اسکار فیلم

تحلیل و فروش فیلم های هنری وبرندگان جشنواره های بین المللی

اسکار فیلم

تحلیل و فروش فیلم های هنری وبرندگان جشنواره های بین المللی

تحلیل فیلم استخوان‌های دوست ‌داشتنی The Lovely Bones


 تحلیل فیلم استخوان‌های دوست ‌داشتنی 

 The Lovely Bones ۲۰۰۹

 

کارگردان: پیتر جکسون

تهیه‌کننده: پیتر جکسون

نویسنده رمان: (آلیس سبالد)

فیلم‌نامه: پیتر جکسون ، فران والاش ، فیلیپا بوینز

بازیگران : سائوریس رونان ، راشل وایس ، مارک والبرگ ، سوزان ساراندون (در نقش مادربزرگ)

موسیقی: برایان انو

توزیع‌کننده: پارامونت پیکچرز

بودجه : ۶۵ ملیون دلار

صفحه در وب‌گاه IMDb

خلاصه داستان:

دختر چهارده ساله‌ای به نام سوزی توسط همسایه‌اش مورد تجاوز جنسی قرار گرفته و سپس کشته شده‌است. او حالا از عالمی شبیه به برزخ به تماشای خانواده‌اش می‌نشیند که چطور با مسئله قتل او کنار می‌آیند و همچنین به قاتلش می‌نگرد که چه طور مدارک جرم را پنهان می‌کند. 

  

درباره فیلم:

تازه‌ترین اثر پیتر جکسون خالق "3 گانه ارباب حلقه‌ها" و "کینگ کنگ" در مقام کارگردان، «استخوان‌های دوست‌داشتنی» نام دارد. فیلم از روی رمان پرفروش و مورد اقبال خوانندگان در سال ۲۰۰۲ به قلم «آلیس سِبالد» (Alice Sebold) ساخته‌ شده است. سوزی سالمون (سائوریس رونان)، دختر ۱۴ ساله‌ی زیبا و شادی است که با پدر (مارک والبرگ) و مادرش (ریچل وایز) و خواهر و برادر کوچکترش زندگی می‌کند. او عاشق عکاسی است و از همه چیز عکس می‌گیرد. حتی وقتی همسایه‌ی تنهایشان، آقای هاروی (استنلی توچی) یکی از گل‌های رز باغچه‌اش را می‌چیند و به پدر و مادرش می‌دهد. او به پسری با اصلیت هندی علاقمند است. یک روز پسر به او اظهار علاقه می‌کند، او شادمان به خانه باز می‌گردد که غروب همان روز، ۶ دسامبر ۱۹۷۳ آن اتفاق می‌افتد و…

امسال نام پیتر جکسون، بخاطر تهیه‌کنندگی فیلم «بلوک ۹»، در میان کاندیداهای اسکار دیده‌ شد، اما از فیلم استخوان‌های دوست‌داشتنی، یک‌بار میان کاندیداها نام برده شده، آن هم بخاطر نامزدی «استنلی توچی» در رشته‌ی بهترین بازیگر مرد نقش مکمل است. این بازیگر اصالتاً ایتالیایی که از نظر ظاهری، شباهت زیادی به بروس ویلیس دارد، ستاره‌ی درخشان فیلم است. نقش او با وجود اندک بودن دیالوگش، بشدت تکان‌دهنده و تعیین کننده است، او اغلب با کنش‌های فیزیکی و میمیک چهره‌اش بیننده را سخت تخت تاثیر قرار می‌دهد و تنها با دیدن این فیلم است که می‌توان دانست نامزدی او کاملاً منصفانه است. کارگردانی پیتر جکسون نکته‌ی مثبت دیگر فیلم است، او که در نگارش فیلم‌نامه با فرن والش و فیلیپا بویِنس همکاری داشته، توانسته آسیب خانواده پس از حادثه، نگرانی‌ها، دلتنگی‌ها و تجسم دنیای بعدی را به تصویر بکشد. با آن‌که این‌ کار، بسیار متفاوت از ارباب حلقه‌ها و کینگ‌کنگ است، اما باز بسیار وابسته به جلوه‌های ویژه‌ی سورئالیستی است و رفت و بازگشت‌ها بین دنیای واقعی و دنیای فانتزی سوزی، یک رئالیسم جادویی تاثیرگذار می‌آفریند. فیلم بسیار وابسته به نشانه‌ها است. نشانه‌هایی که در ابتدای فیلم دیده می‌شود به تدریج در قسمت‌های انتهایی فیلم مفهوم می‌یابد و بدی کاملاً منصفانه مجازات می‌شود، این سبک مجازات، من را به یاد فیلم‌های «مسیر سبز» و «رهایی از شائوشنگ»، آثار درخشان فرانک دارابونت می‌اندازد. اگر بیننده‌ی دقیقی باشید، در سکانسی که پدر و مادر سوزی برای گرفتن عکس‌هایی که سوزی انداخته به عکاسی فروشگاه رفته‌اند، پیتر جکسون را با ظاهر جمع و جور شده‌اش پشت ویترین مغازه در حال امتحان یک دوربین می‌بینید. طراحی گریم، صحنه و لباس هم به‌خوبی بیننده را با سالهای اولیه‌ی دهه‌ی هفتاد می‌برد.

فیلم در مجموع دوست‌داشتنی و خوب بود و می‌توانم تماشایش را به شما توصیه کنم، چشم‌های درشت آبی و معصوم سوزی، روایت خوب و بازی فوق‌العاده‌ی استنلی توچی را مسلماً به‌راحتی از یاد نمی‌برید. زندگی خیلی کوتاه است، و همه‌ی ما می‌میریم. بچه‌ها خیلی معصومند، آن‌ها به بهشت می‌روند.

منابع:

1-  http://1pezeshk.com/archives/2010/02/the-lovely-bones.html - (البته با کمی دستکاری)  

 

معرفی و بررسی کتاب استخوان های دوست داشتنی

 

تهیه و تنظیم از رضا  

منبع وبلاگ حلقه فیلم

 

برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد آثار فوق لیست کامل را دانلود کنید


لیست کامل فیلم ها  را می توانید از اینجا  یا اینجا  دانلود  کنید





فروش مجموعه فیلم های برنده فستیوال کن Cannes Film Festival 


 

بیوگرافی کارگردانهای شاخص   

 

فروش مجموعه فیلم های بلا تار Béla Tarr 

تحلیل فیلم نویسنده ناشناس ghost writer اثر رومن پولانسکی

  

 

 

تحلیل فیلم نویسنده ناشناس(شبح نویسنده) ghost writer اثر رومن پولانسکی

 

معمولا اکثر کارگردانان تاریخ سینما حاشیه‌هایی در زندگی شان داشته‌اند که جنبه رسانه‌ای پیدا کرده است. اما حاشیه‌های رومن پولانسکی در این روزها آن‌قدر بالا گرفته است که حواس خیلی‌ها را از آثار این فیلمساز بزرگ سینما به‌خصوص جدیدترین اثر او پرت کرده است. «نویسنده‌ ناشناس» اقتباسی از کتاب پر فروش رابرت هریس با عنوان شبح می‌باشد که در شصتمین فستیوال سینمایی برلین جایزه خرس طلایی را از آن خود کرد.
اما فارغ از این توضیحات کلیشه‌ای و همیشگی، نکته جالبی که در این فیلم وجود دارد شباهتش با «شاترآیلند»، جدیدترین اثر مارتین اسکورسیزی بزرگ است. معمولا ذکر شباهت‌های دو فیلم به این دلیل است که در آخر نتیجه گیری شود چه فیلمی از چه فیلمی تاثیر پذیرفته است. اما در اینجا موضوع کمی فرق دارد. تاریخ انتشار هر دو فیلم سال 2010 می‌باشد و احتمال تاثیرپذیری‌شان از همدیگر طبیعتا صفر است اما به هرحال برای علاقه مندان به سینما جالب است که دو فیلمساز بزرگ و تاثیرگذار در تاریخ سینما، در یک برهه زمانی آثاری تا حدودی شبیه به هم ساخته‌اند.
این شباهت را هم در آغاز فیلم می‌توان دید و هم در پایان آن. به‌خصوص وقتی فیلم همانند «شاترآیلند» با یک کشتی در دریا، اتفاقی مرموز و موسیقی تکان دهنده و رعب‌انگیز آغاز می‌شود. باران و مه در تمام فیلم حضور دارد، باز هم با یک جزیره مرموز سر و کار داریم و یک فانوس دریایی و طبیعتی که به جای آنکه زیبا باشد وهم انگیز است و مرموز. داستان «نویسنده‌ شبح» همانند «شاترآیلند» به‌طور رسمی با ورود یک غریبه به جزیره آغاز می‌شود. در فیلم پولانسکی این غریبه یک نویسنده است که هدفش نوشتن خاطرات نخست وزیر سابق انگلستان است و قرار است پرده از راز قتل نویسنده قبلی هم بردارد و در فیلم اسکورسیزی این غریبه یک مارشال است که قرار است پرده از راز فرار یک قاتل دیوانه بر دارد. در هر دو اثر همه افراد جزیره به غریبه مشکوکند و یک جور دیگر به او نگاه می‌کنند. غریبه مزاحم است و اجبارا باید تحملش کنند. او یک عنصر اضافه است که نباید پایش را از گلیمش دراز تر کند اما در هر دو فیلم این اتفاق می‌افتد. البته دنیای این دو فیلم باهم تفاوت‌های فراوانی دارد و خیلی نمی‌توان روی این قیاس حساب باز کرد. اما از طرفی این شباهت‌ها هم خیلی پرت و غیر‌قابل انکار نیستند و قطعا تماشاگری که هر دو اثر را دیده است متوجه آنها می‌شود. به‌ خصوص شخصیت‌های دو فیلم که نه برای افشا که برای کشف حقیقت باید آستین‌هایشان را بالا بزنند و به سواحل مرموز جزیره بروند. ولی در کل هر دو فیلم دنیای مستقل خود را دارند و سیر دراماتیک خودشان را دنبال می‌کنند و از اینجا به بعد «نویسنده‌ ناشناس » نسبت به «شاترآیلند»کمی عقب می‌ماند و قافیه را می‌بازد. فیلم با وجود تمام ظرافت‌هایی که دارد به هیچ وجه از نظر بازیگری و کارگردانی به پای «شاترآیلند» نمی‌رسد. «شاتر آیلند» یکی از بهترین آثار اسکورسیزی تاکنون می‌باشد اما پولانسکی نسبت به «نویسنده‌ ناشناس» آثار خیلی بهتری در کارنامه‌اش دارد. بازیگر شخصیت اصلی فیلم ( یوان مک گرگور) انتخاب مناسبی است اما انتخاب برازنان با آن تجارب جیمز باندی خود که سراپا انگلیسی‌است و آن چهره اشرافی و اتو کشیده خود اگرچه از نظر ظاهری گزینه خوبی برای نقش نخست وزیر است اما جز اینها هیچ چیز دیگری از خود ندارد. بازی‌های بی‌طراوت و خشک او در برخی از صحنه‌ها به شدت به فیلم آسیب می‌زند.
ضمن اینکه پولانسکی کاملا به خط داستانی خود توجه دارد و چندان میلی به گریز از این خط در او وجود ندارد. در صورتی که اسکورسیزی در مقام کارگردان «شاترآیلند» اگر در خط داستانیش از حقیقت می‌گفت، قرار بود حقیقت جزیره را به چیزی فراتر از راز فرار یک دیوانه و چند قتل و جنایت تعمیم دهد. اما پولانسکی ترجیح می‌دهد کاملا به خط داستانی اش وفادار باشد و فقط به آن بپردازد که البته این دلیلی بر بد بودن این کار نیست. اتفاقا از این نظر نویسنده‌ شبح فیلم قابل اعتنایی است و ایده‌های بکر و سینمایی خوبی دارد. فیلم از نیمه خود به بعد وضعیت بهتری پیدا می‌کند. دیگر نوشته‌های نویسنده به‌جز خودش برای سایرین هم اهمیت پیدا می‌کند و این ایده واقعا ایده خوبی است و کلی جذابیت در آن نهفته است چراکه همین موجب کشمکش‌های سینمایی خوبی در ادامه می‌شود. از اینجای فیلم به بعد همه می‌خواهند روی نوشته‌ها تاثیر بگذارند. حتی شده با خیانت، چیزی که نویسنده جوان فیلم آن را چند ساعت دیر فهمید اما بالاخره فهمید و از آن کاخ راحت و مدرن نخست وزیر به هتل به قول خودش منزوی و متروکه جزیره برگشت. چرا که اصالت نوشته هایش را تضمین می‌کرد. البته فیلم در سکانس‌های ماقبل پایانی، کمی حس و حال فیلم‌های معمولی هالیوودی را به خود می‌گیرد و پر از تعقیب و گریز می‌شود. بیننده‌ای که سایر آثار پولانسکی را دیده است انتظار دارد فیلم با تعقیب و گریز جلو نرود و کشمکش‌های ناب و همیشگی پولانسکی ( از جنس مرگ و دوشیزه) داستان را به جلو ببرد. اما در صحنه‌هایی از فیلم، شخصیت اصلی با فرار و پریدن از روی نرده و از این موارد داستان را به پیش می‌برد. اما پایان فیلم این‌طور نیست. فیلم پایان خوبی دارد و رمز گشایی نویسنده از راز نهفته در برگه‌های آغازین خاطرات نخست وزیر کاملا دراماتیک و کار شده است. همان چیزی که از پولانسکی بزرگ انتظار می‌رود.
آخرین اثر رومن پولانسکی که به‌طور مستقیم به سیاست و یک واقعه تاریخی سیاسی می‌پرداخت «پیانیست» بود. البته قبل از این هم او در فیلم «مرگ و دوشیزه» که یک اثر اقتباسی به حساب می‌آید، محله چینی‌ها و حتی دیوانه وار سراغ سیاست رفته بود. سیاست نه به معنی دغدغه و نوعی جهت گیری سیاسی، بلکه صرفا استفاده از یک ماجرای سیاسی در داستان. داستان «نویسنده‌ ناشناس» نیز همانند «مرگ و دوشیزه» و «پیانیست» به سیاست ربط دارد و حتی شاید بتوان گفت که بیش از این دو اثر رنگ و بوی سیاسی دارد. چرا که مستقیما به سیاست‌های انگلیس و آمریکا و روابط و مناسبات دیپلماتیک و در برخی موارد تهدیدآمیز آنها نسبت به همدیگر می‌پردازد. «نویسنده‌ ناشناس» در کارنامه پولانسکی بیش از هرفیلم دیگری به «مرگ و دوشیزه» نزدیک است. البته علاقه پولانسکی به استفاده از لوکیشن‌هایی کنار آب یا روی آب ( مرگ و دوشیزه، مهتاب تلخ، چاقو در آب و...) دلیلی بر این ادعا نیست. فضا و حس و حال حاکم بر فیلم خیلی به «مرگ و دوشیزه» نزدیک است اما از نظر داستانی، جنس کشمکش‌ها و نیز حقیقت و نحوه کشف آن هم به «مرگ و دوشیزه» شباهت دارد. هرچند نسبت به آن از تعداد خیلی بیشتری کاراکتر استفاده می‌کند.
در کل « نویسنده‌ ناشناس» یک فیلم خوب و جذاب است که تا آخر فیلم می‌تواند هر بیننده‌ای را سرگرم کند. اگرچه انتظار بیشتری از پولانسکی به عنوان یکی از بزرگ‌ترین کارگردان‌های زنده دنیا داشتیم اما با این حال و با وجود درگیری‌های فراوان قضایی که گریبان او را در این سال‌ها گرفته است دیدن این فیلم نشان می‌دهد که پولانسکی هنوز سینما را خوب می‌شناسد و می‌تواند یک داستان را به نحو خوب و جذابی تعریف کند. حالا باید منتظر بمانیم و ببینیم خبری که چند روز پیش مبنی بر همکاری پولانسکی با یاسمینا رضا برای پروژه سینمایی « کشتار» خواندیم به کجا خواهد رسید. یاسمینا در مصاحبه‌ای گفته است که فیلمبرداری قرار است اوایل سال 2011 شروع شود. مکان فیلمبرداری هنوز مشخص نشده چون پولانسکی فقط در سه کشور لهستان، سوئیس و فرانسه آزاد است. ما در مورد ساخت این فیلم قبل از دستگیری‌اش مشورت کرده بودیم. فیلمنامه را با هم نوشتیم. سپس دادیم آن را به زبان انگلیسی ترجمه کردند چون فیلم قرار است به زبان انگلیسی ساخته شود. بازیگران این فیلم هم هنوز انتخاب نشده‌اند.
توضیح: ghost writer که اینجا با عنوان نویسنده ناشناس ترجمه شده درواقع نویسنده‌ حرفه‌ای است که به وی پول داده می‌شود تا برای شخص دیگری کتاب یا زندگینامه بنویسد.


فروش مجموعه کامل فیلم های رومن پولانسکی Roman Polanski

 

برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد آثار فوق لیست کامل را دانلود کنید


لیست کامل فیلم ها  را می توانید از اینجا  یا اینجا  دانلود  کنید





فروش مجموعه فیلم های برنده فستیوال کن Cannes Film Festival 


فروش مجموعه فیلم های برنده جایزه اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان

تحلیل فیلم شبکه اجتماعی The Social Network اثر دیوید فینچر(Davi

تحلیل فیلم شبکه اجتماعی The Social Network اثر دیوید فینچر(Davi 

                                 

 

تحلیل فیلم شبکه اجتماعی The Social Network 

 اثر دیوید فینچر (David Fincher )  

کارگردان :دیوید فینچرنویسنده:آرون سورکین ،بن مزریچ
تهیه کننده:کوین اسپیسی،دانا برونتی
موسیقی:ترنت تزنور ،آتیکوس روس
تاریخ عرضه :1 اکتبر 2010
ژانر:درام ، تاریخی
جمله تبلیغاتی:شما نمی توانید 500 میلیون دوست داشته باشید بدون اینکه دشمنی پیدا کنید !
جایزه ها:-
مدت زمان:
استودیو سازنده:کلمبیا پیکچرز
هزینه ساخت: 50 میلیون دلار
فروش کل:
بازیگران اصلی:
1-جسی اسنبرگ
2-اندرو گارفیلد
3-جاستین تیمبرلیک
4-رونی مارو

 نقد فیلم

شبکه اجتماعی روایت زندگی مردی جوان با تواناییهای خارق العاده است که سیستمی با امکانات نامحدود و با هدف ایجاد ارتباط میان انسانها راه اندازی کرد که خیلی سریع مورد توجه قرار گرفت. شاید در ابتدا خود خالق اصلی آن یعنی مارک زوکربرگ تصور هم نمی کرد که روزی بتواند لقب جوانترین میلیاردر جهان را به خودش اختصاص دهد و برای من یادآور اعجوبه شطرنج بابی فیشر است. هر دو یک ویژگی مشترک دارند و آن نبوغ و خلاقیت فوق العاده آنهاست ولی با حضور در محافل اجتماعی مشکل دارند. در این فیلم، دیوید فینچر سعی نکرده قهرمان اصلی را فردی عالی توصیف کند بلکه در کنار صفات خوبی چون خلاقیت و تیزهوشی به خودپسندی و تکبر، بی صبر و حوصلگی، سردی، قدرت طلبی و تمامیت خواهی او هم اشاره کرده است.

 

فینچر در مدت زمانی حدود 2 ساعت فیلمی هیپنوتیزم کننده و فراتر از فوق العاده ساخته. باور بر این است ساخت فیلمی درباره یک نویسنده دشوار است، زیرا نمی توان لحظات تفکر و اندیشیدن یک نویسنده را به تصویر کشید و فقط تصویر شخصی دیده می شود که در حال نگارش است و این امر برای بیننده کسل کننده است. به نظرم به همان نسبت ساخت فیلمی که عمده قصه اش درباره برنامه نویسی کامپیوتر است دشوار می باشد زیرا افرادی که با این مقوله آشنایی دارند اساساً کم و محدود هستند. ولی فینچر و آرون سورکین، نویسنده فیلمنامه به نحوی این پدیده اجتماعی را برای ما توضیح داده اند که دلیل حضور 500 میلیون انسان در آن کاملاً قابل درک است.

 

دلیل خلق فیس بوک توسط زوکربرگ (با بازی جس ایزنبرگ) باید تنهایی انسانهایی باشد که در قرن 21 با اختراع انواع و اقسام وسایل ارتباطی از هم دور شده اند و در تلاشند به فطرت طبیعی خود که در اجتماع بودن است برگردند. به واسطه این شبکه می توان با دوستانی که تمایل به برقراری ارتباط دارند، عکس، فیلم و یا پیغام به اشتراک گذاشت. در این سیستم لزوماً نیازی نیست همه لیست دوستان را بصورت مستقیم شناخت. شاید من در صفحه فیس بوک خودم حدود 40 نفر را بخوبی بشناسم، 100 نفر را تا حدودی و بطور غیر مستقیم و 200 نفر را بواسطه شهرت و اعتبارم ولی تقریباً هر وقت درخواست دوستی از کسی دریافت کردم، دوست مشترکی با او داشتم.

 

وجود فیس بوک را باید مدیون زنی بنام اریکا (با بازی رونی مارا) بود. فیلم شبکه اجتماعی با ملاقات اریکا و مارک آغاز می شود. در این ملاقات، مارک در حالیکه در تلاش است او را مجذوب خود کند با رفتارهای غیر معمول و عصبی خود باعث رنجش اریکا شده و در نهایت اریکا هم او را ترک می کند.

 

هر چند که اریکا در مورد او درست می گوید، اما در آن لحظه زوکربرگ را به فکر وا می دارد. پس از شکست در عشق کسی که تمام دنیای اوست، مارک در تنهایی فرو می رود و سعی می کند او را فراموش کند. او که در برنامه نویسی کامپیوتر مهارت دارد، پس از هک سایت دانشگاه هاروارد، عکس تمامی دختران سایت را دانلود می کند و با طراحی یک صفحه از دانشجویان در مورد عکسها نظرخواهی می کند. به خاطر اینکار غیر قانونی، سرورهای دانشگاه ویروسی و دچار مشکل می شوند ولی برای او شهرتی به ارمغان می آورد. سپس با کمک چند تن از دوستانش آن کار را گسترش می دهد و محیطی مجازی را در اینترنت خلق می کند که امروزه به آن فیس بوک می گویند. تم اصلی فیلم را تنهایی شکل می دهد، کسی که شبکه ای را برای گسترش دوستی و ارتباطات طراحی کرده در پایان خود را بخاطر خودخواهی و البته زیاده خواهی هایش، فردی تنها و غمگین می یابد.

 

همانگونه که از طریق علمی هم اثبات شده، اصولاً امکان حرکت مهره ها در صفحه شطرنج بسیار بیشتر از حرکت مولکول ها در هواست. استادان شطرنج نمی توانند اصلا ً و ابداً آنها را بشمرند ولی با استفاده از شهود عقلی می توانند بهترین حرکت را برای برنده شدن انتخاب کنند و هیچ کس در شطرنج بخوبی بابی فیشر نبود. در مورد زوکربرگ هم همین اتفاق افتاد. تکنیک ها و زبان های برنامه نویسی در همه جای دنیا شناخته شده اند اما این زوکربرگ بود که با بینش و خلاقیت خاص خود توانست با ایجاد یک محیط مجازی آنها را بهم ارتباط دهد و البته انگیزه او در ابتدا انتقام از همه دختران دانشگاه بود.

 

محققان می گویند کودکان در 3 مورد از خود خلاقیت نشان می دهند: ریاضی، موسیقی و شطرنج. این موارد، معمولا  در ذات بشر نهفته است اما شک دارم برنامه نویسی کامپیوتر روزی در زمره این موارد جا بگیرد.

 

ممکن است خلق فیس بوک برگرفته از جرقه مغز زوکربرگ بوده ولی مسلماً او اینکار را به تنهایی و در یک اتاق دربسته انجام نداده و داستان فیلم هم با کاتهای متعددی بین دعاوی برای دادخواهی روایت می شود.

 

در این مسیر، با سلسله مراتب اجتماعی در دانشگاه هاروارد هم مواجه می شویم، دانشگاهی که در آن ثروت و مکنت خانوادگی به عنوان فاکتورهای مهم موفقیت در نظر گرفته می شوند. همچنین با دوقلوهای ثروتمند دانشگاه، کامرون و تیلور وینکلوس (که نقش هر دو را آرمی هامر بازی می کند) آشنا می شویم که مدعی اند زوکربرگ در ساخت فیس بوک ایده آنها را دزدیده است. در این فیلم به شخصیت ادواردو ساورین (با بازی اندرو گارفیلد) که تنها دوست و هم اتاقی زوکربرگ است پرداخته می شود که مسئولیت قسمت مالی شرکت را بعهده دارد و برای شروع به کار پول در اختیار گروه قرار می دهد ولی بعدتر با بی مهری کنار گذاشته می شود. یکی دیگر از شخصیت های فینچر "شان پارکر" فراموش نشدنی (با بازی جاستین تیمبرلیک ) موسس و بنیانگذار دو شبکه معروف و برجسته Napester و Plaxo است.

 

این پارکر تیز و چالاک است که در مواقع لزوم باعث می شود زوکربرگ فرصت های خوب را از دست ندهد چراکه روزی در موقعیت او بود. پارکر به او پیشنهاد می دهد ساختمان فیس بوک را به Silicon valley انتقال دهد و بجای اینکه ادواردو از نیویورکی های ثروتمند پول گدایی کند، از سرمایه دارهایی که قدرت ریسک بیشتری دارند، پول بگیرد. البته او تلاش کرد زوکربرگ را به زعم خود به سمت مسیر سریع پیشرفت ! یعنی محل کارهای بزرگ، شرکت در مهمانی های دیوانه کننده، ارتباط با زنان و اعتیاد به مشروبات الکلی و کوکایین سوق دهد؛ ولی نتوانست.

زوکربرگ گول سبک جدید زندگی اش را نخورد. او علاقه ای به پول نداشت، در همان خانه معمولی خود ماند و به مواد مخدر هم معتاد نشد. نکته نهفته ای که در فیلم در مورد آن نظری داده نشد، حضور زنان آسیایی بود. اکثر آنها محصلین دانشگاه هاروارد و با دوستان مارک در ارتباط هستند ولی مارک تنها بسر می برد. او اساساً با حضور در محافل اجتماعی مشکل دارد، در مهمانی ها شرکت نمی کرد و تقریباً همیشه کار می کرد.

 

فیلم همچنین مبارزه قانونی نامطبوعی را دنبال می کند که در آن زوکربرگ با شکایت برای درخواست غرامت از سوی کسانی که کنار گذاشته شده اند، روبروست. کارگردان فیلم بی طرفانه با این موضوع برخورد کرده و تنها نشان می دهد که چنین موضوعاتی در آن برهه زمانی اتفاق افتاده و در روند فیلم تاثیرگذار نیست.

 

در دوره و زمانه ای که تعداد دیالوگ ها در فیلم بسیار کم و محدود است، دیالوگ های فیلم بسیار سریع گفته می شوند و تعداد آنها هم زیاد هستند و باید در حین دیدن فیلم کاملاً دقت کرد تا داستان فیلم را بهتر درک کرد.

 

ایزنبرگ که در نشان دادن کودنی و بی عرضگی منحصر بفرد است، بسیار پخته ایفای نقش می کند. جاستین تیمبرلیک هم بخوبی نقش پیچیده و دشوار شان پارکر زبر و زرنگ و خلاق را که روزی در جایگاه کنونی مارک زوکربرگ قرار داشت، بازی می کند.

 

اندرو گارفیلد خاطره یک دوست صادق را در ذهن مجسم می کند که برای سمت مدیر کل امور مالی شرکت مناسب نیست و در جایی کنار گذاشته می شود و کار بدون او ادامه می یابد، هر چند که حس دلسوزی و ترحم را در انسان بر می انگیزد.

 

شبکه اجتماعی یک فیلم برجسته است، نه بخاطر سبک خیره کننده و یا ظرافت های بصری آن، بلکه بطرز باشکوهی خوب ساخته شده است. علیرغم پیچیدگی های غیر قابل فهم موجود در فیلم (برنامه نویسی برای طراحی شبکه)، آرون سورکین با تحقیقات فراوان سناریوی آن را بسیار شفاف نوشت. به نظر من و تقریبا اکثر کسانی که این فیلم را دیده اند، این فیلم فوق العاده جذاب است.

 

نقد از: راجر ایبرت 

 

فروش مجموعه فیلم های دیوید فینچر David Fincher  

 

بیوگرافی دیوید فینچر (David Fincher )



برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد آثار فوق لیست کامل را دانلود کنید


لیست کامل فیلم ها  را می توانید از اینجا  یا اینجا  دانلود  کنید

درباره فیلم قوی سیاه Black Swan اثر دارن آرنوفسکی

 درباره فیلم قوی سیاه Black Swan اثر دارن آرنوفسکی

 

دارن آرنوفسکی در قوی سیاه Black Swan تماشاگر را همراه با واکاوی غریب انسانی و حرکتی وارونه در مسیری که مرز بین سیاهی و سپیدی است در ورای سمفونی دریاچه قو و به طور کاملا" ناکوک قرار می دهد.

 

 ناتالی پورتمن در قوی سیاه 

 

تلاش شوم اسطوره گونه بالرینی جوان برای رسیدن به قوی سپید و سیاه. منطق روایی در اینجا درهم تنیدن واگویه‎ای است که سپیدی و سکوت گرم و ترحم برانگیز نینا(ناتالی پورتمن) به سیاهی مغشوشی مبدل می‎شود. ناتالی پورتمن با صورت آرام و پرسشگر خود از نخستین پلان‎ها بیننده را با غمی خفته و جدالی خفته با خود درگیر می‎کند.

 

رد زخمها و خونمردگی گام به گام به صورت المانی تکرار شونده می‎شود که با عمق درگیری دختر شدت بیشتری یافته و کنشهای غیر قابل کنترل و واکنش‎هایی عمیق را با خود به همراه دارد که در این سقوط ممتد پله به پله،  تماشاگر را به طور کاملا" هوشمندانه به فکر وا می‎دارد و گاه پس می‎زند به طوریکه که در عین آگاهی از داستان به یکباره سردرگم می‎شود.

 

آرنوفسکی در مقام کارگردان صحنه و بازیگر نقش اول را در کشاکشی بی‎پایان قرا می‎دهد که بنابراین ابتدا تصور می‎شود نینا در مرکز است و تمامی اجزا حولش می‎چرخد. درست در لحظه‎های اوج در این چرخش واهی، مرکز دایره به طور معکوسی تغییر یافته و نینا در حول کلیه پیرامونش به بازی گرفته می‎شود که این چرخش مدام تا انتهای نیستی بالرین را پیش می‎برد. 

 

 میلا کونیز در قوی سیاه

نینا شیفته‎ی اجراست و فقط در لحظاتی از رقص باله او را بی‎دغدغه درونی می‎بینم و حالت برون گرایانه‎ای پیدا می‎کند و تصویر کاملی از یک زن را می‎بینیم با کمترین خلل روانی و عاطفی و دراینجاست که صحنه به نینا هویت می‎بخشد و احساس کامل بودن می‎کند. 

 

در روابط شخصی هم این قوی اول اجرا انسانی تنهاست که او را در رابطه‎ای محدود و تنها با مادرش مشاهده می‎کنیم، مادری که با آگاهی از عدم تعادل روانی دخترش به طور نسبی همیشه مراقب اوست.

 

یکی از نقطه‎های درخشان بازی پورتمن عدم احساس امنیت، حس تنهایی و قرار گرفتن در زیر سنگینی نگاه اطرافیان است، که تنها در زمانی خود واقعی‎اش بروز پیدا می‎کند که وی در خلوت خود مشغول وارسی زخم‎های پریشان گونه خود می‎باشد. او خیره به رد زخم‎هایی است که هست و  

 نیست و حالت پارادوکسیکالی به خود می‎گیرد و این معلق بودن تا پایان کار و مرگ او ادامه می‎یابد.

 

بازیگر به طور تدریجی رویای خود را در حال نابودی و یغما می‎بیند و در آستانه‎ی این حس،  سیاهی این  شخصیت مجال بروز یافته و حالت تدافعی به خود گرفته و در پی حفظ جایگاه خود می‎کوشد که در این مسیر حتی تا کشتن  پیش می‎رود.

 

درانتها با نینا با  قتل و به نوعی هاراگیری درخشان و نفس‎گیر مرگ را به بودن رقیبش ترجیح داده و اجرای بی‎نظیرش رد قالب قوی سیاه تبلور اشک و سیاهی است در قالب دریدن آدمیت وارونه و سپیدی مطلق که در این مرز وجه خاکستری سهم کمتری داشته و در سکانس پایانی با سینه‎ای دریده، قوی سپیدی است که سیاهی را تاب نمی‎آورد و سرخی را بر می‎گزیند. او وداعی با شکوه با مأمن اصلی‎اش یعنی صحنه اجرا دارد.

 

پورتمن با حضوری شگفت انگیز کاملا" در خدمت نقش و روند طبیعی و کلی فیلم بوده و تلاش ستودنی در ارائه‎ی نقشی پیچیده و درونگرا و نشانه‎ی بیرونی بازی وی در قالب بالرین جوان و آینده دار داشته است.

 

کارگردان با زیرکی تمام بث را به عنوان الگوی نینا در مقابل وی قرار می‎دهد و  فردایش را به نمایش می‎گذارد، فردایی که در امروز رقم می‎خورد آن هم نه در بستر بیماری که در اوج بازی و تشویق ممتد حضار.

 

دارن آرنوفسکی در متن روایتی سردرگم، بیننده را در تک تک نماها گم می‎کند و در مسیری تماشاگر را قرار داده که در پایان بینده را از این گیجی مدام  بیرو ن می‎آورد، نمی آورد و راوی روایتی با شکوه پوچ از انسانی در آستانه ی فروپاشی است. 

 

 

نوشته آقای حسام کاظمی 

 

  

 

                     

 

                                         تحلیل دیگر از آقای سید آریا قریشی  

 

م «قوی سیاه» به کارگردانی دارن آرنوفسکی، فیلمساز مشهوری که او را با آثاری چون «مرثیه‌ای برای یک رؤیا»، «چشمه» و «کشتی‌گیر» می‌شناسیم، از هفته گذشته به طور محدود در آمریکا اکران شده است.

 

 

ین فیلم  در 18 سالن سینما روی پرده رفت که پس از یک هفته نمایش، تعداد سالن‌های نمایش‌دهنده این فیلم به 90 سالن افزایش یافت. فروش این فیلم پس از 8 روز به بیش از سه میلیون و دویست هزار دلار رسیده است. قرار است اکران گسترده این فیلم از روز 22 دسامبر در 1000 سالن آغاز شود. علی‌رغم اکران محدود «قوی سیاه»، بحث‌ها درباره آن بسیار داغ است. به خصوص این که از این فیلم و بازیگرانش به عنوان یکی از مهم‌ترین فیلم‌های اسکار امسال نام برده می‌شود. امتیازاتی که این فیلم در سایت‌های معتبر سینمایی به دست آورده، نشان می‌دهد که بی‌شک با فیلم قرص و محکمی سروکار خواهیم داشت. در سایت IMDB تاکنون میانگین امتیازات «قوی سیاه»، با کسب 3218 رأی، 8.9 می‌باشد. بی‌شک پس از اکران گسترده فیلم، این نتیجه تغییر زیادی خواهد کرد. اما می‌توان انتظار داشت که «قوی سیاه» به جمع 250 فیلم برتر سایت IMDB راه پیدا کند. در سایت METACRITIC، امتیاز فیلم 77٪ است. 86 درصد از طرف منتقدین و 90 درصد از سوی مردم هم نتیجه بسیار خوبی برای آخرین ساخته آرنوفسکی در سایت ROTTENTOMATOES به شمار می‌آید. در سایت MOVIES.YAHOO هم میانگین نظرات منتقدان درباره «قوی سیاه» بر اساس 11 ریویو قرارداده شده در سایت، A- است. «قوی سیاه» تا همین الآن 11 نامزدی از جوایز ستلایت، گاتهام و انجمن منتقدان واشنگتن دی.سی داشته و به فهرست ده فیلم برتر سال منتقدان طراز اولی چون پیتر تراورس هم راه پیدا کرده است. نظر اکثر منتقدان هم درباره این فیلم مثبت بوده است. راجر ابرت که 3.5 ستاره به فیلم داده، «قوی سیاه» را از بعضی جهات قابل مقایسه با فیلم قبلی آرنوفسکی، «کشتی‌گیر»، می‌داند. طبق نظر ابرت، در هر دو فیلم یک نوع حرفه‌ای‌گری بی‌تزویر و پاکدلانه وجود دارد و در هر دو فیلم با شخصیت‌هایی سروکار داریم که به خاطر دنبال کردن کارشان، در زندگی شخصی خود دچار مشکل می‌شوند. ابرت در بخشی دیگر از مقاله‌اش درباره «قوی سیاه»، آن را ملودرامی می‌داند که با احساسات‌گرایی غلیظ، بسیار باشکوه و به طرز تیره و تاری آبسورد روایت شده است. مایکل فیلیپس هم با دادن 3.5 ستاره به این فیلم، هشدار داده که خیلی از تماشاگران احتمالاً در برابر بازی‌های واقعی/فانتزی که فیلمنامه بر روی هسته مرکزی‌اش پیاده می‌کند، مقاومت خواهند کرد. لوک تامپسن که حتی بیش از منتقدان پیشین طرفدار فیلم بوده و آن را یک فیلم درجه A ارزیابی کرده، به این مسأله اعتقاد دارد که اعضای آکادمی اسکار احتمالاض‌فیلم را بیش از حد برای ذائقه خود ترسناک ارزیابی می‌کنند و از آن سو هم طرفداران فیلم‌ةای ترسناک از فکر این که باید به تماشای یک باله بنشینند، شورش خواهند کرد! اما تامپسن در ادامه به این نکته اشاره می‌کند که در هر دو صورت، آن‌ها هستند که ضرر خواهند کرد (و نه فیلم). مانولا دارگیس معروف هم به فیلم A داده و آن را تلفیق افسون‌کننده‌ای از دیوانگی و حیله‌گری دانسته است. جیمز براردینلی هم به «قوی سیاه» 3.5 ستاره داده تا نشان دهد این فیلم از دید او هم یکی از بهترین‌های سال است. براردینلی درباره «قوی سیاه»‌می‌گوید: «قوی سیاه کاری می‌کند که پیچیدگی‌های «جزیره شاتر» و «تلقین» در مقایسه با آن بسیار سهل‌الوصول به نظر می‌رسند!» براردینلی در جایی دیگر ناتالی پورتمن را شایسته دریافت اسکار بهترین بازیگر زن نقش اصلی می‌داند. اما کنت توران سختگیر یکی از منتقدان جدی فیلم محسوب می‌شود. توران که به «قوی سیاه» C- داده و آن را یک دست و پا زدن بیهوده تمام عیار تلقی می‌کند، به خصوص با شخصیت نینا (که توسط پورتمن بازی شده)‌ مشکل دارد و او را عصبی‌کننده می‌داند. به خصوص با علائم خراش غیرقابل تشریحی که دارد و علاقه شدیدی که به ملاقات غریبه‌ها در مترو نشان می‌دهد! 

 

 

برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد آثار فوق لیست کامل را دانلود کنید


لیست کامل فیلم ها  را می توانید از اینجا  یا اینجا  دانلود  کنید


 

فروش مجموعه فیلم های دارن آرنوفسکی Darren Aronofsky  

 

فروش مجموعه فیلم های برنده جایزه اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان


بیوگرافی دارن آرنوفسکی (Darren Aronofsky )