استقبال قرار نگرفت و بسیاری از منتقدان، فیلم برادران کوئن را به خاطر دور افتادن از نسخه
شهامت واقعی یک وسترن دیدنی است، سرگرم کننده و جذاب. شخصیت‌ها درست پرداخت شده‌اند و راجر دیکنز (مدیر فیلمبرداری محبوب کوئن‌ها) این‌بار هم کارش را به بهترین شکل انجام داده است.
مکندریک و تغییرات شخصیت‌ها و لحن‌اش نسبت به فیلم اول مورد انتقاد قرار دادند، در حالی که فیلم برادر‌ها اصلا قرار نبود شبیه فیلم مکندریک باشد و قصد آن‌ها از اقتباس دوباره از داستان راس، نه فاقد ارزش دانستن نسخه قدیمی، بلکه درک پتانسیل داستان راس برای به تصویر کشیدن یک فیلم کمیک و با مزه در زمانه پست مدرن بود.

حالا این اتفاق بار دیگر رخ داد و برادران کوئن رمان چارلز پورتیس را منبع اقتباس فیلم جدید خود قرار دادند، در حالی که در سال ۱۹۶۹ فیلمی با همین عنوان شهامت واقعی به کارگردانی هنری هاتاوی و با بازی جان وین (که برای آن یک اسکار هم گرفت)، رابرت دووال و دنیس هاپر بر اساس رمان پورتیس ساخته و به یکی از وسترن مهم دهه ۶۰ هم تبدیل شده بود. کوئن‌ها قبل از اکران فیلم بارها متذکر شدند که فیلم آن‌ها نه بازسازی فیلم هاتاوی، بلکه روایت شخصی آن‌ها از رمان پورتیس است. کوئن‌ها معتقد بودند که نسخه هاتاوی به اندازه کافی بامزه و خشن نبوده و همین باعث شده آن‌ها به فکر اقتباس دوباره از رمان پورتیس بیافتند.

شهامت واقعی یک وسترن دیدنی است، سرگرم کننده و جذاب. شخصیت‌ها درست پرداخت شده‌اند و راجر دیکنز (مدیر فیلمبرداری محبوب کوئن‌ها) این‌بار هم کارش را به بهترین شکل انجام داده است. همان‌طور که انتظار می‌رفت فیلم از طنز خاص آثار کوئن‌ها تهی نیست و علاوه بر همه این‌ها
شهامت واقعی نشان می‌دهد که کوئن‌ها چه قدر خوب وسترن می‌شناسند و انگار دیگر زمان آن رسیده بود که بعد از تجربه‌هایی مثل فارگو و جایی برای پیرمرد‌ها نیست سراغ ساخت یک وسترن خالص بروند.
بازی‌های بسیار حساب شده و درخشانی دارد. جف بریجز، که یکی از بهترین بازی‌های عمرش را در نقش «دود» در فیلم لبوفسکی کبیر همین برادران کوئن انجام داده است، در قالب مارشال الکلی، روستر کاگبرن، به راحتی می‌تواند در بین کاندید‌های اسکار نقش اول مرد قرار بگیرد و از آن طرف مت دیمون هم در نقش لابوئف، کابوی تگزاسی، همان است که باید باشد.

جاش برولین هم که سه سالی است به خاطر بازی در فیلم جایی برای پیرمرد‌ها نیست برادر‌ها دوباره احیا شده در همان مدت زمان اندک حضورش در فیلم قابل قبول ظاهر می‌شود. اما برگ برنده هایلی استاینفلد است که در نقش متی راس، دختر ۱۴ ساله اما شجاع و جسور، بازی بسیار حساب شده‌ای از خودش ارائه می‌دهد. راس، که از میان تعداد بسیار زیادی داوطلب انتخاب شده، با بازی خوبش اصلا جلوی بازیگران با تجربه‌ای چون بریجز و دیمون کم نمی‌آورد و این یکی از مهم‌ترین نقاط قوت فیلم است.

شهامت واقعی نشان می‌دهد که کوئن‌ها چه قدر خوب وسترن می‌شناسند و انگار دیگر زمان آن رسیده بود که بعد از تجربه‌هایی مثل فارگو و جایی برای پیرمرد‌ها نیست سراغ ساخت یک وسترن خالص بروند. اما شهامت واقعی فراتر از این نمی‌رود، ساخت یک فیلم کامل و جذاب دیگر برای کوئن‌ها کار ویژه‌ای به حساب نمی‌آید. بهتر بگویم، اگر در این فیلم دنبال مولفه‌های آشنای سینمای کوئن‌ها می‌گردید، چیز چندانی
با این وجود شهامت واقعی قطعا یکی از بهترین‌های سال ۲۰۱۰ است و علت مورد استقبال قرار نگرفتنش در فصل جوایز را می‌شود پای درخشش بی امان برادر‌ها در چند سال اخیر دانست
نصیبتان نمی‌شود. و شاید همین نکته است که تجربه دیدن این فیلم را مانند تجربه دیدن فیلم‌هایی چون، یک مرد جدی، ای برادر کجایی، لبوفسکی کبیر، فارگو، بارتن فینک و یا گذرگاه میلر هیجان انگیز و شوق‌آور نمی‌کند.

شهامت واقعی لذت بخش است، اما آن‌طور که از یک فیلم کوئنی اصیل انتظار داریم درگیرمان نمی‌کند و به وجدمان نمی‌آورد. شاید ساخت چنین فیلم کم نقصی برای خیلی از کارگردان‌ها موفقیت بزرگی به حساب می‌آید، اما برای کوئن‌ها نه. ما از برادر‌ها انتظار داریم فیلمی را ببینیم که مطمئنیم هیچ کارگردان دیگری قادر به خلق آن نیست، از دنیای منحصر به فرد برادران نابغه در این فیلم تنها شبحی دیده می‌شود و همین.

با این وجود شهامت واقعی قطعا یکی از بهترین‌های سال ۲۰۱۰ است و علت مورد استقبال قرار نگرفتنش در فصل جوایز را می‌شود پای درخشش بی امان برادر‌ها در چند سال اخیر دانست، انگار انجمن‌ها و آکادمی‌های مختلف دیگر حوصله تحویل گرفتن کوئن‌ها را ندارند، با این وجود هنوز می‌شود امیدوار بود که فیلم در بین ۱۰ کاندید اسکار بهترین فیلم امسال قرار بگیرد. بعد از تجربه لذت بخش دیدن شهامت واقعی منتظر فیلم بعدی برادر‌ها می‌مانیم، فیلمی در حد و اندازه‌ها لبوفسکی کبیر و یا یک مرد جدی، تکان دهنده و سرشار از نبوغ، همانی که همیشه از کوئن‌ها انتظار داریم. 
 

نقد فیلم آلیس در سرزمین عجایب Alice in Wonderland

  http://earcandimagazine.com/wp-content/uploads/2010/10/Alice-In-Wonderland-2010-Front-Cover-36944.jpg

 

 نقد فیلم آلیس در سرزمین عجایب Alice in Wonderland

 


عنوان انگلیسی: Alice in Wonderland

کارگردان: تیم برتون

ژانر: فانتزی ، ماجراجویی

فیلمنامه: لیندا ورولتون

زمان فیلم: 108 دقیقه

محصول 2010 آمریکا 
 

برنده جایزه اسکار بهترین طراحی لباس و بهترین طراحی هنری ۲۰۱۱



بازیگران:

جانی دپ (کلاه بسر)

میا واسیکوسکا (آلیس)

هلنا بونهم (ملکه قرمز)



خلاصه داستان فیلم:

دختر 17 ساله ای بنام آلیس ( میا واسیکوسکا ) بطور عجیبی وارد سرزمینی میشود که در دوران کودکیش تصور میکرد. سرزمینی که در آن ملکه سفید و قرمز فرانروایی میکنند...



نقد فیلم

تیم برتون در اقتباس از داستان کلاسیک لوئیس کارول، یک فانتزی تمام‌عیار می‌سازد و برای تسخیر روح و روان تماشاگر، از نبوغش بهره می‌گیرد؛ نبوغی که می‌تواند این جسارت را به کارگردان «آلیس در سرزمین عجایب» بدهد که سن آلیس را بالا ببرد. در فیلم برتون، آلیس که حالا 19ساله شده، مجددا خرگوش سفید را دنبال می‌کند و باز هم وارد سرزمین عجایب می‌شود. فانتزی نهفته در تاروپود داستان، با سناریوی لیندا و ولورتن سطحی فراتر می‌یابد و برتون روی صندلی کارگردان، محملی برای تبلور دلمشغولی همیشگی‌اش می‌یابد: «هر چه عجیب‌تر، بهتر!». آلیس در سرزمین عجایب می‌کوشد تا اعجاب‌انگیز بودن را به عنوان مهم‌ترین منطق روایی اثر، جا بیندازد.

این ویژگی وقتی با قاب‌هایی سرشار از رنگ و نور که هارمونی‌شان چشم‌نواز هستند، همراه می‌شود با یاری حاشیه صوتی غنی و موسیقی سحرانگیز دنی‌آلفمن می‌تواند تماشاگر را مبهوت و شگفت‌زده کند. به این ترتیب آشنایی‌زدایی سناریو، در مرحله کارگردانی نیز با انواع و اقسام تمهیدات برای عجیب و غریب‌تر بودن همراه می‌شود. وقتی در نمایی زیبایی بصری چنان موج می‌زند که گویی با یک شاهکار بلامنازع هنر نقاشی روبه‌رو هستیم، نمی‌توان سلیقه هنری ناب برتون را تحسین نکرد.

هرچند همین برتون نابغه، مانند برخی دیگر از ساخته‌های این سال‌هایش موفق نمی‌شود انسجام اثر را حفظ کند. فیلم در لحظاتی، مناسب بچه‌های گروه سنی الف به نظر می‌رسد و در سکانس‌هایی ظرافت‌هایی را لحاظ می‌کند و ارجاع‌هایی می‌دهد که با فانتزی‌های شیرین اسپیلبرگی فرسنگ‌ها فاصله دارد.

اگر اسپیلبرگ در آثار علمی- تخیلی دهه هشتادش، آرمان‌های مردی را به تصویر می‌کشید که دلش می‌خواست کودک بماند، برتون کاراکتر کودک داستانی را که همه آن را از حفظ هستند به جوانی 19ساله تبدیل می‌کند. کودک دیروز حالا بزرگ شده ولی همچنان گرفتار رویای کودکی است. نوع و نحوه پردازش این رویاها با تمام باج‌های بعضا ناگزیری که برتون به تماشاگر تین‌ایجر داده است (کمپانی نمی‌توانست در اقتباس از داستان آلیس در سرزمین عجایب مخاطب کودک و نوجوان را نادیده بگیرد) بارقه‌هایی از نبوع را نیز به نمایش می‌گذارد.

بار دیگر این ذهن متخیل برتون است که در آسمان هنر هفتم امکان پرواز یافته است. هرچند این تخیل با ظرافت هنری و سلیقه بصری همراه شده ولی فیلم به مرور آن‌قدر منطق کارتونی‌بودنش‌ را مورد استفاده و تأکید قرار می‌دهد که از حساسیت مخاطب نسبت به عوالم عجیبی که بر کاراکترهامی رود، کاسته می‌شود. شاید به همین دلیل است که برتون در چند پرده نهایی فیلمش به اکشن روی می‌آورد و حتی از تغییر لحن و از دست دادن هارمونی دو سوم ابتدای فیلمش، هراسی به دل راه نمی‌دهد.

آلیس در سرزمین عجایب گرچه مورد توجه تماشاگران قرار گرفته و پس از اکران آمریکا، در اکران جهانی‌اش نیز توانسته توجه مخاطبان را به خود جلب کند ولی منتقدان واکنش‌های متفاوتی را بروز داده‌اند. درست مثل «سوئینی‌تاد» این‌بار نیز برخی سینمایی‌نویسان فیلم را شاهکار نامیده‌اند و تعدادی از منتقدان بر باور‌ناپذیربودن فانتزی اثر تاکید کرده‌اند.

می‌توان گفت پس از «ماهی‌بزرگ» برتون هنوز نتوانسته فیلمی خلق کند که انسجامی درخور داشته باشد و این‌بار در «آلیس...» توانایی‌اش در کارگردانی نمی‌تواند بر کاستی‌های متن غلبه کند.

برتون در فیلمی که بیشترین بستر را برای سحرکردن مخاطب با قوه تخیل شگفت‌انگیزش یافته، به ندرت می‌تواند از سطح فراتر برود. همه آن رنگ و لعاب‌ها، کاراکترهای عجیب و حتی دیوانه، نماهایی که به کارت پستال‌هایی چشم‌نواز می‌مانند، در کنار بهره‌گیری از تازه‌ترین فناوری‌های سینمایی هالیوود، نمی‌توانند اغتشاشات سناریو را بپوشانند.

حتی به نظر می‌رسد که خود برتون هم این بار بیشتر مقهور امکانات تکنیکی و قابلیت‌هایی که داستان در اختیارش قرار ‌داده بوده و نتیجه با وجود تمام تبلیغاتی که پیرامون فیلم به راه افتاده؛ چیزی فراتر از اثری چندپاره نیست. آلیس در سرزمین عجایب نشان می‌دهد که حتی نابغه‌ها هم برای رفتن به سر صحنه فیلمبرداری، به سناریوی منسجم احتیاج دارند.  

 

 

فروش مجموعه کامل فیلم های تیم بورتون 

 

نقد و بررسی فیلم ۱۲۷ ساعت 127 Hours

  http://www.cinetv.info/wp-content/uploads/2010/11/127-Hours-Movie1-304x450.jpg

 

 نقد و بررسی فیلم  ۱۲۷ ساعت 127 Hours  

 

 

اثر دنی بویل 

 

به خاطربهترین تصویر، بهترین هنرپیشه مرد(جیمزفرانکو)، بهترین فیلمنامه ، 

  

بهترین تدوین ، بهترین موزیک متن وترانه آن (اگربپاخیزم) کاندیدجایزه اسکار  

 

2011

 

  

 

فروش مجموعه فیلم های برنده  اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان 

ترس ، خودخواهی ، بد شانسی ، یا.. هر کدام از این صفات می تواند در اتفاقی که برای " آرون رالستون " در کوه رخ داد در او تداعی کند، فردی که یک کوهنورد بسیار ماهر بود و با تمام تجیزات پیشرفته کوهنوردی به کوه سفر نمود اما گرفتار خشم طبیعت شد و آن اتفاق تلخ برای او رخ داد. " دنی بویل " بعد از " میلیونر زاغه نشین " که فیلمی تاثیر گذار بود و توانست مهمترین جوایز اسکار را در سال 2008 نصیب خود کند ، فیلم دیگری نساخت  تا اینکه امسال با فیلم " 127 ساعت " بار دیگر خود را به عنوان یکی از رقبای جدی اسکار امسال مطرح کرد.  
 

این فیلم داستان واقعی کوهنوردی به نام آرون رالستون است که توانست با پشتکاری حیرت انگیز از مرگ 100% نجات پیدا کند. آرون رالستون کوهنوردی است که در سال 2003 در تقاطع کوه های بلند کولورادوی مورد اصابت تکه سنگ بزرگی قرار گرفت. این تکه سنگ که گفته می شود 350 کیلوگرم وزن داشت بر روی بازوی او قرار گرفته بود و عملا رالستون نمی توانست حرکت کند.وی با توجه به آذوقه ای که داشت توانست چندین روز را به همان شکل سپری کند به امید اینکه کسی به کمک او بیاید اما بعد از تمام شدن آب آشامیدنی اش احساس کرد که در آن دره عمیق کسی به کمک او نخواهد آمد. بنابراین تصمیم گرفت که دست خود را که زیر این سنگ گیر کرده بود از بازو بشکند!!. او با جرات زیاد توانست دستش را از آرنج ببرد و بعد از کیلومترها پیاده روی بالاخره از مرگ حتمی نجات پیدا کند. 

 

" 127 ساعت " با توجه به بهره مندی از یک کارگردان دقیق و بسیار وسواسی به نام " بویل " ، توانسته بیشتر از یک فیلم بیوگرافی باشد. " بویل " با شناخت عمیق شخصیت فیلمش سعی کرده است در این سفر تمام ابعاد روحی "رالستون" را با ظرافت هرچه تمام تر به تماشاگر نشان دهد و تماشاگران را با شخصیت فیلمش درگیر کند. مانند تمام فیلمهای " بویل " در این فیلم نیز نمادها خودنمایی می کنند، این نمادها در میانه فیلم تا انتها به صورت یکپارچه به نمایش در می آیند، یکی از بهترین این صحنه ها زمانی است که رالستون از سر بیچارگی و درماندگی شروع به فریاد زدن می کند و صدایش توسط کوه ها برگشت داده می شود است ک صدای برگشت رالستون در این صحنه نشان از این دارد که کسی در آن ارتفاعات به جز خود او نمی تواند صدایش را بشنود. اما " بویل " در این فیلم قصد اینکه از " رالستون " شخصیتی خودخواه یا متکبر بسازد نداشته ، بلکه او در فیلم " رالستون " را فردی جاه طلب که به دنبال استقلال فردی است نشان می دهد اما در عین حال این جمله را در قالب 94 دقیقه زمان فیلم به تماشاگر می گوید که در این دنیا نمی توان تنها زندگی کرد. صحنه های فکر کردن " رالستون " به تمام اتفاقات زندگی اش ، خانواده اش ، تنها دختری که عاشقش بوده است و.. از جمله صحنه هایی است که " بویل " با وسواس خاصی آن را به تصویر کشیده است تا تاثیرگذار باشد و باید گفت که در این راه به نحوی شایسته موفق شده است. همچنین نباید از فیلمبرداری عالی فیلم به سادگی گذشت که مانند فیلم " میلیونر زاغه نشین " با زوایای ویژه ای گرفته شده است و می توان گفت " بویل " تمامی زوایا را با هدف ایجاد یک نماد برای تماشاگران گرفته است و شما می توانید این را در هر لحظه از فیلم ببینید. در کنار تمام هنر " بویل " در کارگردانی این فیلم باید به بازیگری اشاره کنم ( البته اگه تنها بتوان وی را بازیگر نامید! ) که بازی بی نظیری در فیلم داشته است. " جیمز فرانکو " با بازی اش در این فیلم بدون شک می تواند یکی از کاندیداهای اصلی اسکار امسال باشد. " بویل " توانسته بازی بسیار خوبی از " فرانکو " بگیرد و البته نکته ای که درباره بازی او وجود دارد این است که او شبیه هیچ کس نیست و شما می توانید یک متد بازیگری جدید را در او ببینید. 

 

قبل از این نیز فیلم " در میان وحش " به کارگردانی " شان پن " با موضوعی مشابه ( استقلال طلبی ) ساخته شده بود اما فیلم " 127 ساعت " با توجه به ماهیت واقعی بودنش بسیار تاثیر گذار تر از " در میان وحش " است. 

 

نقد و بررسی فیلم The Tree of Life (درخت زندگی)اثر ترنس مالیک

   

 

نقد و بررسی  فیلم The Tree of Life (درخت زندگی)اثر ترنس مالیک 

برنده نخل طلای جشنواره کن ۲۰۱۱

 

 

پس از مدت ها انتظاربی صبرانه ­دوستداران سینما و شاید هم پس از۴٠ سال سرگردانی در ذهن «ترنس ملیک»، کارگردان برجسته آمریکایی که درطول زندگی حرفه ای خود تنها ۵ فیلم سینمایی ساخته است، تازه ترین اثر او، «درخت زندگی» هفته گذشته برای نخستین بار در جشنواره سینمایی «کن» به نمایش در آمد و در نهایت شب گذشته (یکشنبه ٢٣ ماه مه) جایزه نخل طلایی این جشنواره را نیز به خود اختصاص داد. 

 

این فیلم کم دیالوگ که تدوین آن سه سال به طول انجامیده، نگاه شاعرانه فیلمساز را به زندگی، جهان هستی و جایگاه انسان ها در آن به نمایش گذاشته است.

فیلم «درخت زندگی» که قرار بود سال گذشته در بخش رقابت های  فستیوال «کن» به نمایش درآید از ماه ها پیش و از زمانی که  تریلر آن برای نخستین بار روی اینترنت به نمایش در آمد سئوال برانگیز و مورد کنجکاوی دست اندرکاران و دوستداران سینما بوده است: آیا شان پن در فیلم دیالوگی هم دارد؟ آیا درست است که حیوانات ماقبل تاریخ هم در آن نقشی دارند؟ اصولا این فیلم گیج کننده درباره چیست؟  

پاسخ به این سئوالات حداقل برای تماشاگرانی که دوشنبه گذشته در جشنواره سینمایی «کن» درجنوب فرانسه به تماشای فیلم نشستند تا حدودی روشن است. شان پن دیالوگ چندانی  ندارد اما نقش کلیدی دارد و چهره اش بیان گر مسائل و شرایط بشری زیادی است. حیوانات ماقبل تاریخ در فیلم حضور دارند و پاسخ به سئوال آخر هم خودش تا حدود زیادی گیج کننده است.

توصیف فیلم درخت زندگی «ترنس ملیک» کار ساده ای نیست. چرا که در این فیلم یک خط داستانی خاص دنبال نشده و به علاوه تنها دست چینی از آنچه تماشاگر به عنوان «دیالوگ» می شناسند در آن به کار گرفته شده است. با این همه هزاران کلام پرمعنی در این ناگفته ها پنهان است که منتقدین برای توصیف آن باید بارها صحنه های فیلم «ملیک» را تماشا و آن را تجزیه و تحلیل و حتی ترجمه کنند. در نهایت درنقد این فیلم نیز بایستی از نگاهی «امپرسیونیستی»، یا همان شیوه ای که در ساختن آن به کار گرفته شده استفاده کرد. 

 

فیلم «درخت زندگی» با یک صحنه تراژیک در شهرکوچکی در تکزاس آغاز می شود. خانواده خانم و آقای «اوبراین» (با بازی برد پیت و جسیکا چاستین) در اواسط قرن بیستم و دهه شصت میلادی  از طریق تلگرافی از مرگ یکی از سه فرزند خود آگاه می شوند. پدر و مادرهریک به صورتی با غم از دست دادن فرزند روبرو می شوند که رابطه مستقیم با نوع انسان هایی که هریک از آن دو هستند دارد. آقای اوبراین به شغل کسالت آوری در یک فرودگاه اشتغال دارد اما در طول فیلم تماشاگر متوجه می شود که او روزگاری آرزوی آن را داشته است که موسیقی دان شود. شخصیت جسیکا چاستین، یک کدبانوی خانه، یک مادرمهربان و یک روح فرشته وار را به تماشاگر نشان می دهد که خلق و خویی در تضاد با همسر سرکش وعصبانی اش دارد. 

 

کس العمل آقای اوبراین به خبر مرگ فرزند، سری خمیده و سرمشغولی با انجام تعمیرات پیش پا افتاده خانگی است درحالی که همسر او در جنگل های اطراف در کنار درختان سر به فلک کشیده پیاده روی می کند و درحالی که اشک می ریزد و با آفریننده درد و دل می کند و به دنبال پاسخی برای سئوال های بی جواب خود می گردد. شخصیت این زن و شوهر برنوع نگاهی که این دو به زندگی، جهان و کائنات دارند نیزرخنه کرده است. 

 

شخصیت جک (با بازی شان پن) در زمان حال حاضر، یکی از فرزندان بازمانده از خانواده «اوبراین» را به نمایش می گذارد. او هر چند آرشیتکتی است موفق اما زندگی اش تحت تهاجم تلخ و اهریمنی تجربه مرگ برادر و رابطه ناخوشایند با پدر در دوران کودکی قرار دارد.

درست در همین لحظات یک داستان به ظاهر معمولی سینمایی است که ناگهان همه چیز در فیلم عوض می شود و تماشاگر ناگهان شاهد ٢٠ دقیقه گردش درفضایی طبیعی و کهکشانی است که در روند مسیر عادی فیلم یک چرخش ١٨٠ درجه ای ایجاد می کند. 

 

در وحله اول این بخش از فیلم «درخت زندگی» می تواند توصیفی باشد از بهشت و جهنمی درهم آمیخته اما تماشاگر خیلی زود متوجه می شود که این داستان خلقت و ماجرای انفجاری است که کائنات و هستی با آن آغاز شده است. 

 

پرسش های خانم اوبراین ازآفریننده ما را هم با خود به درون تودرتوی سرآغازهستی  و طبیعت برآمده از آن کشانده است! جایی که بارانی از شهاب های نورانی بر انبوه ستارگان می بارد و راه های شیری و کهکشان ها ازدرون به بیرون زاده می شوند و کم کم به اشکال و عوامل طبیعی به شدت در جنب و جوش تبدیل می شوند. ناگهان تماشاگر خود را در اعماق آب های اقیانوس، جایی که اولین آثار پیدایش وجود انسان از آنجا آغاز شده می یابد و در اینجاست که حیوانات ماقبل تاریخ عظیم الجثه در سواحل این اقیانوس ها آن نشان داده می شوند. صحنه ای که برخی از منتقدین آن را «جنون آمیزترین صحنه ای که تماشاگر سینما تاکنون شاهد آن بوده است» خوانده اند. البته این صحنه شاید به اندازه صحنه های پس از آن و جایی که یکی از این حیوانات نسبت به حیوان زخمی دیگری شفقت نشان می دهد جنون آمیز نباشد. 

 

فیلم «درخت زندگی» دراینجا یک بار دیگر به شهرک کوچک تکزاسی و زمان نیمه قرن بیستم بازمی گردد و ما شاهد وقایع دو دهه پیش از وقوع تراژدی مرگ فرزند در خانواده اوبراین هستیم.

خانم و آقای اوبراین با عشق ازدواج می کنند و تولد نخستین فرزند پایه های این عشق را محکم تر می کند. اما با تولد دو پسر دیگر فاصله ای میان این زن و شوهر عاشق بوجود می آید که در نتیجه آن شخصیت «برد پیت» خود را کم کم جدا از خانواده، دلزده و دلسرد می یابد و رفتاری جابرانه واستبدادی را جانشین عشق می کند و فرزندانش را مثل شاگردان یک مدرسه نظامی بار می آورد در حالی که مادر هم با شفقت و نرمش بیشتری با آن ها رفتار می کند. 

 

این خلقیات و رفتارها درصحنه های مختلف فیلم به اشکال گوناگون تجلی می کنند. لحظاتی که برای درک بهتری از شخصیت های داستان و روابط آن ها با یکدیگر درنظرگرفته شده است. اما فیلم در مجموع عبارت است از شنیدن اتفاقی دیالوگ هایی پراکنده و کوتاه همراه با نگاه هایی سریع و اجمالی به زندگی این شخصیت ها که در مراحل مختلف پسربچه هایی را نشان می دهد که پس از اعمال شیطنت آمیز و کودکانه خود به کلیسا می روند، با هم بازی می کنند، با هم به جر و بحث و ستیزه جویی می پردازند و مهم تر از همه با پدر خود برخوردهای شدیدی دارند و درنهایت به دامان مادرپناه می برند. 

 

در طول این مدت تماشاگر شاهد صحنه های تو در تو و به هم پیوسته ای از طبیعت است و نماهای شناخته شده «ترنس ملیک» که درخت ها را از دیدگاه خاص خود از پائین به بالا به نمایش می گذارد و طرح سئوالات فلسفی  که غالبا به صورت زمزمه هایی از زبان شخصیت های مختلف فیلم شنیده می شوند. علیرغم عنوان عدنی و بهشتی فیلم «درخت زندگی» و موضوع خلقت، فیلم ارتباط های ناگسستنی با موضوعات چون جوانی،هویت فردی، عشق، خانواده، فرزندان و والدین ایجاد می کند اما «درخت زندگی» در واقع درباره اندوه و دردهای انسانی است و تا حدود زیادی شاید بتوان گفت درباره مذهب و ایمان به آفریدگار. 

 

نزدیک به آخرهای فیلم ما یک بار دیگر به زندگی زمان حال حاضر «جک» بازمی گردیم که در طول نمایش فیلم او را در صحنه های مختلف درحال عبور از فرم های مختلفی از نواحی و مناطق ناهنجار زمینی همراه با موسیقی اثرگذار «الکساندر دسپلات» تماشا کرده ایم.

نخستین اکران فیلم در «کن» عکس العمل های مثبت و منفی زیادی به همراه داشت. بسیاری از تماشاگران و منتقدین به «درخت زندگی» به عنوان  یک تجربه متافیزکی که درعین حال احساسی و شاعرانه است نگاه می کنند درحالی که بسیاری دیگر آن را مقطع و نمایشی خوانده اند. با این همه به نظر می رسد که «ترنس ملیک» می خواهد به تماشاگرش بگوید «هرفردی از دیدگاه خاص خود به این جهان نگاه می کند». 

 

فروش مجموعه فیلم های برنده  اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان