اسکار فیلم

تحلیل و فروش فیلم های هنری وبرندگان جشنواره های بین المللی

اسکار فیلم

تحلیل و فروش فیلم های هنری وبرندگان جشنواره های بین المللی

نقد فیلم: سینما پارادیزو (Cinema Paradiso) اثر جوزپه تورناتوره

 

 نقد فیلم: سینما پارادیزو (Cinema Paradiso) اثر جوزپه تورناتوره

 

وقتی به تماشای این فیلم می‌نشینیم، نمی‌دانیم که جزو کدامیک از تماشاگران سینما پارادیزو هستیم. مردی که آب دهان پرت می‌کند؟ نوجوانانی که به فکر خودارضایی می‌افتند؟ مردی که تمام دیالوگها را حفظ است و می‌گرید؟ مردی که تنها سالن سینما را برای ارضای غرایز خود انتخاب کرده است؟ کسی که فقط در فکر سرگرم شدن است؟ یا حتی کشیشی که صحنه‌های غیر اخلاقی را از فیلم حذف می‌کند؟ جوزپه تورناتوره سازنده فیلم مخاطبش را محک می‌زند. او چه نگاهی به سینما دارد؟ آیا همچون توتو سینما پارادیزو را میعادگاه عاشقان می‌دانیم؟ بلی، شهر کوچک زادگاه سالواتوره سنبل همه دنیاست و در قسمتی کوچکی از این دنیا کسانی هستند که به عشق می‌اندیشند. این قسمت کوچک چیزی نیست مگر «سینما پارادیزو». سالواتوره واجد غریزه است اما عشق را هم می‌شناسد و این معمولی‌ترین خصوصیت انسان متعالی است. تورناتوره عشق و غریزه را در هم می‌آمیزد و راه انفکاک آنها را باز می‌گذارد. سینما پارادیزو درامی عاشقانه است. فیلمی است درباره عشق و نه نفس افرادی که آن را تجربه می‌کنند. او با نگاه نوستالژیک به سالهای بعد از جنگ دوم جهانی باز می‌گردد و با انتقاد شدید از فرهنگ و بورژوازی حاکم بر ایتالیا و به خصوص سیسیل و در نهایت همسایگان سینما پارادیزو از رنسانس عقب افتاده در قرن بیستم و نفوذ کلیسا (آن هم از نوع کاتولیک) در آداب و رسوم و به خصوص هنر سخن می‌گوید و آن را مضحکه قرار می‌دهد. هرچند که فیلم جهان‌شمول است چون تمامیت‌خواهی ایدئولوژی و اثر آن بر فرهنگ و هنر درد پایان ناپذیر جوامع بشری است. تورناتوره نگاه دوربین، غریزه، عشق و معرفت را به خوبی می‌شناسد و رد پای آن تا فیلم «مالنا» هم کشیده شده است. سینما پارادیزو قدرتمند و تاثیرگذار است و از نظر احساسی اعماق انسان را در می‌نوردد به طوری که کمتر انسان صاحب اندیشه‌ایست که در یک‌سوم انتهایی فیلم به کرات نگریسته باشد. تورناتوره بلای سانسور و در حقیقت بلای نفوذ ذهنیت غیر هنری را در هنر نمایش می‌دهد و این از کسی که خودش ایتالیایی است و کاتولیک را خوب می‌شناسد بعید نیست. سینمای آلفردو نماد معرفت است، چیزی که توتوی کوچک را مجذوب می‌کند و در انتها خود اوست که در چنین بینشی غوطه می‌خورد. مرد دیوانه از شخصیتهای مهم فیلم است با اینکه تنها در چند سکانس آن هم به شکل گذری به او اشاره می‌شود چون او نماینده‌ای از هم‌جنس‌های خود یعنی همسایگان و شهروندان مجاور است. کور شدن آلفردو هم نمادین است و نشانگر بلوغ اندیشه و معرفت اوست چون بعد از رسیدن به مقصود نیازی به نگاهی مادی وجود ندارد. او بعد از سوختن و دگردیس شدن سینما پارادیزو کور می‌شود؛ درست همزمان با سکان به دست گرفتن توتو (سالواتوره) و عدم سانسور فیلمهایی که بعد از این نمایش داده می شوند. او به شکلی استعاری پای بی‌فرهنگی را از سرای شکننده هنر بیرون می‌کشد. آلفردو در جایی می‌گوید:«آتش زود خاکستر می‌شود، همیشه آتش بزرگتری آتش فعلی را می‌بلعد.» و این در حالی است که عجیب‌ترین سکانس فیلم یعنی طرد معنوی النا و عشق او به سالواتوره از دیدگان مخاطب می‌گذرد. عجیبی این بخش در دگرگونی شخصیتی آلفردو است، کسی که به عشق احترام می‌گذارد و به این شکل غم‌انگیز عشق را نجات می‌دهد. داستانی را هم که او درباره سرباز و ملکه تعریف می‌کند گواه بر این ادعاست. تورناتوره نشان می‌دهد که انسانها همیشه به دنبال قهرمان هستند و حکمت را در آنها جستجو می‌کنند و انسان بودن خود را به فراموشی می‌سپارند؛ توجه کنید به جملات زیبایی که آلفردو به زبان می‌آورد و بعد معلوم می‌شود که این جمله دیالوگ هنرپیشه معروف یک فیلم بوده است. هرچند در انتها او به حمکت می‌رسد و خود را باز می‌شناسد و از روی دل خودش حرف می‌زند طوری که سالواتوره هنوز گمان می‌کند آلفردو درگیر سینماست. فقر فرهنگی، سانسور، عشق و انسانیت نکات مهمی هستند که تورناتوره در فیلم خود به آنها اشاره می‌کند. شاید یکی از مهمترین سکانسها مکالمه مادر سالواتوره با سالواتوره است که در اینجا نقش تجربه و عقل بر هرچیز می‌چربد، مادری که تنها به تنبیه سالواتوره در کودکی دست می‌زد اکنون از وفاداری و احترام به معشوقه‌های غیر عاشق و کاذب سالواتوره دم می‌زند. سینما پارادیزو محکم، روان و خوش‌ساخت است و دیگر در تاریخ سینما و شاید در سینمای تورناتوره تکرار نخواهد شد. سینما پارادیزو دیر مغان است و آلفردو پیر این دیر است. او در انتها به عرفان می‌رسد و سالواتوره در عشق مجازی می‌ماند. تورناتوره در این فیلم دین خود را به سینما و ارادت خود را به سینمای معصوم میکل‌آنجلو آنتونیونی ادا کرده است. النا آدرس خود را پشت یادداشت مربوط به فیلمی از آنتونیونی می‌نویسد که آن فیلم هم درباره عشق و انسان است. تورناتوره به عشق نیز ادای احترام کرده است. او سالواتوره را ساخته است و سالواتوره تورناتوره را. سینما پارادیزو مرگ ندارد، او در قلب تپنده هنر زنده است.

حرفهای احساسی درباره فیلم:

ایتالیا مهد فیلمسازانی است که عاشق آنها هستم. سینمای ایتالیا را به خاطر وجود فدریکو فلینی برای فیلم جاده، ویتوریو دسیکا برای فیلم دزد دوچرخه و جوزپه تورناتوره برای فیلم سینما پارادیزو در قلبم جا داده‌ام (البته جای روبرتو بنینی و برناردو برتولوچی خالی نباشد). با سینما پارادیزو گریستم. نه به خاطر عشق ناکام سالواتوره. به خاطر عرفانی که می‌تواند با وسیله‌ای چون سینما متجلی شود. به خاطر درامی که در ذهنم ته‌نشین شد و به خاطر خراب شدن سینما پارادیزو که نماد خرابی میکده عاشقان بود. آلفردو را دوست دارم چون بزرگی عشق را به من نشان داد. تورناتوره را دوست دارم چون عظمت سینما را خاطرنشان کرد. در جایی خواندم که شخصی سینما پارادیزو را فیلم هندی ایتالیایی خوانده بود!‌ این بی رحمی چطور ممکن است؟ آیا عشق و عرفان تا این حد نازل است؟ دوست دارم روزی تورناتوره را ببینم و از او بپرسم: چطور آلفردو را خلق کردی؟ این هم خلاقیت و نازک‌بینی را از کجا کسب کرده‌ای؟ بشر باید به سینما و سینما باید به تو افتخار کند. همین.

 

در جایی خواندم:

چند سال پیش، وقتى قرار شد فیلم «مالنا» اثر دیدنى جوزپه تورناتوره در خانه سینما به نمایش درآید، خیلىها - که فیلم را قبلاً دیده بودند - از سر کنجکاوى به دیدن نمایش رفتند تا ببینند «چگونه» مى‌خواهند آن را نشان بدهند. جمعه هفته پیش هم وقتى شبکه سوم تلویزیون، فیلم «سینما پارادیزو»، اثر دیگرى از تورناتوره را پخش کرد، خیلى ها با همین کنجکاوى به تماشاى آن نشستند. هر دو فیلم، از آثار ماندگار تاریخ سینماست و البته «سینما پارادیزو» یکدستتر و حرفهاىتر و ماندگارتر. در هر دو نمایش - به شکل طبیعى و قابل انتظار - بخش هایى از فیلم حذف شده بود و نسخه کامل به نمایش درنیامد. در تمام این سال ها به این مسأله عادت کردهایم، اما بهتر نیست با شاهکارهاى عالم سینما این برخورد را نداشته باشیم؟ سریال‌‌هاى ریز و درشت آلمانى و فیلم هاى تجارى آمریکایى و خیلى چیزهاى روزمرهاى که براى تأمین خوراک آنتن شبکهها پخش مىشود، شاید آنقدر از جرح و تعدیل صدمه نبیند، اما فیلمهاى برتر تاریخ سینما را نباید تکه پاره کرد و نمایش داد. عدم نمایش بهترین کار است. دست بردن در یک اثر هنرى و به هم زدن کلیت آن، با هیچ توجیهى پذیرفتنى نیست. وقتى قرار است «سینما پارادیزو» را بدون صحنه پایانى و نتیجهگیرى نهایى فیلمساز نمایش دهیم، چرا اصلاً باید آن را پخش کنیم؟ این فقط صدمه به یک فیلم نیست، یک جور تحریف است، تحریف تاریخ؛ براى کسانى که پاى تلویزیون نشستهاند و فیلم را قبلاً ندیدهاند و منتظرند یکى از بهترین فیلمهاى تاریخ سینما را ببینند.

دیالوگهای به یاد ماندنی:

سالواتوره: چطور تونستی همیشه تنها زندگی کنی. می تونستی ازدواج کنی اما...

مادر: همیشه خواستم به پدرت وفادار بمونم و بعد به تو و خواهرت. تو هم مثل منی. تو هم همیشه وفادار ماندی. وفاداری چیز بدیه. وقتی وفادار می‌مونی همیشه تنهائی.

سالواتوره: می خوام تو رو ببینم

النا: زمان زیادی گذشته. چرا باید همدیگر را ببینیم. چه فایده‌ای داره. من پیر شدم سالواتوره، تو هم همینطور. بهتره همدیگر رو نبینیم.

کشیش: وقتی میایم سرپایینیه و خدا کمک میکنه؛ اما موقع برگشتن سربالاییه و خدا فقط میشینه و نگاه می‌کنه!

آلفردو: پیشرفت همیشه دیر می‌رسه!

آلفردو: زندگی روزانه در اینجا، تو فکر می‌کنی اینجا مرکز دنیاست. فکر می‌کنی هیچ چیز اینجا تغییر نمی‌کنه اما وقتی برای یک سال، دو سال اینجارو ترک می‌کنی و بر می‌گردی می‌بینی همه چیز تغییر کرده. چیزایی که به دنبالشون اومدی دیگه نیستن. هرچی به تو تعلق داشته از بین رفته. قبل از اینکه عزیزانت رو پیدا کنی مجبوری چند سال دوری بکشی و به اینجا برگردی. به زادگاهت. اما حالا دیگه نه. دیگه امکان‌پذیر نیست. تو الان کورتر از منی!

سالواتوره: کی اینو گفته؟ گری کوپر؟ جیمز استوارت؟ هنری فوندا؟ هان؟

آلفردو: نه این دفه حرف خودم بود. زندگی مثل فیلم نیست. خیلی سخت‌تره! 

 

 

فروش مجموعه فیلم های جوزپه تورناتوره Giuseppe Tornatore 

 

بیوگرافی جوزپه تورناتوره Giuseppe Tornatore 

 

نقد فیلم: درخشش (The Shining) اثر استنلی کوبریک

 http://www.circlecinema.com/wp-content/uploads/2011/03/The-Shining-Poster.jpg

 

 نقد فیلم: درخشش (The Shining) اثر استنلی کوبریک

 

کوبریک است و دلمشغولی دیرینه‌اش، خشونت. این بار این فیلم‌ساز مستقل و جنجالی انگشت بر نقطه حساسی از این ورطه گذاشته است؛ روان‌شناسی خشونت و بررسی خاستگاه بازتاب بیرونی و انفعالی این پدیده در بخش ماورایی، روحانی و روانی انسان. او پیشتر از از این در فیلم پرتغال کوکی دست به این آزمایش زده بود و خود را از این نظر به پیش رانده بود اما این بار او بر بار روانی خشونت و چگونگی بیدارگری این شبه‌غریزه حیوانی بیشتر تاکید کرده است. کوبریک با عاریت گرفتن داستان عجیب استیون کینگ (نویسنده معاصر داستانهای وحشت) مخاطب را به عمق تنهایی‌های خود می‌برد و از انگیزش اهریمن درونی با خود‌نگری و عدم توانایی استحاله در خود سخن می‌راند. او با قدرت تمام فاصله حقیقت و مجاز را در می‌نوردد تا جایی که دیگر قابل تشخیص نیستند و سررشته منطقی داستان تنها به دست کوبریک است و بس و از این نظر می‌توان گفت از بیرحمانه‌ترین آثار او می‌تواند باشد. آقای تورنس (با بازی جک نیکلسون) نویسنده ایست منطقی و متعصب و کسی است که به اخلاقیات و قول و قرارها پایبند است اما تنهایی؛ که البته منظور کوبریک بیشتر تنهایی شخصیتی است تا تنهایی با مفهوم عام، باعث صعود حیوان‌گرایی و نزول متناسب انسانیت می‌شود. در این داستان، کابوسها تبدیل به واقعیت می شوند و برعکس، به سکانس خواب دیدن تورنس پشت میز کار و یا حضور پیرزن در حمام اتاق هتل توجه کنید. این تبادل حقیقت و مجاز تعبیری برای توجه به بازتاب مسائل روزمره زندگی در ذهن و پس از آن سیستم عصبی است، سیستمی که نماینده و مسئول اخلاق، سیمپتومها یا نشانه‌های روانی است و دریافتی‌های خود را به روشهای مختلف از جمله سکس، خشونت و به طور کلی غریزه به بیرون متبادر می‌کند. درخشش قصه خشم است، خشمی که اخلاق حیوانی را وقع می‌نهد و خاستگاهش چیزی نیست جز عقده، حقارتها و کاستیهای شخصیتی یک انسان. او یک مسئله روانشناسانه را مطرح می‌کند: عقده. آقای تورنس یک آدم عقده ایست. به سکانسی که تورنس به همسرش اشاره می‌کند و تذکرهای پیاپی او را برای بدرفتاری با دنی یادآور می‌شود نشان دهنده همین واقعیت است و این عقده همچون دملی چرکین بصورت اعمال خشونت و قتل سرباز می‌زند. این یک جامعه کوچک است و مشت نمونه خروار است. یکی دیگر از جنبه‌های روانشناسانه فیلم ارتباط دنی پسر تورنس با دوست خیالی خویش «تونی» است. تونی نماینده تمام خللها و نقصهایی است که یک انسان می‌تواند داشته باشد. آن چیزهایی که آدمها بدانها نیازمندند و حتی بیشتر از آن نسبت به آنها احساس مالکیت می‌کنند اگر از آدمی باز پس گرفته شوند یک معضل روانی ایجاد می‌شود. نیاز به امنیت، نیاز به محبت و هم‌صحبت از جمله نیازهای فطری یا به زعم روانشناسان از نیازهای غریزی انسان است. دنی بر اساس چنین نقصی صاحب دوستی چون تونی شده است و تمام عقل خود را به او عاریت می‌دهد. دقت کنید که افکار عاقلانه دنی از زبان تونی ذکر می‌شوند. هرچند که استیون کینگ تجربیات خود را در پرداخت شخصیت تورنس به کار گرفته است اما در پیشبرد قصه درخشش از تخیل کوتاهی نکرده است. یکی از استعاره‌های فیلم راهروهای مارپیچ و معمایی بیرون هتل است، این راهروها نماینده مشکل پیچیده روانی هستند. دنی و مادرش از این گرفتاری بیرون می‌آیند چون هردو نقص روانی خود را به گونه‌ای جبران کرده‌اند اما تورنس در وسط این مخمصه منجمد می‌شود. کوبریک قصد ندارد بیننده را از فیلم بترساند، بیشتر او نیت دارد که بیننده را از «انسان» و پیچیدگیهای روانی او بترساند. او خاطرنشان می‌سازد که همه انسانها قاتل بالقوه هستند و باید این خشونت ذاتی در زمینه و بستر مناسب قرار بگیرد تا احیا بشود. درخشش از این نظر فیلم ترسناکی است. گمان می‌کنم تنها کوبریک است که جسارت نمایش چنین واقعیتی را داشته باشد. خشونت ذاتی است و همگی از آن سهم دارند. جک نیکلسون بازی به یاد ماندنی از خود به نمایش گذاشته است. کوبریک هم در انتخاب نگاه دوربین و دکوپاژ خود بسیار قوی عمل کرده است. فیلم روانشناسانه او یک معماست، درست مانند راه گمشده بیرون هتل.

دیالوگهای به یاد ماندنی فیلم:

تورنس: وقتی صدای تایپ کردن رو می شنوی یعنی اینکه من دارم اینجا کار می‌کنم. یعنی اینکه اینجا نیا و مزاحم من نشو. فکر می‌کنی میتونی این کار رو انجام بدی؟

وندی: آهان!

تورنس: خوب چرا از همین الان شروع نمی کنی و گورتو گم نمی‌کنی؟

لوید: زنها، موجوداتی که بدون اونها نمیشه زندگی کرد، و با اونها نمیشه زندگی کرد.

تورنس: جملات قصار می‌گی لوید... جملات قصار!

وندی: من باید برم تو اتاق و به این ماجراها فکر کنم!

تورنس: تو یک عمر لعنتی وقت داشتی به همه چیز فکر کنی! با این چند دقیقه می‌خوای چیکار کنی؟

تورنس: من بهت آسیب نمی‌زنم، فقط می‌خوام مغزتو داغون کنم!

دیک هالوران: بعضی جاها مثل بعضی آدما هستن، بعضی درخشش دارن و بعضی نه!

لوید: چی میل دارید قربان؟

تورنس: چیزی که منو از پا در بیاره... تو که میدونی؟

دنی: تونی من می‌ترسم!

دنی (با صدای تونی): حرف اقای هالوران رو به یاد بیار. این مثل عکسای یه کتابه. واقعیت نداره! 

 

 

 

بیوگرافی استنلی کوبریک ( Stanley Kubrick) قسمت اول 

 

فروش مجموعه فیلم های  فیلم های استنلی کوبریک stanley kubrick  

 

نقد فیلم: چشمان تمام بسته (Eyes Wide Shut) اثر استنلی کوبریک

  

 

 

 نقد فیلم: چشمان تمام بسته (Eyes Wide Shut) اثر استنلی کوبریک

برای بازشناسی فیلم‌های استنلی کوبریک می‌بایست به شخصیت سینمایی او و دغدغه اصلی او یعنی خشونت رجوع کرد. او در فیلمهایش همواره این مطلب را مد نظر قرار داده است، انسان و خشونت. او در هر فیلمش به یکی از جنبه‌های این رابطه لاینفک پرداخته است؛ در دکتر استرنج لاو و غلاف تمام فلزی رابطه جامعه و خشونت در قالب جنگ، در فیلم تلألو خشونت را از آینه روان‌شناسی، در باری لیندون خشونت کانالیزه شده در جامعه (قمار و دوئل)، در 2001: یک ادیسه فضایی ماهیت و فلسفه خشونت و نیز رابطه خشونت و تکنولوژی و در پرتغال کوکی و چشمان تمام بسته روان‌شناسی خشونت و سکس را مورد بررسی قرار داده است. او جزو معدود فیلمسازانی است که از نظر مضمون یکدست و از نظر سوژه فراز و نشیبهای زیادی داشته است. چشمان تمام بسته داستان روایی یک شک، البته در پوسته ظاهری است، شکی که تعلیق اصلی داستان را ایجاد می‌کند. هارفورد (با بازی تام کروز) بعد از اسارتی نافرجام در شبهه‌ای ملال‌انگیز خود را در بازی خطرناکی می‌افکند و برای کوبریک بستر نمایش بی‌شرمانه‌ترین پدیده روانی و اجتماعی یعنی بالماسکه‌های سکسی که در آن شخص اهمیت ندارد و تنها آلت تناسلی مورد توجه است را ایجاد می‌نماید. هر چند او این بالماسکه‌ها را در چند طبقه اجتماعی نمایش می‌دهد (دقت کنید به زن هرزه که مبتلا به ایدز است یا دختر بوتیک‌دار که توسط پدرش معامله می‌شود) اما ذات ماجرا یکی بوده و حیوان‌زدگی انسان و چگونگی رخوت روانی در کام سکس قرار داشتن مورد نکوهش و توجه است. او بی‌پرده نشان می‌دهد که برای ارتباط نامشروع و آسیب و پوسیدگی اجتماع تنها چیزی که لازم است عدم سلامت روان، آسودگی خیال و فراخی فکر است که در هر سطح و هر طبقه خاستگاه چنین معضل نافرجامی می‌شود. کوبریک آدم رکی است. بی‌پروایی او از فیلم دکتر استرنج لاو آغاز شد، در پرتغال کوکی شدت گرفت به طوری که اکران این فیلم حتی در امریکا مورد تردید بود و در دو فیلم آخر (غلاف تمام فلزی و چشمان تمام بسته) در هالیوود بی‌سابقه اگر نگوییم کم سابقه بوده است هرچند که او هیچگاه هالیوودی نبود و با وسواس عجیبش در کارگردانی (بیشتر از هفتاد کات در یک پلان از تام کروز!) خود را متمایز ساخته بود. او در جایی گفته است:«اسپارتاکوس بدترین فیلم من است چون نتوانستم آن طور که مایلم ایده‌های خودم را تحمیل کنم.» او در اواخر عمر چشمان تمام بسته را به روی پرده آورد. این فیلم، حکایت سکس است، دلایل میل به آن در جوامع بشری که از کانون اصلی یعنی خانواده آغاز می‌شود تا جایی که برای آن تشکیلات و تمهیدات پیچیده تدارک دیده می‌شود. آلیس هارفورد (با بازی نیکول کیدمن) در یک بدمستی معمولی یکی از احساسات خالص خود را بر زبان می‌آورد و این نقطه عطف داستان است. داستان به موقع شاخه‌شاخه شده و در لحظه مناسب وقایع به هم مرتبط می‌شوند. با مقدمه‌ای که ذکر شد شاید این سوال پیش بیاید که دغدغه همیشگی کوبریک یعنی خشونت در کجای این فیلم به نقد آمده است؟ بالماسکه سکسی بدترین نوع خشونت سرد و خودفراموشی انسان از راه تقویت روان‌پریشی سکسی است. پدیده‌ای که انسان را بعد از ایجاد تمدن به خود مشغول کرده است. کوبریک راه خود را می‌رود و گوشش بدهکار نیست. او از هر طریقی که بتواند خشونت را می‌کوبد و به نقد می‌کشد حتی اگر مجبور شود یک پورنوی سینمایی ایجاد کند. کوبریک مستقل است. فیلم‌های او مستقل هستند و جار و جنجال گیشه‌ای ایجاد نمی‌کنند. چشمان تمام بسته هم اثری است ماندگار که تام کروز و کیدمن به ماندگاری آن دامن زده‌اند. چشمان تمام بسته نقد سکس اجتماعی است که باعث ایجاد اجتماع سکسی می‌شود؛ چیزی که ارزشهای انسانی را پایمال خواهد کرد.

دیالوگهای به یاد ماندنی فیلم:

آلیس: من عاشقت هستم و می‌دونم چیز خیلی مهمی هست که باید هرچه زودتر انجام بدیم...

هارفورد: اون چیه؟

آلیس: سکس!

هارفورد: حالا، ما دقیقاً کجا می‌ریم؟ دقیقاً...

جیل: جایی که رنگین کمون به انتها می‌رسه.

هارفورد: رنگین کمون کجا به انتها می رسه؟

جیل: تو نمی‌خوای بری به انتهای رنگین کمون؟

هارفورد: بستگی داره اون کجا باشه...

جیل: خوب، بریم ببینیم!

آلیس: خوب، چون من زن زیبایی هستم هر مردی دوست داره با من گرم بگیره تا باهام سکس داشته باشه؟ این چیزیه که تو میگی؟

هارفورد: هیچ رویایی فقط یه رویا نیست!

مرد: اسم رمز چیه؟

هارفورد: فیدلیو.

مرد: اسم رمز ورود به خانه چیه؟

هارفورد: فکر می‌کنم فراموش کرده باشم...

مرد: متاسفم چون فرقی نمی‌کنه که شما اسم رمز دوم رو فراموش کردید یا اینکه اون رو از اول نمی‌دونستید. لباستو در بیار!

هارفورد: لباسمو در بیارم؟

مرد: لباس رو در بیار یا اینکه ترجیح میدی ما این کار رو براتون انجام بدیم؟

 

 

 

فروش مجموعه فیلم های فیلم های استنلی کوبریک stanley kubrick 

 

بیوگرافی استنلی کوبریک ( Stanley Kubrick) قسمت اول

نقد فیلم: نشانه‌ها (Signs) اثر ام نایت شیامالان

 

  نقد فیلم: نشانه‌ها (Signs) اثر ام نایت شیامالان

 

اولین چیزی که بعد از تماشای فیلم ذهن انسان را درگیر می‌کند این سوال است که این فیلم را در کدام ژانر می‌توان دسته بندی کرد؟ شاید اولین و در واقع سطحی‌ترین جواب ژانر علمی-تخیلی است. اما اینکه آیا تا چه حد فیلمساز هندی‌الاصلی همچون شیامالان قصد دارد بیننده را با سحر و افسون جلوه‌های ویژه و نمایاندن موجودات عجیب بر پرده سینما و ایجاد هراسهای کاذب و مسخ فکری بیننده بر جای میخکوب کند بستگی مطلقی به دیدگاه او به رسانه‌ای چون سینما و تعهدی که در خود می‌بیند دارد. او سینما را برای سرگرم کردن انتخاب نکرده و قصدش تبلیغ معنویت شرقی؛ یعنی همان جایی که ذاتاً بدانجا تعلق دارد است. معنویتی که در این سالهای اخیر دست کم در هالیوود مورد عنایت قرار گرفته است. نشانه‌ها علمی‌-تخیلی نیست. نشانه‌ها یک فیلم مذهبی است. حضور خدا در تمام صحنه‌های فیلم و حتی در نوع حرکت دوربین مشهود است و آنچه دغدغه فیلمساز است توجه و تقابل خالق و مخلوق در هر برهه‌ای از زندگی و نیز نمایش یکی از سخت‌ترین امتحانات الهی با روایت هجوم موجودات فرازمینی، که در واقع نماد اهریمن درونی انسان است. او خیر و شر را با انسان و به تعبیری «نا انسان» به نمایش در آورده است. آدمهای فیلم یک‌ به یک آزمایش می‌شوند و این امتحان بی‌شباهت به امتحانهای اساطیری پیغمبران نیست. فضای وهم‌آلود فیلم، تنهایی در خانه روستایی حاشیه مزرعه، صدای زوزه باد و دیدگاه مرموز «بو» به آب که برای شرقی‌ها نماد روشنی و صداقت است بر بار تعلیق و مرموز بودن فیلم می‌افزاید. هرچند در جای دیگر از تلویزیون می‌شنویم که موجودات بیگانه بوسیله آب از زمین گریخته‌اند و این بیشتر مرا به نماد و استعاره بودن آب برای از بین بردن شرارت مطمئن می‌کند. شیامالان در جایی از فیلم مستقیماً به منطقه خاور میانه که مرکز اسلام از 14 قرن پیش بوده است اشاره می‌کند، کما اینکه می‌دانیم مسلمانان برای طهارت نمادین مذهبی خود از آب استفاده می‌کنند و نیز مسیحیان با آب مقدس خود را غسل می‌دهند. شیامالان سعی نمی‌کند که موجودات بیگانه سهم زیادی در فیلم داشته باشند چون این کار از بار مفهومی و غنایی کار می‌کاهد. گراهام (با بازی خوب مل گیبسون) کشیشی است که به واسطه از دست دادن همسرش از خدا روی برگردانده است اما خدا او را تنها نمی‌گذارد و در همه جای داستان در کنار اوست و چه استادانه حکمت الهی در چند سکانس سینمایی بر پرده نمایان می‌شود. نقص انسان و حکمت الهی سالهای سال است ذهن بشر را به خود معطوف ساخته است. پسر گراهام آسم دارد و در سکانس آخر می‌بینیم که این حمکت الهی است چون تنها با داشتن آسم است که پسر از استنشاق سم مصون می‌ماند. شیامالان مردی شرقی است، فیلم او معنوی است و روایت داستانی او تم دینی و به عبارت بهتر الهی دارد. اسم‌گذاری فیلم هم استعاری و کنایی است؛ نشانه‌ها علامتهای عجیب موجودات بیگانه برای یکدیگر نیستند بلکه علامتهایی هستند تا آدمی را نسبت به هستی خویش و ماهیت خالق هوشیار نمایند. نشانه‌ها معجزه‌هایی هستند که برای انسانها عادی شده‌اند، معجزه‌هایی نظیر عشق، دوستی و زندگی. «نشانه‌ها» فیلمی است که دیدنش برای هر فرد بی‌اعتقادی توصیه می‌شود. نشانه‌ها انسان را به سوی ازل و ابد رهنمون می‌کند. نشانه‌ها معرفت است، تنها یک فیلم هراس‌انگیز نیست.

دیالوگهای به یاد ماندنی فیلم:

گراهام: داروی اونو نداریم، مورگان نگران نباش! با همدیگه حلش می‌کنیم. سینه من رو حس کن، سینه‌ات را با سینه من بالا و پایین ببر. مثل من نفس بکش. مثل من نفس بکش. یالا پسر!

بو: اینو توی خواب دیده بودم!

گراهام: پیش من بمون!‌ قوی باش. تموم میشه. به زودی تموم میشه (رو به خدا) دوباره این کار رو نکن! ‌دوباره نه! ازت متنفرم!‌ ازت بدم میاد. وحشت سرتاپاشو گرفته. نگران اتفاقی که می‌افته نباش. تموم میشه باور کن. فقط صبر کن.

مریل: باید توی مصرف چراغ قوه صرفه جویی کنیم!

مورگان: شاید باید کشیش خبر کنیم.

گراهام: نه!

مورگان: چرا؟

گراهام: ما کشیش خبر نمی‌کنیم!

مورگان: بو حال خوبی نداره.

بو: من یه خواب دیدم.

گراهام: ما کشیش خبر نمی‌کنیم. غذاتون رو بخورین!

مورگان: ازت متنفرم!

گراهام: خوبه!

مورگان: تو گذاشتی که مامان بمیره.

مریل: مورگان!

گراهام: حتی یک لحظه از عمرم رو دیگه برای دعا کردن تلف نمی‌کنم!‌ حتی یک لحظه. فهمیدید؟ حالا سعی کنید از غذاتون لذت ببرید. هیچ کس نمیتونه لذت این غذا خوردن را از ما بگیره. پس لذت ببرین. گریه موقوف!

مریل: گراهام!

مورگان: سرش داد نکش!

گراهام: بسیار خوب!‌ حالا که نمی‌خورید خودم همه‌شو می‌خورم! (با خشم همه غذاها را می‌بلعد)

گراهام: تو خواهرت رو می‌ترسونی!

بو: من قبلاً ترسیده‌ام!

گراهام: بزن مریل... مریل... بزن!

مورگان: هرکس نشونه‌ای از پایان دنیا رو دیده...

مریل: نگران نباش.

مورگان: تو نمیذاری که بلایی سر ما بیاد، مگه نه؟

مریل: به هیچ وجه!

مورگان: کاش که تو بابای من بودی.

مریل: چی گفتی؟ دیگه هیچ‌وقت این حرفو نزن!

تریسی: من توی ماه گذشته 37 بار فحش دادم. چند تای اونها خیلی زشت بودن، اما بقیه در حد کثافت و حرومزاده بودن. آشغال هم فحشه؟

گراهام: بستگی به کابردش داره.

تریسی: اگه بگم «جان!‌ تو یه آشغالی که باربارا رو بوسیدی!» چطور؟

گراهام: این فحشه.

تریسی: خوب پس 37 بار نیست 71 بار فحش دادم! 

 

 

 فروش فیلم های ام نایت شیامالانM. Night Shyamalan  

 

بیوگرافی ام نایت شیامالان M. Night Shyamalan

 

 

نقد فیلم: فهرست شیندلر (Schindler’s List)

 http://www.teachwithmovies.org/guides/schindlers-list-DVDcover.jpg

  

 نقد فیلم: فهرست شیندلر (Schindler’s List)  

اثر استیون اسپیلبرگ

 

درباره این فیلم سه ساعته سیاه و سفید که دلیلش تضاد تیرگی و روشنی آدمهای فیلم است و هوشمندانه تصمیم‌گیری شده است چه می‌توان گفت؟ اسپیلبرگ (کارگردان فیلم) دست به آزمونی بزرگ زده است. او گفته بود مدتها تصمیم داشته فیلمی درباره نسل‌کشی نازی‌ها در خلال جنگ جهانی دوم تولید کند اما به داستان روایی خوبی دست نیافته است. اکنون چه داستانی بهتر از انقلاب درونی یک مرد پول‌دوست و هوسباز تا تبدیل شدن به اسطوره‌ای انسانی و مثال زدنی؟ شیندلری که از تبدیل شدن کارخانه‌اش به یک نوان‌خانه ابا دارد اکنون به فردی روشن‌ضمیر تبدیل می‌شود که برای نجات جان انسانها از هیچ چیز از جمله جان و مال و اعتبار کوتاهی نمی‌کند. حتی اگر تمام قصه فیلم _ به زعم برخی منتقدان یا حتی ضد یهودیان _ دروغ باشد فیلم به یک روایت انسانی و معرفتی تبدیل شده است. فیلم با یک نما از شمع آغاز می‌شود، شمعی که می‌سوزد تا ظلمات اطراف را تا جایی که می‌تواند از بین ببرد. می‌توان گفت سکانس اولیه که سوختن یک شمع است خلاصه‌ای زیبا و استعاری از کل فیلم است. شیندلر شمعی است که با سوختن خود در صدد نور‌افشانی و از بین بردن ظلمت است. او در بحبوحه آدم‌کشی و زجر نافرجام آدمها دست به عملی انسانی می‌زند. صحنه‌های استعاری اول فیلم از اسپیلبرگ بعید بود اما او چنین استعاره‌های سینمایی را در فیلمهای بعدی‌اش مانند "اگه می‌تونی منو بگیر"، "نجات سرباز رایان"، "ترمینال" و "مونیخ" تکرار کرده است. از نظر ساختار، فیلم حالتی گزارشی دارد. دوربین بر شانه و لرزشهای پاپی تصویر بیننده را به فضای زجرآلود آن دوران می‌برد اما چه هنرمندانه در سکانسهایی دیگر دوربین زمین‌گیر می‌شود تا به لایه‌های درونی آدمهای فیلم دست پیدا بکنیم. برای مثال به سکانس گفتگوی شیندلر با همسرش در یک‌سوم ابتدایی فیلم و یا گفتگوی شیندلر با دختر یهودی بنام هلن و یا گفتگوی شیندلر با اشترن (با بازی بن کینگزلی) هنگام تهیه فهرست اسامی کارگرها دقت کنید. در این سکانسها از بازیهای پرقدرت که بگذریم، نور و دوربین حرف اول را می‌زنند و بیننده را میخکوب می‌نمایند. یکی دیگر از سکانسهای استعاری فیلم کشتن بیمارگونه و تفریح مانند آدمها به دست آمون گوت (با بازی رالف فاینس) از روی بالکن ویلا و بلافاصله ادرار کردن او در توالت ویلاست. این صحنه نشان می‌دهد که تا چه حد مسخ روحی و روانی یک انسان از لحاظ ایدئولوژیک که بعضاً جنبه سیاسی نیز دارد باعث می‌شود کشتن یک انسان به اندازه تخلیه ادرار بی‌اهمیت و عادی باشد. نمونه این صحنه‌ها در فیلم بی‌شمار است. شیندلر که خودش عضو افتخاری حزب نازی است عده‌ای انسان را از قعر دهان اژدهاگونه نازیها بیرون می‌کشد و این از ویژگیهای پیچیده انسان است. مشخص است که اسپیلبرگ قصد ندارد فیلم را سیاست‌زده کند، تنها جنبه‌های انسانی و ابعاد عاطفی این تراژدی را مد نظر قرار داده است. شیندلر مردی است که از نهایت رذالت به اوج می‌رسد و خود را در تاریخ جاودانه می‌کند. در مورد ویژگیهای شخصیتی او حرف و حدیث بیشمار است اما گویی اسپیلبرگ از این موضوع رخ بر نمی‌تابد و کار خودش را می‌کند. فهرست شیندلر یک درام انسانی است. هربار که به تماشای این فیلم می‌نشینم به یاد این می‌افتم که خود نیز یک انسان هستم و آیا می‌توانم همچون او به ابعاد انسانی روح خویش رجوع کنم؟ دریغ که کار مشکلی است. در انتها به اسپیلبرگ برای انساندوستی بی‌شائبه‌اش و زحمت فراوانی که برای تولید این فیلم متحمل شده است و اشکهایی که هنگام فیلمبرداری (به گفته خودش) ریخته است آفرین و خسته نباشی می‌گویم. مرحبا به بازی زیبای لیام نیسون (اسکار شیندلر)، رالف فاینس (آمون گوت)، بن کینگزلی (ایزاک اشترن) و کارولین گودال (امیلی شیندلر) و تمام بازیگران ریز و درشت فیلم. آفرین به یانوش کامینسکی برای تصویربرداری هنرمندانه‌اش. احسنت به جان ویلیامز برای موسیقی جانسوز و زیبایش.

دیالوگهای به یاد ماندنی فیلم:

افسر اس‌اس: یهودی یک‌دست دو برابر بی خاصیته!

شیندلر: آمون! نظرت چیه که روی واگنها آب بگیریم؟

آمون گوت: این کار ظالمانه است، تو به اونها امید میدی! این کار ظالمانه است! (به هاجار) شیلنگ آب رو بیار.

هاجار: شیلنگ آب؟ کجا آتیش گرفته؟ (شیندلر و آمون گوت می‌خندند)

شیندلر: همیشه برای پولدار شدن یک چیزی کم داشتم. حتی اگه می‌دونستم اون چیه نمی‌تونستم فراهمش بکنم. تمام دلیل شکست‌های قبلیم نداشتن اون چیز بود...

امیلی: شانس؟

شیندلر: جنگ!

آمون گوت: امروز تاریخ است. کراکو ششصد سال به یهودیان تعلق داشته اما امروز تا غروب تنها شایعاتی در این باره باقی خواهد ماند. امروز تاریخ است!

آمون گوت: تو مهندس هستی؟

زن یهودی: بله قربان. تحصیلکرده رشته مهندسی از دانشگاه میلان.

آمون گوت: آه یه یهودی تحصیلکرده درست مثل کارل مارکس! (به افسر اس‌اس) بکشش!

زن یهودی: آما قربان من فقط می‌خوام کارم رو درست انجام بدم.

آمون گوت: من هم همینطور! (افسر زن را به دنبال خود می‌کشد) نه جلوی من بکشش!

(افسر زن را روی زانو می‌نشاند و به مغزش شلیک می‌کند)

آمون گوت: همون کاری که اون گفت انجام بدین!

شیندلر: (خطاب به آمون گوت) این قدرته آمون! اگر اختیار کشتن رو داشته باشی اما ببخشی! این قدرته!

آمون گوت: امشب زیاد مشروب خوردی؟

اشترن: به زبان هیپرو نوشته شده. نوشته هرکس که جانی رو نجات بده گویی همه دنیا رو نجات داده.

شیندلر: (بغض کرده) چقدر پول هدر دادم... می‌تونستم آدمای بیشتری رو بیارم. این ماشین! آمون برای این ده نفر بهم می‌داد... (به سنجاق سینه آرم نازی اشاره می‌کند) این نشان! این طلاست. با این می‌شد دو نفر دیگه رو بیارم. این می‌تونست دو نفر دیگه رو نجات بده! (به گریه می‌افتد) یا حد اقل یه نفر دیگه رو! یک انسان اشترن! یک انسان دیگه! 

 

  

فروش مجموعه فیلم های فیلم های استیون اسپیلبرگ Steven Spielberg 

 

بیوگرافی استیون اسپیلبرگ Steven Spielberg